یکی از سنتهای نیک و پسندیدهء مطبوعات کشور این است که در آستانهء سال جدید ویژهنامهء نوروزی منتشر میکنند. ویژهنامههایی که معمولاً مفصل و خواندنی هستند. گویا زمانی که مطبوعات به استقبال تعطیلات میروند، میخواهند ضیافتی برای اوقات فرصت و فراغت خوانندگان مهیا کنند تا در روزهای آغازین بهار از آن بهره ببرند. اواخر اسفند هر سال مشتاقم ببینم تعریف و توصیف مجلههای مورد علاقهام از جشن نوروز چیست و چه سخن تازهای دربارهء بهار نوشتهاند. بهاری که گرچه هر سال تکرار میشود، اما هرگز تکراری نمیشود. هرگز ملالآور نیست، همیشه سرشار از طراوت و تازگیست و با خود خبر از آغازی دوباره را به ارمغان میآورد.
نخستین ویژهنامه نوروزی امسال را که مرور کردم و پسندیدم متعلق به مجلهء «داستان همشهری» بود. خانم مینا فرشیدنیک در سخن سردبیر این شماره مینویسد:
«بهار اول فروردین شروع نمیشود. بهار از اولین برگها از اولین شکوفهها شروع نمیشود. بهار وقت خریدن تقویم سال جدید و جنبیدن مورچهها و سهرهها هم شروع نمیشود. بهار یک جایی توی سر آدم است. دقیقاً وقتی شروع میشود که آدم دنبال نقطهای برای تغییر میگردد. لحظهای که فکر میکند از اول یک وقتی درس میخوانم، ورزش را شروع میکنم، دنبال کار دیگری میروم، پسرم را میبرم کلاس آواز، با همسرم ملایمتر حرف میزنم. عاشق میشوم. به خاطر همین بعضیها در سال چند بهار دارند، بعضیها هر چندسال یک بهار دارند و بعضیها اصلاً هیچوقت بهار را نمیبینند؛ آنقدر که به خودشان و به کارهایشان مطمئناند. بهار همین لحظه است. همین لحظه که آدم میفهمد زندگیاش چیزی کم دارد. چیزی را باید جابهجا کند، چیزی ر ا باید جلوی دست بگذارد. تقویم و سبزه و هفتسین همه بهانههای این تغییرند. نشانههایی که آدمها برای خودشان میچینند تا یادشان بماند امروز روز موعود است.» (فرشیدنیک، ۱۳۹۴)
همانطور که میبینید، در این متن بهار تجلی و تبلور همان تغییری است که در ذهن و ضمیر آدمی رخ میدهد. بنابراین، تمام شرح و توضیح نویسنده حول محور رخدادی به نام «تغییر» میچرخد. از منظر زبانی واژهء «تغییر» با مفاهیمی همچون دگرگونی، دگردیسی، فراز و فرود، پویایی، جابجایی، ناپایداری، حرکت، سیال بودن، جاری شدن، و در نهایت تحول و تکامل پیوند دارد. تغییر در اثر نیرویی رخ میدهد که شرایط ساکن و ثابت موجود را متلاطم میسازد. شب میرود و روز میآید، تاریکی محو میشود و روشنایی پدیدار میگردد، سرما جایش را به گرما میبخشد و درختان خفته دوباره بیدار میشوند.
یکی از نقاط عطف در دگرگونی زمین و زمان هر ساله با آمدن بهار و همراه با بزرگداشت نوروز متجلی میشود. زمین دوباره زنده میشود و زمان بر مدار تازهای قرار میگیرد. اساساً نوروز در ماهیت و سرشت خود با تغییر همراه است. جشنی که همراه با تولد دوباره طبیعت معنا مییابد. دمای هوا و طراوتش، پوشش زمین، ساعات روشنایی روز و خلاصه روز و روزگار همزمان با نوروز متحول میشوند. اما اگر آدمی در فکر و اندیشهء خود تغییر و تحولی را تجربه نکند، هیچ یک از این تغییرات اقلیمی و محیطی نمیتوانند به تنهایی برایش سعادت و نیکبختی به ارمغان آورند. شاید به همین دلیل است که در طول تاریخ اقوام و ملل مختلف متناسب با مناسبتهای مختلف جشنها و مراسمی برای خویش ساختهاند که به آنچه در طبیعت رخ میدهد معنایی عمیق ببخشند و از آن بهره ببرند. در ایران باستان نیز چنین نگرشی در بنیان نهادن جشنهای مختلف متجلی شده است. البته نوروز در میان جشنهای ایرانیان ممتاز و متمایز بوده و به همین دلیل از همهء فراز و فرودهای تاریخی به سلامت گذشته و امروز به دست ما رسیده است. شاید یکی از دلایل ماندگاری جشن باشکوه نوروز امیدی است که با خود به همراه میآورد. نوروز عیدی امید بخش و امیدآفرین است. امید به آنکه روزگار همیشه بر یک مدار نمیگردد، همانطور که نویسنده بزرگ معاصر، محمود دولتآبادی در رمان «جای خالی سلوچ» مینویسد:
«روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب است. روشنی دارد، تاریکی دارد. پایین دارد، بالا دارد. کم دارد، بیش دارد. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده. تمام میشود. بهار میآید. هوا ملایم میشود. دست و دل مردم باز میشود. کار، دست میدهد. دستتنگی نمیماند. میرود. پایمان به دشت و صحرا باز میشود. بیابان خدا پر علف میشود.» (ص۱۲۷).
به همین دلیل نوروز در کنار همهء ویرگیهای منحصر به فردی که دارد، نماد امید به تغییر هم محسوب میشود. جشنی برای زنده نگه داشتن امید به فردایی روشن، امیدی که با قطعیت همراه است. زیرا هیچ زمستانی تاب پایداری در برابر نوازش نسیم بهار را ندارد. زمستان در مواجهه با بهاری که با نوروز آغاز میشود، محکوم به گریز و شکست است. ناگزیر از رفتن است. ظاهراً زمستان میرود تا بهار بیاید، اما گویی چون بهار میآید زمستان چارهای جز رفتن ندارد. این عید باستانی نیز جشن یافتن راهی برای رهایی و روزنی به روشنایی است. ضیافتی برای رهایی از ملال است. ملالی که در کمین آدمی نشسته و سعادت و شادمانی او را تهدید میکند. ملال سایه سنگینی است که خبر از یکنواختی و سکون میدهد. لحظهای که آدم احساس میکند دیگر قرار نیست هیچ رخداد شورآفرینی رخ دهد، همان لحظهء اندوهباری که قلب آدمی شوربختانه تسلیم ملال شده است. وقتی همه چیز بوی یکنواختی و تکرار میگیرد، آدم خود را در برابر سرنوشت ناتوان مییابد و تن به تقدیر میسپارد. بعد زمان بجای آنکه رودخانهای پرخروش و در جریان باشد به مردابی سرد و ساکن تبدیل میشود که سکوتی سنگین بر فضایش حکمفرماست. گویی دیگر هیچ چیز ارمغانی نویدبخش برای تغییر و تحول نیست. اما نوروز هست تا به ما بگوید هنوز امید هست. هنوز میتوان دوباره از نو شروع کرد. هنوز دنیا به آخر نرسیده است. فقط به شرط آنکه ما تسلیم ناامیدی نشویم. نوروز نویدبخش بهاریست که جهان را دوباره زنده خواهد کرد. به قول شاعر بزرگ معاصر، هوشنگ ابتهاج: «روزی که بجنبد نفس باد بهاری/ بینی که گل و سبزه کران تا به کران است».
بله نوروز نمادی برای تغییر است که میتواند هزار شکل داشته باشد. تغییر میتواند کم یا زیاد، تدریجی یا ناگهانی، کلی یا جزئی، مثبت یا منفی، ظاهری یا باطنی، موقتی یا دائمی، سطحی یا بنیادی یا بسیاری انواع دیگر داشته باشد. اما هر چه هست، ابتدا باید در نگاه آدم به هستی متجلی شود. تا تحولی در ذهن رخ ندهد، نشانهای از آن در شئون دیگر زندگی نمایان نخواهد شد. ما با تغییر در فرایند ذهنی «معنابخشی»[۱] به رخدادها و پدیدههای زندگی، میتوانیم پندار، گفتار و رفتار خویش را به شیوهای متفاوت با گذشته سامان دهیم. منظور از معنابخشی این است که ما در دنیای ذهنی خود بین مفاهیم مختلف پیوند برقرار میکنیم، تا از مسیر این پیوند به شناخت و فهم بهتر از آنها برسیم. در نتیجه تحلیل و تفسیر ما از آنچه در اطرافمان میگذرد محصول همین معنابخشی است. مثلاً ممکن است شخصی سعادت و خوشبختی را با داشتن ثروت بیشتر یا مقام و منزلت اجتماعی بالاتر از آنچه امروز در اختیار دارد تعریف کند. در حالی که شخص دیگری با خرده نانی و سر سوزن ذوقی بسازد و خوشبختی را در برخورداری از آرامشی عمیقتر جستجو کند. بدیهی است که این دو تن به شیوهای متفاوت خوشبختی را معنا کردهاند و در نتیجه مواجههای ناهمسان با آن دارند. بر همین اساس نیز شیوهء زیست آنان یکسان نخواهد بود. بنابراین، ما با تغییر در چگونگی معنابخشی به رخدادها و پدیدهها میتوانیم به فهم تازهای از آنچه تجربه میکنیم برسیم و راهی تازه در زندگی بیابیم. گرچه این فرایند ذهنی است، اما تجلی آن در زندگی کاملاً عینیت دارد.
تغییر میتواند جابجایی در تاریخ و جغرافیا باشد. اصلاً چرا به سفر میرویم؟ مگر نه این است که به کمک سفر میکوشیم جغرافیای زیست خود را تغییر میدهیم. به سفر میرویم تا در مدار یا نصفالنهار دیگری از این کرهء خاکی قرار گیریم. تا غذایی متفاوت با همیشه بخوریم، با فرهنگی دیگر آشنا شویم، لباسی نو به تن کنیم و به دنیا از منظری تازه بنگریم. در مثالی دیگر، چرا رمان و داستان میخوانیم؟ مگر نه این است که با خواندن هر روایت با شخصیتهای آن همراه میشویم و همسانپنداری میکنیم. با شادی آنان شاد و با اندوهشان غمگین میشویم. با آنها به سفر میرویم و در ماجراهایی که روایت میکنند حضور مییابیم. چرا فیلم سینمایی و تئاتر تماشا میکنیم؟ وقتی به سالن تاریک سینما قدم میگذاریم و به پردهء نقرهای آن چشم میدوزیم چه اتفاقی میافتد؟ مگر نه این است که میخواهیم زندگی روزمرهء خود را یکی دو ساعت پشت درهای سینما جا بگذاریم و وارد دنیای دیگری شویم؟ در کنار همه انگیزههای پیدا و پنهان، اینها همه نشانگر میل ما به تغییر است.
اما پرسش این ست که هر یک از این تغییرات در زندگی چگونه رخ میدهد؟ به نظرم تغییر با تردید شروع میشود. لحظهای که انسان به باورهای مسلمی که تمام ذهن و ضمیرش را پر کردهاند، شک میکند. در درونش ندایی میشنود که دنیا میتواند به رنگ و شکلی دیگر هم باشد. این دگرگونی زمانی رخ میدهد که ما در جریان پرشتاب زندگی فرصت و فراغتی مییابیم تا از بیرون به خودمان و عادتهایی که زندگی ما را ساختهاند بنگریم. بعد میبینیم که کار، تفریح و فراغت ما میتواند ماهیتی ناهمسان با آنچه اکنون دارد داشته باشد. میتوان روز را به شکل دیگری به شب رساند و شب را به شکل دیگری به صبح. میتوان از مسیر دیگری سر کار رفت و از مسیری تازه به خانه بازگشت. یا اصلاً سر کار همیشگی نرفت و در جستجوی موقعیت شغلی جدیدی بر آمد. شغلی که مهارتهای تازه میطلبد و عرصهای جدید پیش روی آدم باز میکند.
البته بیتردید همراهی با هر تغییر نیازمند همت و شجاعت است. همت برای غلبه بر تنبلی و شجاعت برای مواجهه با ترس. زیرا تنبلی و ترس مهمترین موانع در برابر هر تحول است. ما در برابر تغییر مقاومت میکنیم چون یا گرفتار تنبلی هستیم تا از رویارویی با دنیایی تازه میترسیم. خود را در حصاری از امنیت و ایمنی کاذب محصور کردهایم. بیآنکه بدانیم این حصار بیش از آنکه به ما امنیت ببخشد، گوهر یگانه و بیهمتای آزادی را از ما سلب کرده است. اما زمانی که بر تنبلی و ترس پیروز میشویم و پا به مداری تازه میگذاریم، از اینکه روزها و سالها در آن مدار کهنه ماندهایم، دچار شگفتی میشویم و افسوس میخوریم که ایکاش زودتر به استقبال این دگرگونی رفته بودم.
سخن پایانی
امروز که این یادداشت را مینویسم، غروب پنجشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۴ است. از این سال ده روز باقی مانده است. اگر بخواهم بر اساس تقویم به تغییر و تحول بیاندیشم ده روز فرصت دارم که ببینم چه چیزهایی را باید در زندگیام جابجا کنم، تا نوروز ۹۵ برایم معنا و مفهومی شورانگیز بیابد و از یک رخداد تقویمی فراتر رود. اگر هم در بند تقویم نباشم، در همین اکنون و اینجا باید روز و روزگارم را مرور کنم و در جستجوی نگاهی نو، نگرشی نوین و شیوهای نوآورانه باشم. با خودم فکر میکنم، اگر سالی که پشت سر گذاشتم و این همه رفتم و آمدم، نتواند مقدمهای برای تحول در زندگیام باشد، به چه ارزد؟ اگر در این سال حرف تازهای نیاموخته باشم، مهارتی نو را در خود نپرودهام و به دنیا از منظری تازه ننگریسته باشم، چه توجیهی برای گذران عمر خواهم داشت؟ اگر همین امروز نتوانم چیزی را در زندگیام دگرگون سازم، آنگاه هر روز تکرار دیروز خواهد بود و این خسارتی بزرگ است.
بنابراین، باید بروم و ببینم چه کاری از دستم ساخته است تا به سهم خودم تغییر و تحولی برای خویش و دیگران ایجاد کنم. البته نیک میدانم که نیازی نیست این تغییر بسیار بنیادین یا ناگهانی باشد. اتفاقاً بر عکس آنچه عموماً تصور میشود، تغییرات جزئی و تدریجی میتوانند اثراتی ماندگارتر داشته باشند. همین که تصمیم بگیریم رفتارمان را بهبود بخشیم، لباسی پاکیزه بپوشیم، سنجیده سخن بگوییم، سخنی نو بیاموزیم، کتابی از نویسندهای بخوانیم که تا امروز فقط اسمی از او شنیدهایم، به دیدن موزهای برویم که هیچ وقت فرصت دیدنش را نداشتهایم، مسیری را که همیشه با اتومبیل شخصی رفتهایم با مترو یا اتوبوس برویم، روزی یک پاکت پلاستیک کمتر مصرف کنیم، در محیط زیست آشغال نریزیم، در مصرف آب و برق صرفهجویی کنیم و صدها کار دیگر خودش مقدمهای برای تغییرات بزرگتر در زندگی است. امید آنکه نوروز امسال برای شما سرشار از سلامتی، شادکامی و نیکبختی باشد و بتوانید تحولی مثبتی را تجربه کنید که خیر و برکت روزافزون به همراه آورد. تا باد چنین بادا!
منابع:
دولتآبادی، محمود (۱۳۸۵) جای خالی سلوچ. تهران: نشر چشمه.
فرشیدنیک، مینا (۱۳۹۴) سخن سردبیر (در آستانه)، نقطهء شروع. مجله داستان همشهری (ویژه نامه نوروز ۹۵). پیاپی ۶۴، ص. ۴۰-۴۲٫
[۱] Sense Making
درود و سپاس
خاطرم هست در یکی از متون کتاب ادبیات دوم یا سوم دبیرستان در پاسخ کسانی که گفتند اصحاب کهف مگر چه کردند که برگزیده پروردگار شدند آمده بود که آنان از خود برخاستند. امید که در سال جدید هر کدام به وسع خویش از خود برخیزیم.
درود. نوشته ای مولد و انرژی بخشی بود. موجی از احساسات خوب و میل به تغییر آن هم از نوع برخواستن از خود را در من سرازیر کرد 🙂