پروانه یکی از دختران شاعر آزادیخواه، ملکالشعرای بهار است. آشنایی من با این شخصیت، کاملاً اتفاقی پدید آمد. چندی پیش در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران مشغول مطالعه بودم. کارم که تمام شد، چند ثانیهای فرصت داشتم. بلند شدم و سراغ قفسه پشت سرم رفتم. “مرغ سحر: خاطرات پروانه بهار” اولین کتابی بود که دیدم. کتاب را باز کردم و به طور تصادفی بخشی از یک گفتگو را خواندم که … . کتاب را بستم و بدون لحظهای درنگ وسایلم را برداشتم و رفتم تا امانت کتاب را به نامم ثبت کنند. و حالا ادامه ماجرا …
پروانه بهار یکی از دختران شاعر آزادیخواه، ملکالشعرای بهار است. پروانه در کنار پدری دانشمند و مادری متشخص، زندگی مفیدی را تجربه میکند. پدر، مردی است ادیب؛ و در عین حال اهل سیاست. از این رو، بارها به حبس و تبعید گرفتار میشود. زندگی پروانه پُر است از تلاطمهای ناشی از دلمشغولیهای پدر.
به هر حال، پروانه رشد میکند و در شانزده سالگی به عقد جوانی درمیآید که تازه از فرنگ برگشته است. پس از مراسم ازدواج، پروانه و شوهرش مدتی را در ایران زندگی میکنند. سپس عازم اروپا میشوند. علت سفر ظاهراً کار، اما در حقیقت مداوای همسر پروانه است. یک سال بعد ناامید از مداوا به ایران بازمیگردند و از هم جدا میشوند.
ملکالشعرا که در دوره اقامت دختر و دامادش در اروپا برای مداوای سِل عازم سوئیس شده، خبر این جدایی را میشنود؛ و دختر را به اروپا فرامیخواند. از اینجا به بعد پروانه بیش از پیش با شخصیت پدر آشنا و به وی علاقهمندتر میشود. در اروپا گروههای متعددی از دانشجویان و استادان به دیدار پدر میروند و به او احترام میگذارند. سِل دست بردار نیست؛ و در نهایت پزشکان، ملکالشعرا را ترخیص میکنند. پروانه ترتیب بازگشت به ایران را میدهد، تا پدر بنا به خواست خودش در وطن بمیرد. در ایران، همراهی پروانه با پدر تداوم مییابد؛ در محافل ادبی، در مهمانیهای سفارتخانهها، و در کلاسهای دکترا. پدر ناخوش است و نیاز دارد یک نفر همواره در کنارش باشد؛ چه در زمان کار و چه در حال استراحت.
اندوهمندانه، بیماری ملکالشعرای بهار هزینههای زندگی را بالا میبرد؛ و او که علیرغم یک عمر کار ادبی و تدریس در عالیترین سطوح دانشگاه هیچگاه نتوانسته به استخدام دولت درآید، در پرداخت هزینه درمان با دشواری مواجه میشود. قرار میشود خانه و باغ را به گرو بانک بگذارند و ده هزار تومان قرض کنند. رئیس وقت بانک ملی اما این درخواست را نمیپذیرد. پروانه که از پاسخ منفی آقای رئیس به شدت ناراحت است، از بانک خارج میشود. دوستی، پروانه را در این حال میبیند؛ و علت را جویا میشود. استنکاف پروانه از بازگویی داستان و اصرار دوست، آنها را به یک کافه میکشاند. دوست که کارمند بیمه ایران است، پس از شنیدن پاسخ منفی رئیس بانک ملی به پروانه قول میدهد که مشکل را با رئیس بیمه ایران در میان بگذارد. وقت ملاقاتی از رئیس بیمه گرفته و پروانه برای ارائه درخواست وارد اتاقش میشود. این ملاقات، وضعیت خانواده و آینده پروانه را تغییر میدهد. رئیس بیمه ایران که خود ارادتمند ملکالشعرا است، قول همکاری میدهد. یک هفته بعد چک ده هزار تومانی کشیده میشود.
پس از آن، هر روز دسته گل است که برای پروانه فرستاده میشود؛ و چند ماه بعد دکتر علیاکبر خسروپور رئیس بیمه ایران رسماً از پروانه خواستگاری میکند. این ازدواج سرمیگیرد. موفقیت خسروپور در کارش، او را نامزد ریاست بانک کشاورزی ایران میکند. در همین اثنا، دولت ایران مکلف میشود که نماینده جدیدش را به بانک جهانی معرفی کند. فردی به عنوان نماینده ایران عازم امریکا میشود. اما در میانه راه و در اروپا بر اثر تصادف جان میسپارد. قرعه این بار به نام خسروپور میافتد و پروانه فرصت زندگی در امریکا برای یک دوره دو ساله را به دست میآورد. دورهای که با تمدیدهای مکرر مأموریت از سوی دولت، طولانی و به اقامت دائم پروانه در امریکا منجر میشود. همه اینها در حالی رخ میدهند که ملکالشعرا دیده از جهان فرو بسته و فرزند اول پروانه به دنیا آمده است.
در امریکا، پروانه ناگزیر از همراهی شوهرش در مهمانیهای بانک جهانی میشود. وی که در اروپا زبان فرانسوی را آموخته، این بار هم با مشکل برقراری ارتباط مواجه میشود. پیشخدمتی (خانم بِلانش) میگیرند تا علاوه بر انجام کارهای منزل، در مکالمات روزمره پروانه را یاری دهد. در همین زمان و در یک مهمانی، دوستی ایرانی را ملاقات میکنند که دانشجوی دکترا در امریکا است. وی یک مدرس زبان (خانم الا هارلی) را به پروانه معرفی میکند و ترتیب ملاقات این دو را میدهد. پروانه زیر نظر این مدرس، زبان انگلیسی را از الفبا یاد میگیرد و همراه وی بسیاری از مراکز دولتی، فرهنگی و هنری واشینگتُن را از نزدیک میبیند.
پس از یک دوره آموزش و همکلامی، پروانه زبان انگلیسی را به قدر کافی میآموزد؛ و به خسروپور پیشنهاد میدهد که تحصیلات ناتمام خود را دنبال کند. به پیشنهاد خانم هارلی، وارد کالج اَمِریکن یونیورسیتی در شهر واشینگتُن میشود. دیپلم را میگیرد و سپس زبان و ادبیات انگلیسی را به عنوان رشته دانشگاهی برمیگزیند. پروانه آخرین آزمون لیسانس را در حالی پشت سر میگذارد که درد زایمان دومین فرزندش شدت گرفته است. مدتی بعد و در پناه کمکهای بِلانش، پروانه به فکر ادامه تحصیل میافتد. در آزمون فوق لیسانس رشته حقوق شرکت میکند. نمره قبولی را به دست میآورد. اما نفر یازدهم در میان زنان است؛ و اجازه ثبت نام را تنها به ده نفر اول میدهند.
پروانه دلخور از این ظلم آشکار، رشتهای دیگر را برای ادامه تحصیل جستجو میکند. دوستی که در کتابخانه کنگره کار میکند، تحصیل در دوره فوق لیسانس کتابداری را پیشنهاد میدهد. پروانه پس از یک مصاحبه به عنوان دانشجوی فوق لیسانس کتابداری در کاتولیک یونیورسیتی شهر واشینگتُن پذیرفته میشود. با اتمام دوره، کتابخانه کنگره به پروانه و دو همکلاسی پسر وی پیشنهاد استخدام با رتبه نه را میدهد. پروانه اما برای سفری یک ماهه به ایران، امضای قرارداد را به بازگشتش موکول میکند. در بازگشت، پروانه درمییابد که قرارداد تغییر داده شده و رتبه هفت را در متن آوردهاند. علت را جویا میشود و پاسخهای غیر منطقی دریافت میکند. از این ظلم آشکار هم ناراحت میشود. قرارداد را پاره میکند و عطای کار در کتابخانه کنگره را به لقایش میبخشد.
این دو تجربه تلخ تحصیلی و کاری، سرنوشت پروانه در نهضتهای زنان و سیاهان امریکا را رقم میزند. به اتفاق دوستانش انجمن زنان را تأسیس میکند. انجمن در تمام ایالتها تکثیر میشود و رئیس جمهور وقت امریکا را مجبور میکند که لایحه برابری حقوق زنان و مردان را به کنگره تقدیم کند. این لایحه تصویب میشود و پروانه نخستین پیروزی بزرگ خود را به دست میآورد. پس از ماجرای بازداشت سیاه پوستی که در ایالت آلاباما حاضر نشد جای خود در اتوبوس را به یک سفیدپوست بدهد، و از طریق گفتگو با بِلانش، با تضییع حقوق سیاهان بیشتر آشنا میشود. در جریان اعتراضات سیاهان به رهبری مارتین لوترکینگ، پروانه در راهپیمایی تاریخی سیاهان شرکت میکند. این جنبش اعتراضی هم در نهایت به نفع سیاهان خاتمه مییابد؛ و این دومین پیروزی بزرگ پروانه است.
پروانه در خلال سالهای بعد و حتی پس از مرگ همسرش در امریکا ماندگار میشود. علاوه بر فرزندان خود دو کودک ایرانی دیگر را به فرزندخواندگی میپذیرد و به ثمر میرساند. وی قریب به بیست و هشت سال فعالیت حرفهای در کتابخانهها را تجربه میکند؛ که از این مدت هجده سال را در کتابخانه تحقیقاتی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول مشغول بوده است. پروانه بهار هماکنون در امریکا به زندگی خود ادامه میدهد.
مطالعه کتاب “مرغ سحر: خاطرات پروانه بهار” از انتشارات شهاب ثاقب را به شما پیشنهاد میدهم. در اینجا برخی از جملات کتاب را که به نظرم جالب هستند، بازنویسی میکنم:
• ملکالشعرای بهار در آسایشگاه خطاب به پروانه: همیشه چیزهایی را بنویس که نوشته نشده؛ و تجربه شخصی است (ص ۱۱۲).
• ملکالشعرای بهار در کنار قبر ناپلئون خطاب به پروانه: پروانه جان تنها یک دموکراسی وجود دارد؛ و آن هم مرگ است (ص ۱۲۲).
• مدرسه کتابداری بعد از B.A است و دوره آن دو سال است. در این مدرسه شاگردان را برای کلاسه کردن علوم و همین طور تحقیق تربیت میکنند. رشته کامپیوتر هم در دهه هفتاد به این رشته پیوست. امروز یک کتابدار باید کاملاً به رشته کامپیوتر آشنا باشد (صص ۱۹۷-۱۹۸).
• کلاسهای مدرسه کتابداری دو سال است و بعد باید امتحان شفاهی داد و یک تز هم نوشت. کلاسهای سال اول بیشتر فنی بودند و برایم بسیار مشکل بود. هیچ گاه فکر نمیکردم که مدرسه کتابداری آن قدر مشکل باشد. این اشتباه برای همه کسانی که کتابداری حرفه آنها نیست، به وجود میآید. زیرا وقتی وارد یک کتابخانه میشوند، میبینند که کتابها مرتب سر جایشان هستند و کتابدار در پشت میزش مردم را کمک میکند. سکوت برقرار است. فکر نمیکنند که چقدر کار و زحمت پشت این سکوت وجود دارد. کتابدار را مثل یک Encyclopedia تربیت میکنند. کتابدار باید بداند که مطلب مورد نظر افراد را در کدام کتاب پیدا کند. آن موقع که من درس کتابداری میخواندم، کامپیوتر در کتابخانه راه پیدا نکرده بود. امروز یک کتابدار حرفهای باید کاملاً به زبانهای کامپیوتری آشنا باشد (ص ۱۹۹).
در هر صورت، شخصاً از خواندن این کتاب لذت بردم. هنگام مطالعه این اثر درباره برخی از مسائل فکر کردهام. اینجا آنها را با شما قسمت میکنم:
• پروانه شخصیتی عدالتطلب داشته است. در سایه فعالیتهای سیاسی پدر و بعداً یکی از برادرانش در معرض مستقیم ستم قرار گرفته است. کتاب به خوبی روایت میکند مادر پروانه که زنی شکیبا بوده است، چگونه یک عمر برای استیفای حق شوهر و فرزندانش با دربار جنگیده است. به عنوان نمونه، پیگیریهای متعدد میکرده است تا بداند فرزندش توسط کدام دستگاه بازداشت شده و کجا نگهداری میشود. یا مراجاعت مکرر به این و آن میکرده است تا موافقت دولت را برای آزاد کردن ملکالشعرا جلب کند. روشن است که جوانی پروانه و خفان موجود در کشور اجازه نمیداده وی پا به عرصه فعالیتهای سیاسی بگذارد. اما همین دختر وقتی در امریکا مجال اعتراض مییابد و به عنوان یک زن تحصیل کرده خود را بازمیشناسد، هویت خویش را در مجامع فرهنگی و اجتماعی بازتعریف میکند. در این مسیر، پروانه بارها از پدر یاد میکند تا به خود روحیه بدهد. ضایع کردن حق وی در ورود به دانشکده حقوق، من را یاد پروژه سهمیهبندی جنسیتی انداخت که این روزها در کشور توسط یک جریان سیاسی خاص به شدت تبلیغ و البته ابلاغ میشود ! حقیقت این است که حتی اگر ما بنا به دلایلی سهمیهبندی را اِعمال کنیم، باز هم نمیتوانیم منکر حق ذاتی انسانها در انتخاب دستگاه فکری، تخصص، شغل و محل زندگی بشویم.
• از چیزهای دیگری که همزمان با مطالعه کتاب توجهم را جلب کرد، برنامه آموزشی رشته در امریکا و مضمون یکی از مطالعاتم بود. پروانه برای کتابدار شدن از فوق لیسانس شروع میکند. اخیراً در یک پژوهش نشان دادهام که لیسانس در علم اطلاعات فاقد اصالت و بهتر آن است که برچیده شود. در مطالعه مورد اشاره با استنادات فراوان متذکر شدهام که دست کم از جنگ دوم جهانی به بعد مجامع علمی رشته ما در امریکا، کانادا و بریتانیا مدرک فوق لیسانس را به عنوان مجوز ورود به حرفه به رسمیت شناختهاند. و حال آنکه ما سی سال است دوره لیسانس رشته را فارغ از عدم اصالت ذاتیاَش و بدون توجه به علت انعقاد آن در سالهای منتهی به انقلاب، تکثیر میکنیم.
• باز از زمینههای اندیشه درباره محتوای کتاب، آن است که پروانه بهار در کاتولیک یونیورسیتی فوق لیسانس کتابداری را خواند. سال اخذ مدرک پروانه ۱۹۶۸ است. دپارتمان علوم کتابداری و اطلاعرسانی این دانشگاه از ۱۹۵۰ مجری برنامه فوق لیسانس بوده؛ ولی تا کنون هیچ اقدامی برای تأسیس دوره دکترا انجام نداده است (Kules, 2013). همیشه اینطور نیست که انجام دادن، تولید معنا کند. گاهی اقدام نکردن معنادارترین اقدام است؛ و بالعکس !
در پایان، خوب است که به وبسایت بهار سری بزنید و مقالات ارزشمند آن را بخوانید. این وبسایت توسط بنیاد بهار در فرانسه ایجاد شده است.
Kules, B. (2013). Re: MLIS and PhD in LIS at the Catholic University of America. E-mail to Dariush Alimohammadi. 4 December 2013.
با سلام
درود بر جناب علیمحمدی
بسیار زیبا
از خواندن این مطلب لذت بردم. سپاسگزارم
با سلام
استادارجمند، کتاب بسیار خوب و جالبی را معرفی کردید.
در کتاب، خاطرات پروانه بهار بسیار قشنگ توصیف شده است و بویژه جالب است که درامریکا انجمن زنان را تشکیل داده اند واز جنبش سیاهان امریکا دفاع کرده است. البته به نوعی ادامه راه پدرشان بوده و بهتر از آن، این که ایشان در رشته کتابداری تحصیل کرده اند و در کتابخانه های آنجا شاغل بودند.
ممنون از شما، بخاطر معرفی این کتاب زیبا.
جناب آقای علیمحمدی
درود بر شما
معرفی افرادی که در حوزه های اجتماعی خصوصا فرهنگ و هنر بانی فعالیت های ارزشمندی بوده اند بسیار ارزشمند و آموزنده است. ما گاهی تاریخ و شخصیت های اثرگذار را ندیده می گیریم و یا فراموش می کنیم که چه قدم هایی توسط چه افرادی برداشته شده است. سپاس فراوان مطلب جالبی است.
سپاسگزارم. بسیار آموختم.
سلام وروز به خیر
ممنون و متشکرم برای ارسال متن بسیار روان و جالب که واقعا خواننده بی وقفه را به کتاب مرغ سحر ارجاع میدهد ( یکی از کارهای کتابدرانه)
بسیار زیبا. واقعا معرفی خوب یک کتاب، کمک می کند برای خواندن کتاب
درود و سپاس از مطلب زیبا و تامل برانگیز. پیروز باشید.
درود بر شما و این مطلب پر محتوی آموزنده بود آن شاالله راهنما و چراغ راه پویندگان علم و ادب پارسی باشد
بابت جملات جالبی از کتاب که انتخاب کرده بودید و همچنین تسهیم تفکرات خودتان درباره این کتاب با ما تشکر می کنم.
ممنون از شما و از سرکار خانم پروانه بهار. وقتی ماجراهای خانم Parks که با نداد ن جایش در اتوبوس بیک مردک سفیدپوست در آلاباما،جنبش دکتر لوترکینگز را کلید زد را میخوانیم و میشنویم و حالا در می یابیم که خانم پروانه بهار عزیز ما در ایجاد آن جنبش و تاسیس انجمن زنان آمریکا نقش اساسی داشته ،جز بالیدن و افتخار بوجود چنین انسانهای والا چه میتوانیم بکنیم ؟
درود بر این بانوی وطن ، مطب و بیو گرافی زیبایی بود خداوند دوستداران فرهنگ و ادبیات غنی فارسی را کمک و یاری نماید امین.
گزارش خوبی از این کتاب بود. ممنون.
گزارش خوبی از این کتاب بود. ولی من خودم که این کتاب را خواندم مهمترین پیامی را که در آن مشاهده و از آن گرفتم این واقعیت بود که عدم توجه به درآمد کافی مالی, بالاخره, یا زندگی را به تباهی و گمگشتگی میرساند, و یا انسان را به زیر یوغ اسارت مردمان دیگر می کشد. راه حل هایی هم که خانم پروانه بهار در این کتاب پیشنهاد میکند, چه در جلوگیری از تبعیض نژادی میان سفیدپوستان و سیاهپوستان آمریکا, و چه در کسب حقوق فردی زن در خانواده خود و محل کار خود, همه در جهت ممکن کردن تامین درآمد کافی مالی برای هر فرد است. هدف درآمد شخصی مناسب مالی است, و تمام تقلا های قانونی و درسی و ادبی (یعنی همین کتاب) و آموزشی خانم بهار نیز به همین قصد انجام گرفت.