به زندگیم که نگاه میکنم آن چه به من شکل داده است خانواده و مدرسه و محیطی بوده است که در آن بزرگ شدم، اما آنچه مرا تغییر داده است سفر بوده است. بیشتر این تغییر از نگاه خودم مثبت بوده است. با این همه تغییرِ به ظاهر مثبت، شدهام این، اطرافیانم احتمالاْ الان فکر میکنند که قبل از این تغییرات چه بودهام! اما سفر چه ویژگیهایی داشته که موجب تغییر در من شده است.
نخستین ویژگی سفر این بوده است که مرا از چیزهایی که به من شکل بخشیدهاند دور کرده است. دور که شدید، زاویه نگاهتان تغییر میکند. مثل این است که از کلبهتان بیرون بیایید و از دور دست به آن نگاه کنید. چیزها را طور دیگری میبنید. گاهی تنها میشوید و تأمل میکنید. متوجه چیزهایی میشوید که برایتان مهم بودهاند اما نمیدانستید. چیزهایی برایتان مهم بودهاند و اکنون متوجه میشوید که خیلی هم با اهمیت نبودهاند.
ویژگی دوم آن این بوده است که مرا در معرض چیزهایی قرار داده است که برایم تازگی داشتهاند. دور بودن و تنها بودن گاهی کافی نیست. اگر چه خلاقیت مرز ندارد اما خیال انسان گاهی به خودی خود خیلی دور نمیرود. خلاقیت و خیال نیاز به منبع الهام دارد و سفر منبع الهام است. بدون منبع الهام شاید چیزی زیادی به ذهنتان نرسد. باید چیزهایی تازه ببینید تا تلنگری باشند که به خود بیایید و متوجه شوید که امور خرد و کلان زندگی، رفتار و نگرش می توانند طور دیگری نیز باشند.
ویژگی دیگر سفر، آدمها هستند. سفر شما و افراد دیگری را سر راه هم قرار میدهد، تعامل میکنید و بر هم اثر میگذارید. با کسی دوست میشوید و معنی کلمه جنتلمن را میفهمید. با کسی همکار میشوید که پنج سال است در شهری زندگی میکند اما کل زندگیش در چمدانی جا میشود و هر وقت اراده میکند چمدان را میبندد و میرود جای دیگر. با کس دیگری سر و کار پیدا میکنید و میبینید که قیمت مهربانی چقدر ارزان است. با کسی هم خانه میشوید و میبینید که یک نظام سیاسی چه که به روز اخلاق آدمها نمیآورد. با کس دیگری همخانه میشوید که امثال او هنوز در اکثر جوامع منفور و مذموم هستند و میبینید چه آدم خوب و بیآزاری است. با فردی هم صحبت میشوید میبینید گاه فکر و کلام آدمها در چه چارچوب کوچکی محصور میشود.
منتها مشکل این جاست که وقتی زیاد سفر میکنیو کشورها و جاهای مختلف را میبینی و بعضاْ در آنجا زندگی میکنی دست آخر به این نتیجه میرسی که آن کلبهای که داشتی عجب جای خوبی بوده است حیف که به دست خودت خرابش کردهای. قدری بیشتر که تأمل میکنی تازه میفهمی که عجب چیز مزخرفی است این سفر. حیف که دیر میفهمی و این دیر از آن دیرها نیست که میگویند دیر بهتر از هرگز است.
بند و بساطت را ببندی و با مشقت و سختی خود را در یک ماشین یا صندلی تنگ اتوبوس و هواپیما ساعتها مچاله کنی که میخواهی بروی سفر. رختخواب گرم و نرمت مگر میخ دارد که دست به همچین حماقتی بزنی. سفر کنی که چه بشود. نقاشی فلان نقاش را در فلان موزه اگر نبینی چه اتفاقی در زندگیت میافتد. مطمئناً اگر ببینی هم چیزی از آن نمیفهمی منتها خودت را به فهمیدن (در واقع به نفهمی) میزنی و مثل بقیه جماعت از شگفتی نقاشی چیزی میگویی. حتماً باید چند ده، چند صد یا چند هزار کیلومتر دور شوی که تیر و تخته کهنه فلان بنای تاریخی فلان قوم، و یا خشت و گل و تکه سنگهای آن یکی ملت را ببینی! اگر نبینی چه میشود. موزههای تاریخی که پر از زبالههای به جا مانده از مردمان پیشین هستند. موزههای جدید هم که پر شده از ضایعات فکری مردمان جدید. دیدنشن قرار است چه گلی به سرت بزند.
از این بدتر این که بخواهی با یک عده آدم دیگر همسفر هم بشوی. هر کسی سازی بزند و نظری از خودش در کند. یکی سریع است و یکی کند، یکی ورَاج است و یکی کم حرف. به جکهای بیمزهشان باید بخندی و به افاضات بیمعنیشان گوش بدهی و از روی ادب هی کله تکان بدهی و هر از گاهی هم برای این که نگویند اجتماعی نیستی یک چیز مزخرفی در همان مایههای حرفهای خودشان بگویی. بدتر این که آنها هم دارند در مورد تو همین فکرها را میکنند.
آدم عاقل مگر غار امنش را ول میکند و خود را در معرض صدها چیز ناخوشایند که شاید یکی از آنها خوشایند از کار در بیاید قرار میدهد که دنیادیده و آبدیده شود؟ اصلاً چه کسی گفته که آدم باید دنیادیده شود. که چه!. سفر، مال آدمهای خنگ است. آدم باهوش اگر تجربه بخواهد یک کتاب میگیرد و میخواند یا فیلمی میگیرد و تماشا میکند. اگر یک کم باهوشتر باشی حتی کتاب هم لازم نیست بخوانی، مینشینی روی مبلت یا دراز میکشی روی پلاست، یک استکان چایی خوش طعم برای خودت میریزی و خیال بافی میکنی. آی حالی میدهد این خیال بافی!
جالب بود
ممنون
“اگر چه خلاقیت مرز ندارد اما خیال انسان گاهی به خودی خود خیلی دور نمیرود. خلاقیت و خیال نیاز به منبع الهام دارد و سفر منبع الهام است”
چفدر برای من مهم هستند کسانی که “کل زندگیشان در چمدانی جا میشود و هر وقت اراده میکنند چمدان را میبندند و میروند جای دیگر”.
سپاس آقای جمالی