این یادداشت حدود ۱۰۰۰ کلمه و برای خواندن آن نیاز به ۱۰ دقیقه زمان دارد.
فریبرز خسروی
در سال های آخردهه سی ، کودکی پنج ، شش ساله بودم. روزی همراه یکی از اقوام پیاده راهی ده اجدادی شدم . جعبه ای همراه این خویشاوند بود که آنرا از خود جدا نمی کرد. به ده که رسیدیم با اشتیاق محموله را از جعبه درآورد . معلوم شد رادیوست . رادیو خانه ما برقی و لامپی بود. این رادیو با باطری کار می کرد. آن روستا هنوز برق نداشت. سیمی در پشت بام به عنوان انتن نصب شد و رادیو را روشن کردند. در چشم بهم زدنی جمعیتی به تماشا آمده وبه اولین رادیویی که به دهشان وارد شده بود گوش می دادند.در آن دهه میزان نفوذ رادیو ، تلویزیون و تلفن و درصد جمعیت با سواد از معیارهای سنجش توسعه یافتگی بود . در بسیاری از شهرها و روستاهای کشور هنوز تلویزیون و حتی رادیو هم راه نیافته بود. یادم می آید همان شب همگی اقوام در خانه ای جمع شده بودند و یکی از اهالی که به او ملا می گفتند برای همه حسین کرد شبستری و شاهنامه خواند. گاهی با آواز و زمانی خطابه گونه. در آن روستا فقط دونفر توان خواندن و نوشتن داشتند یعنی با معیارهای آن زمان باسواد بودند.
همه نامه ها و شکوائیه ها باید توسط این دو نفر خوانده و نوشته می شد. حل و فصل اختلافات ، ازدواج و مرگ هم توسط آن دو نفر مدیریت می شد.در آن دهه درصد باسوادان بالای هفت سال در ایران ۱۵.۱درصد بود که تفاوت فاحش جنسیتی هم بر مشکل می افزود . مردان ۲۲.۴درصد و زنان ۸درصد با سواد بودند. تعداد با سوادان زنان و مردان در روستاها به مراتب کمتر از شهرها بود. در آن دوران ، تنها رسانه غالب رادیو بود. یادمان هست که تا قبل از سال ۵۷ رادیو ۴۲ متر که از عراق پخش می شد و گوینده اصلی آن حجه الاسلام دعایی بود خواهان زیادی داشت و در جریان انقلاب هم شبها بی بی سی شنوندگان فراوانی را جذب کرده بود.سالها آز ان زمان گذشته است. اکنون ۸۷.۶ درصد افراد بالای ۶ سال باسواد شده اند و میزان باسوادی مردان و زنان به ۹۱ درصد و ۸۴.۲ درصد رسیده است.چندی پیش سفری به همان روستا داشتم. به مدد فناوری های نوین دکلی در بالای ده نصب است و در دست هر روستایی موبایلی روشن و وصل به دنیای شبکه های مجازی .شب هنگام اقوام در خانه ای جمع می شوند. از خواندن شاهنامه و حسین کرد خبری نیست . جعبه جادویی کانالی آنور آبی را نمایش می دهد و بسیاری هم با گوشی هایشان مشغول ارتباطند. یکی از اقوام با اشاره به وقایع کردستان ترکیه با افتخار خبری را نشان می دهد که چگونه یک دختر کرد گوشت سگ را به وزیر امور خارجه امریکا نشان می دهد و به او می گوید شاید وفا را از سگ بیاموزی !یکی از همراهان که قبلا جریان این پیام را می داند به او می گوید این یک دختر ایتالیایی است که پنیر تولید شده توسط فامیل خود را به او می دهد و به وضع عوارض بر واردات پنیر به امریکا اعتراض دارد!
دیگری پیامی را از تاثیر روغن بنفشه در درمان فلان بیماری بیان می کند. بغل دستی من فارغالتحصیل فیزیک و به شغل شریف دبیری مشغول است. کتاب جهان هولوگرافیک نوشتهٔ مایکل تالبوت ترجمهٔ داریوش مهرجویی را نشانم می دهد و در بیان اهمیت و تاثیرگذاری کتاب و مبانی علمی آن داد سخن می دهد. به او می گویم از قضا این کتاب را خوانده ام. مطالب آن علمی نیست . شبه علم است . در پاسخ فرمودند: خوب شبهعلم هم نوعی علم است !از ده دوازده نفر آن اتاق به جز یک نفر همگی تحصیل کرده دانشگاهی یا حداقل دیپلمه هستیم . با خود می اندیشم براستی چند نفر از ما سواد اطلاعاتی لازم را برای بهره گیری درست از این دنیای نوین اطلاعاتی داریم. آیا به همان اندازه آن دو نفرکه همه امور ده را کارگشایی می کردند با معیارهای امروز با سواد و کارگشا هستیم ؟ چند نفر ازما تسلط نسبی بر انواع سواد پیدا کرده ایم : سواد عاطفی ، سواد ارتباطی ، سواد مالی، سواد رسانه ای، سواد تربیتی ، سواد سلامت ، سواد نژادی و قومی ، سواد بومشناختی ودر مجموع فراسواد.خودم پاسخ خودم را می دهم .نتیجه تحقیق یکی از دانشجویان یادم می آید. حتی ما کتابداران هم که داعیه کار در حوزه اطلاعات را را داریم از سواد اطلاعاتی کافی ولازم برخوردار نیستیم!
در همین زمان پیام زیرکه می تواند بیانگر شیشه ای بودن جهان درانعکاس رفتارهاست برایم ارسال می شود.در این پیام آخرین التماسهای جورج فلوید خطاب به درک شوین در حالی که پای بر شاهرگش نهاده و آخرین نفسهایش را می کشد منعکس شده است . متنی رقت انگیز:
“هی مرد! این صورت منه که داری لهش می کنی!
من که کاری نکردم!..
خواهش می کنم
لطفا
تو رو خدا
لطفا!
نمیتونم نفس بکشم!
لطفا مَرد!
لطفا یکی .. کمکم کنه!
خواهش میکنم مَرد!
نمیتونم نفس بکشم
نمیتونم نفس بکشم
تو رو خدا..
نامفهوم
مرد! .. صورتم! .. نمیتونم تنفس کنم
تو رو خدا از رُوم بلند شو!
نمیتونم نفس بکشم!
تو رو خدا..
نامفهوم
من میتونم… نفس..
من میخوام..
نمیتونم حرکت کنم!
مامان!
مامان!
من.. نمیتونم..
زانوم..
گردنم
من بخاطر ِ…
بخاطر ِ…
دلم درد میکنه
گردنم درد میکنه
همه جام درد میکنه..
درد میکنه..
یه کم آب بده.. لطفا
لطفا..
لطفا
نفسم بالا نمیاد..
منو نُکش!
اینا دارن منو میکشن
.. دارن منو میکشن
تو رو خدا مَرد!
نمیتونم نفس بکشم
نمیتونم نفس بکشم..
اینا دارن منو میکشن
دارن منو میکشن
نمیتونم نفس بکشم
نمیتونم نفس بکشم
لطفا قربان!
لطفا
لطفا
لطفا… نمیتونم نفس بکشم!”
با خود می گویم واقعا میزان سواد عاطفی وسواد نژادی و قومی مهارت کار برد آنها در این افسر پلیس و آن پدری که داس به دست گردن فرزند را نشانه رفت چقدر است.
به راستی آنان چقدر در این بیسوادی خود مقصرند؟
ﺑﺎ ﺳﻼﻡ. ﻋﺎﻃﻔﻪ اﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ” ﮔﺎﻭ” اﺛﺮ ﺟﺎﻭﺩاﻧﻪ ﺳﺎﻋﺪﻱ و ﻣﻬﺮﺟﻮﻳﻲ ﻃﺮﺡ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﻛﺪاﻡ ﺩﻫﻜﺪﻩ ﺟﻬﺎﻧﻲ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪﻩ اﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺑﻨﻮﻋﻲ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭا ﻣﻲ ﺩاﻧﻴﻢ. ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺎﮔﺰﻳﺮﻱ اﺳﺖ.ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻚ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﻢ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﺩاﺭﻱ ﺑﻴﺮﺣﻢ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ و ﻫﻢ اﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﻱ ﻣﻆﻠﻮﻡ ﺯﻳﺮ ﺯاﻧﻮﻱ ﻋﻤﻠﻪ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﺩﺳﺖ و ﭘﺎﻱ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ. ﺁﻱ ﺁﺩﻣﻬﺎ.اﺯ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺴﺮﻭﻱ ﻫﻢ ﺳﭙﺎﺱ.
سلام از همه بیسوادی ها بدتر بیسوادی سیاسی برای سیاستمداران است که آسیبش فقط به خودشان نمی رسد بلکه به همه می رسد