سقراط در دادگاه آتن خطاب به مردم میگوید:
(…پس از آن که از آزمودن مردان سیاسی فراغت یافتم به شاعران روی آوردم تا بر خود روشن کنم که من از آنان نادان ترم. از اشعارشان قطعه هائی برگزیدم که با کوشش فراوان ساخته بودند و بهترین آثارشان بشمار می رفت. خواستم تا معنی آن شعرها را توضیح دهند تا من نیز چیزی بیاموزم. آتنیان، شرم دارم پاسخ آنان را به شما بازگو کنم. همین قدر می گویم که همه ی حاضران بهتر از خود شعرا درباره ی آن شعرها سخن گفتند. بدین سان دریافتم که شاعران در شعر سرودن از دانائی مایه نمی گیرند بلکه آثارشان زاده ی استعدادی طبیعی و جذبه ای است که گاه گاه به آنان روی می آورد، درست مانند پیشگویان و سرود خوانان پرستشگاه ها، که سخنانی زیبا به زبان می آوردند بی آنکه معنی گفته های خود را بدانند. گذشته از آن، بدین نکته نیز پی بردم که شاعران چون شعر می سرایند، گمان می برند که همه چیز را می دانند و حال آنکه هیچ نمی دانند!
آنچه در بالا امد حکایت افلاطون است در رساله آپولوژی (دفاعیه) از دادگاه فرزانه ی فروتن جهان اندیشه یعنی سقراط. سقراطی که همه ی اندیشه ورزان جهان وام دار اویند ، کسی که زندگی و مرگش در خدمت کشف حقیقت بود. سقراط متهم به فاسد کردن جوانان بود و سه نفر از سه قشر بر علیه او شکایت کرده بودند که هرکدام نماینده و نمادی هستند از جامعه . یکی دباغی ست به نام آنوتوس که ثروتمند و صاحب نفوذ است در سیاست ! دیگری لوکون که خطیب و سیاستمدار است وطبعا نمیتواند از شک و تردید هایی که سقراط در ذهن مردم می کاشت خشنود باشد و آخری یک شاعر است! شاعری گمنام و بی اهمیت . اما قطعا جایگاه خودش را در خطر میدیده که همراه به دو نفر دیگر به شکایت علیه سقراط مبادرت میکند! و این میتواند نماد ونشانی باشد از مقابله تاریخی شاعران با اندیشه ورزان. شکایت یک شاعر گمنام و بی اهمیت از سقراط، نشانه ای از دشمنی شاعران است با هرآنکس که مردم را به اندیشیدنِ منظم دعوت می کند. شکایت یک شاعر از یک فیلسوف نشان از دشمنی تاریخی شعربافی و رویا فروشی با صراحت و عریانیِ خردورزی دارد. شاعری که حتی نماینده روحانیون هم میشود و سقراط را متهم میکند به بی خدایی! یعنی این شاعر دستش در دست متولیان مذهب است. تحلیل دادگاه سقراط البته یادداشتی دیگر می طلبد.
دادگاه سقراط و رویکرد او به شعر و شاعران میتواند برای ما ایرانیان حاوی و حامل نکات بسیاری باشد . البته اگر ما شجاعت و جسارت عبور از “خودمان ” و عادت های ذهنیِ تاریک و باور های متصلبی که ما را در طول هزار سال محاصره کرده است را داشته باشیم. انچه در پاراگراف اول و از زبان سقراط امده است میتواند ما را با پرسش هایی رو به رو کند که فرار از آنها تنها حکم به فقر و تنگدستی ما در اندیشه ورزی میدهد و آن زاویه و پرسش ها میتواند به قرار زیر باشد.
(…شاعران چون شعر می سرایند، گمان می برند که همه چیز را می دانند و حال آنکه هیچ نمی دانند!…) و این عبارت از همه هولناک تر است! سیاه تر است. ترسناک تر است. ما را با افرادی و قشری رو به رو میکند که در توهم اگاهی و دانایی به سر می برند در حالیکه انچنان که سقراط میگوید هیچ نمیدانند! ایا این نباید ما را با این پرسش ها روبه رو کند که اصولا خواندن و تکرار کردن و تکثیرکردن انچه حامل و حاوی اگاهی و دانایی نیست چه سودی برای ما داشته و دارد؟ ایا ما بعد از هزار سال شعرخوانی و شعر بافی چه رشدی کرده ایم؟ چه قدمی به جلو برداشته ایم؟ چرا فکر میکنیم شاعر یعنی دانا؟ چرا تردید نمیکنیم که شعر در نهایت یک بازی زبانی ست که هرکسی میتوان به فراخور آن را داشته باشد؟
اول اینکه سقراط میگوید:
( از اشعارشان قطعه هائی برگزیدم که با کوشش فراوان ساخته بودند و بهترین آثارشان بشمار می رفت. خواستم تا معنی آن شعرها را توضیح دهند تا من نیز چیزی بیاموزم. آتنیان، شرم دارم پاسخ آنان را به شما بازگو کنم. همین قدر می گویم که همه ی حاضران بهتر از خود شعرا درباره ی آن شعرها سخن گفتند). حالا شما نگاه کنید و جستجو کنید که کدام یک از شاعران ما درباره معنا و مفهوم شعری که سروده است توضیحی داده است؟ چه شاعران معاصر و چه شاعران کلاسیک. کدام یک از انها درباره ی آنچه گفته اند تفسیر و تعریف مشخصی داشته اند؟ کدام یک از آنها گفته اند که منظورشان دقیقا چه بوده است؟ اصلا ایا خودشان واقف به منظور و کلام خودشان بوده اند که بخواهند بگویند؟ شما نگاه کنید بخش عمده ای از ادبیات ما گرفتار و مصیب زده در شرح و تفسیر اثار شاعران صرف شده است. دهها و بلکه صدها تفسیر از حافظ داریم. از مولوی داریم از سعدی و نظامی و ….داریم. ایا واقعا خود آنها اگاه بوده اند به همه ی این معانی که آورده اند یا داستان همان است که سقراط میگوید؟ یعنی دیگران در شرح سخن شاعران بهتر از خودشان بودند؟! ایا اینهمه مفسر مثنوی و سعدی و حافظ و فردوسی که صدها هزار صفحه و بلکه میلیون ها صفحه به خودشان اختصاص دادند هیچ وقت به انتهای حرف انها میرسند؟ اصولا چه سودی داشته و دارد برای ما ایرانیان اینهمه تفسیر و شرح؟ بعید است که هیچ شاعری بتواند منظور خودش را بیان کند برای اینکه اصولا منظوری ندارد و صرفا گرفتار یک بازی کلامی با ظاهری زیبا و عوام پسند است. قطعا هیچ شاعری نمیتواند یک ذهن چابک را با بازی های کلامی فریب بدهد و تنها اذهان ساده که گرایش به زندگی در رویا و گریز از واقعیت و عقلانیت دارند مشتری بازار شاعران هستند و خواهند بود.
دوم اینکه سقراط معتقد است:
(….شاعران در شعر سرودن از دانائی مایه نمی گیرند…) این نکته باید ما را به این پرسش ها برساند که وقتی شاعران کلاسیک ما مانند حافظ و مولوی و سعدی و نظامی و….وقتی از ازادی و سیاست و رهایی و …حرف زده اند ایا اصولا خودشان معنا و مفهوم انچه به کار می بردند را می دانسته اند؟ برای مثال ایا سعدی که حکام سیاست را اندرز میدهد ایا میتوان گفت خودش سیاستمدار ورزیده ای بوده است؟ ایا میتوان ادعا کرد که سعدی با علم سیاست حتی در زمان خودش آشنا بوده است؟ ایا میشود از اندرزی که سعدی به حکام میدهد نتیجه گرفت که اگر سعدی حاکم بود جامعه بهشت میشد؟ ایا حافظ که بعضا درباره ی ازادی و ازاده گی حرف زده است خودش انسان آزاده ای بوده است؟ ایا اگاه بوده به معنای ازادی؟ ایا از ابعاد و سطوح و درجات ازادی باخبر بوده است؟ در دوران معاصر شاعرانی همانند شاملو و اخوان و ابتهاج و دیگران که اینهمه درباره ی ازادی و دموکراسی و استبداد و …شعر سرودند ایا انها واقعا در تعلیل و تحلیل ازادی و دموکراسی و استبداد صاحب نظر بودند ؟ ایا شاعران معاصر ما که بیشترشان پیش از سال ۵۷ درباره ی استبداد شعر سروده اند، سر سوزن درباره ی انواع استبداد و دلایل آن و مختصات تاریخی جامعه ایران اگاهی داشتند؟ اگاه بودند به مکانیسم های مردم سالاری و تفکیک قوا؟ اصلا اینها به کنار ، شما فکر میکنید شاعران که اینهمه درباره عشق سروده اند؛ عشاق خوبی هستند؟ عشق را بهتر درک میکنند؟ در عشق استوار هستند؟ ادمهای عادل و خوب و منصفی هستند؟ اصولا اگر شاعری پیدا شد و درباب بورس سهام شعر گفت این یعنی اینکه ایشان متخصص سهام است؟ یعنی ایشان دانا به امور اقتصادی ست؟ اگر جواب همه ی این پرسش ها مثبت است که انسان ایرانی باید نشان بدهد که شاعرانشان کجا دانا و اگاهی به خرج داده اند و اگر منفی ست باید از خودشان بپرسند که پس چگونه و چرا حرف و کلام کسانی را تکرار میکنند که خودشان نیز بی خبر بودند از معنی انچه به کار گرفته بودند.
ملت و جامعه ای که روشنگرانش را از میان شاعران انتخاب میکند و شب و روز در سایه ابهام و ایهام به سر میبرد و رویا میخرد و سرخوش است و روشنگرانش را مطرود و تبعید میکند ،ابدا روی اسایش و ارامش نخواهد دید. جامعه و ملتی که اندیشه ورزی را بر نمی تابد و حقیقت های تلخ را تحمل نمیکند اما برای دروغ های شیرین (شعر) سینه چاک میکند بعید است که به معنای واقعی کلمه به جهان معاصر وارد شده باشد و ملتی که به جهان معاصر وارد نشده قطعا نه راه میداند و نه چاه. چه بسا چاه را بیشتر!
سوم اینکه سقراط خبر میدهد ما را به اینکه :
(….شاعران چون شعر می سرایند، گمان می برند که همه چیز را می دانند و حال آنکه هیچ نمی دانند!…) و این عبارت از همه هولناک تر است! سیاه تر است. ترسناک تر است. ما را با افرادی و قشری رو به رو میکند که در توهم اگاهی و دانایی به سر می برند در حالیکه انچنان که سقراط میگوید هیچ نمیدانند! ایا این نباید ما را با این پرسش ها روبه رو کند که اصولا خواندن و تکرار کردن و تکثیرکردن انچه حامل و حاوی اگاهی و دانایی نیست چه سودی برای ما داشته و دارد؟ ایا ما بعد از هزار سال شعرخوانی و شعر بافی چه رشدی کرده ایم؟ چه قدمی به جلو برداشته ایم؟ چرا فکر میکنیم شاعر یعنی دانا؟ چرا تردید نمیکنیم که شعر در نهایت یک بازی زبانی ست که هرکسی میتوان به فراخور آن را داشته باشد؟ چرا مشتری بازاری هستیم که صاحب کالا نیز نمیداند چه در بساط دارد؟ چرا اینقدر مشتاق ایهام و ابهام و البته اوهام هستیم ؟ ایا این نشان نمیدهد ما ملتی ضعیف و فقیر در درک عقلانیت معاصر و فهم جهان جدید هستیم.
ملت و جامعه ای که روشنگرانش را از میان شاعران انتخاب میکند و شب و روز در سایه ابهام و ایهام به سر میبرد و رویا میخرد و سرخوش است و روشنگرانش را مطرود و تبعید میکند ،ابدا روی اسایش و ارامش نخواهد دید. جامعه و ملتی که اندیشه ورزی را بر نمی تابد و حقیقت های تلخ را تحمل نمیکند اما برای دروغ های شیرین (شعر) سینه چاک میکند بعید است که به معنای واقعی کلمه به جهان معاصر وارد شده باشد و ملتی که به جهان معاصر وارد نشده قطعا نه راه میداند و نه چاه. چه بسا چاه را بیشتر!
نقد پارگرافهای اول:
نوشته ی هیجانی ودراماتیک از نویسنده ای Frustrated در جهت شاهد گرفتن “یک مورد خاص (و یک جمله ایزوله) تاریخی در ۲۴۰۰ سال پیش” برای بطلان و کوبیدن فلسفه وجودی هنر شعر و هنرمندی شاعری….به شکلی مطلق و بیرحمانه….البته در لباس روشنگری و ژستی عقلانی! ?
«همانطور که شاید لزوما شاعر صلاحیت ندارد درباره انچه به حوزه عقل مربوط میشود اظهار نظر کند»
کی گفته برادر؟
هر کسی در هر شغل و مقام و منزلتی که باشه هر جی دلش می خواد می تونه بگه…وظیفه و مسئولیت و خردورزی و عقلانیت و انتخاب خواننده مطلب و ارجاع دهنده مطلب هست که باید بره زیره سوال، نه گوینده…..
شاعران چون شعر می برآیند گمان می کنند همه چیز رو می دانند
take it easy man! You cannot just
take one phrase of Plato and get such a conclusion, it is Sophisme.
توضیح این پدیده فرهنگی از نظر من:
در مورد مردم ما در ایران این نوع باور، که «شاعران همه چیز را می دانند» باور شاعران نیست، باور مردمانی است که در طول تاریخ حیران و سرگشته به دنبال معلم و راهنما و فلسفه ای برای شکل دادن به ذهنیتشان بوده اند و هستند…..و از آنجاییکه جامعه و فرهنگ ایران به جز رشد و تعالی در علوم دینی اسلامی و برخی از شاخه های هنری (خصوصا هنر سخنوری که منافاتی با اصول دینی اسلامی ندارد و غدغن نبوده)، هیچ دستاورد و مکتبی، فلسفی و فکری مستقل و جذابی نداشته……به ناچار این نقش استادی و معلمی و راهنما توسط مردمانی به شاعران داده شده که از معلمی و استادی دین و قشر مذهبیون بیراز وگریزان بوده اند…
«شاعری گمنام و بی اهمیت که جایگاه خود رو در خطر می دیده؟!!!» این جمله واقعا چیه؟ من این ادعای شما رو نمی فهمم…شما اونجا بودی؟!
«نشانی دشمنی شاعران است با هر کسی که مردم را به اندیشه منظم دعوت می کند و…..
یعنی این شاعر دستش در دست متولیان مذهب است…»
دوباره قضاوتهای شخصی ناشی از عصبانیت و Frustration….
تحلیل از متن ادامه دارد