هر سفری می تواند آموزنده باشد، چه خوش گذشته باشد و چه سخت بوده باشد. شاید سفرهای دور و درازتر چیزهای بیشتری یاد دهد و تاثیر عمیق تری بگذارد.
سال ۱۳۷۱ (۱۹۹۲ میلادی)، پس از سه سال دوندگی، و ۲۳ بار حرکت از مشهد به تهران و مراجعه به اداره کل بورسها در تهران برای انجام فرایند اخذ بورس تحصیلی در دانشگاه نیوساوت ولز استرالیا (در شهر سیدنی)، که خود داستانی مثنوی گونه است، سرانجام در مهرماه همان سال (به اتفاق همسرم خانم مهری پریرخ که او هم مانند من در مقطع دکترا پذیرفته شده بود و نیز دو دخترم)به آن سرزمین وارونه (down under) رسیدیم.
از همان بدو ورود متوجه تفاوتهای آشکار آن جامعه با جامعه سرزمین خودم شدم و این تشخیص بتدریج از یک رویکرد سطحی و ظاهری به آگاهی های ژرف تبدیل شد. در این زمینه، مهمترین دریافت من، تفاوت در جهان بینی ها بود که در همه عرصه ها خود را می نمایاند. در آن دیار، احترام به فردیت و نیازها و ترجیحات فردی در همه ارکان آشکار است: در نهادهای دولتی، در موسسه های غیر دولتی، در فروشگاهها، بانکها و بویژه در نظام آموزش و پرورش. همینطور، راستی در گفتار و کردار نیز از برجستگی آن جامعه است.
مدت زمان طولانی است که آنها به تفاوتهای فردی و احترام به شخصیت فرد پی برده و تلاش کرده اند همه نظامهای کلان اقتصادی، اجتماعی، آموزشی و فرهنگی بر این مقوله استوار باشد. مردمان آن دیار باور دارند که زندگی کوتاه است و باید با برقراری آرامش روانی، از آن لذت برد. دولتها هم تلاش می کنند رفاه اجتماعی و اقتصادی را برای همه فراهم کنند. به همین دلیل است که شهرهای مهم استرالیا همچون ملبورن و سیدنی همواره جزو برترین شهرهای دنیا برای زندگی رتبه بندی می شوند.
کار درس و مشق را ازابتدای ورود آغاز کردیم: رفتن به کلاس زبان، ثبت نام فرزندان در مدارس استرالیایی، انتخاب استاد راهنما، و از همه مهتر، تلاش برای یافتن موضوع مناسب پژوهش در سطح دکترا. به موازات این تلاشها، از مشکلات مالی و کمبود مقرری دولت ایران رنج می بردیم اما ناچار به سازگاری با شرایط بودیم. این بدان معنا بود که خود و فرزندانمان را می بایست از برخی امکانات رفاهی محرویم می کردیم. به یاد دارم که همواره در دریافت مقرری از (چه شهریه و چه هزینه زندگی) از سوی وزارت علوم با مشکل جدی مواجه بودیم! جالب است که این مشکل همواره و از قدیم در مورد دانشجویان اعزامی به خارج از کشور وجود داشته است. برای نمونه، شادروان مهدی بازرگان در خاطرات خود به این مطلب اشاره کرده است که دولت ایران در آن زمان (پهلوی اول) نمی توانسته به طور منظم مقرری ارزی برای آنها به فرانسه و آلمان بفرستد! همه اینها نشان دهنده اولویت پائین پشتیبانی از دانشجویان اعزامی به خارج از کشور در مقایسه با مقولات دیگر است.
در سیدنی و در طول زندگی دانشجویی با مشکلات گوناگونی روبرو بودیم که مهترین آن، بیم و اضطراب در مورد پایان نامه بود. به طوری جدی همواره و هر لحظه بیم داشتیم که نکند کار ما نتیجه بخش نباشد و از نظر داوران خارجی با شکست روبرو شود (حداقل دو داور خارج ازاسترالیا بویژه آمریکا می بایست پایان نامه ما را داوری می کردند). در آنصورت، ما چگونه و با چه رویی به کشور خود و دانشگاه خود برگردیم؟ باور این میزان بیم و اضطراب برای دیگراین که در این شرایط دشوار نبودند سخت است. با وجود مناظر زیبا و محیط مناسب برای سفر و سیاحت، اما انگار ته دل ما پر از “سرب سنگین” بود. این سنگینیِ همیشگی همواره به ما اضطراب شکست را هشدار می داد. ما برای کسب موفقیت ناچار بودیم خیلی بیشتر از حالت معمول مطالعه و پژوهش کنیم. همه روزهای هفته حتی شنبه ها و یکشنبه ها (که دانشگاه تعطیل بود) به اطاق خود و یا کتابخانه می رفتیم و تا دیروقت در آنجا می ماندیم. بیاد دارم گاهی وقتها، نگهبانان دانشگاه از ما می پرسیدند که شما چرا روزهای تعطیل هم به دانشگاه می آیید! زیرا آنها باور داشتند که باید این روزها را به سفر رفت و تفریح کرد.
در مسیر تحصیل خود در دانکده کتابداری و مطالعات آرشیو در دانشگاه نیوساوت ولز یادگرفتیم که باید برای موفقیت برنامه زمانبدی شده دقیق و عملی داشت. یاد گرفتیم که پیشرفت کار خود را به طور منظم گزارش کنیم. یاد گرفتیم که در کار دیگران مداخله نکنیم. جالب است که یاد گرفتیم هرگا دو نفر در راهرو دانشکده و یا در هر مکان دیگری دارند با هم صحبت می کنند ما نباتی حتی به آنها سلام بدهیمف بلکه باید از کناب آنها عبور کنیم. یاد گرفتیم که هنگاه عبور از مقابل اطاقهای دانشکده، به داخل آنها نگاه نکنیم (به اصطلاح، فضولی نکنیم!).
و اما از استادم بگویم (بهتر است بنالم): او مرد میانسالی حدود ۶۰ ساله بود که من نخستین دانشجوی دکترای وی بودم و او هیچ تجربه ای در راهنمایی پایان نامه دکترا نداشت. این را هنگامی متوجه شدم که نوشته های مرا تنها می توانست به لحاظ درستی و روانی زبان انگلیسی، ویراستاری کند! همین تشخیص بر اضطراب من بسیارافزود. استادی که نتواند پایان نامه مرا از نظر ساختار، رویکرد، و محتوا هدایت کند، چه خواهد شد؟ استادی که در پیش بردن پژوهش من در سطح دکترا و در سطح بین المللی ناتوان باشد، آنگاه چه بلایی به سر من خواهد رفت؟ روزهای خوبی را سپری نمی کردم و به همین دلیل، با خود می اندیشیدم که ای کاش به ادامه تحصیل با این مشقتها نمی پرداختم.
در میان دوستان جامعه ایرانی، انسانی وارسته بود که خود بورسیه نبود اما همسرش در رشته ما ادامه تحصیل می داد. او که دبیر بازنشسته از دیار خوزستان بود به من و سایر دانشجویانی که مشکلات مشابه داشتند قوت قلب می داد. بیاد دارم جمله وی را که می گفت: “نگران نباشید، شما زندگی خود را وقت تحصیل کرده اید و نهایت تلاش خود را می کنید؛ خداوند هم به اینگونه افراد کمک می کند، بنابراین، به خدا توکل کنید و اصلا نگران نباشید. همه شما موفق خواهید شد”. و براستی اینگونه شد. اما چگونه؟ آنهم با آن استاد کم دانش؟
برعکس استاد راهنمای من، یکی دیگر از استادان که استاد راهنمای برخی دیگر از دانشجویان ایرانی (عبدالحسین فرج پهلو، سعید رضایی شریف آبادی، و مهری پریرخ) بود و بتازگی به سمت ریاست دانشکده برگزیده شده بود (پروفسور کارمل مگوایر)، مشکل مرا تشخیص داد و خانمی کهنسال (یوجنی گریگ) را که کتابدار دانشگته مکواری سیدنی بود به من معرفی کرد تا با او گفتگویی در باره موضوع پایان نامه داشته باشم. هرچند این خانم عضو هیئت علمی نبود و حتی مدرک وی کارشناسی بود، اما به دلیل علاقه شخصی در حوزه سازماندهی اطلاعات (بویژه فهرستنویسی)، دانش و اطلاعات گسترده و روزآودی داشت. بدون آگاهی استاد راهنمایم، جلسات متعددی با وی در خارج از دانشگاه و دور از چشم آن استاد داشتم. خوشبختانه، به نتایج بسیار خوبی رسیدم. موضوع پایان نامه من موضوعی نو و در سطح جهانی بود. خانم گریگ نه تنها به لحاظ موضوع و محتوای پایان نامه به کمک می کرد بلکه نوشته های مرا ویراستاری می نمود و حتی برخی از مقاله های مورد نیاز مرا که به زبان ایتالیایی و یا آلمانی بود با کمال میل و بدون چشمداشت برایم ترجمه می کرد. این لطف بزرگ او را هیچگاه فراموش نخواهم کرد. او یک انسان بی نظیر است که از درک بسیار بالا برخوردار است و کمک به دیگران را مهمترین وظیفه انسانی می داند. او حتی به کرمهای زیر خاک باغچه خانه اش هم فکر می کرد: پوست میوه های مصرف شده خود را داخل یک جعبه می ریخت تا تخمیر شود و شیرابه ان را داخل باغچه می ریخت. وقتی از او در باره این کار جویا شدم، گفت آنها هم موجودات زنده ای هستند که باید اززندگی خود لذت برند! پس از پایان تحصیلاتم و برگشت به ایران همچنان با هم در ارتباط هستیم. (من با همکاری برخی دیگر از دانشجویان دکترای آن زمان توانستیم او و پروفسور مگوایر را به مدت یک ماه به ایران دعوت کنیم تا از تهران، اصفهان، شیراز، مشهد و شمال دیدن کنند).
همین انسان پس از پایان دوره دکترایم، یک میمهانی برسم یادبود در سیدنی برای من ترتیب داد که حدود چهل نفر از استادان و کتابداران استرالیایی و برخی خانواده های ایرانی در آن شرکت داشتند. می دانم که برگزاری این میمهانی به لحاظ زحمت و هزینه چقدر برای او که کهنسال بود سخت بود. به کمک او، پایان نامه من از دیدگاه دو داور آمریکایی (دکتر باربارا تیلت، رئیس بخش سازماندهی اطلاعات و پشتیبانی سیستم در کتابخانه کنگره، و دکتر مایکل کارپنتر، استاد دانشگاه لوئیزیانا) توانسته بود دستاوردهای نظری برجسته ای کسب کرده بود. به همین دلیل، همایش بین المللی اصول و آینده فهرستنویسی (تورنتو، ۱۹۹۷) مرا به عنوان یک پژوهشگر اثرگذار بر حوزه سازماندهی اطلاعات و قواعد فهرستنویسی دعوت به سخنرانی کرد.
به تقلید از خانم گریگ، استاد راهنمایم هم تصمیم گرفت میهمانی دهد. روزی در دانشکده مرا صدا زد و گفت” I want to invite you to lunch”. من برداشتم از You، من و خانواده ام و سایر دوستان ایرانی بود. اما وقتی به گفتم که باید با خانواده و دوستان هماهنگ کنم، فورا پاسخ داد: No, only you! در این هنگام متوجه شدم مایل نیست در زمینه هزینه کند. از او پرسیم کی و کدام هتل؟ ف.را پاسخ داد: No, here in the university self service! بیشتر متوجه اوضاع شدم. در روز موعود، با هم براه افتادیم و به سلف سرویس دانشگاه رفتیم. در صف منتهی به برداشتن غذا، مرا به جلو هدایت کرد و دیدم او سینی برنداشت. پرسیم مگر شما غذا نمی خورید؟ گفت نه، معمولا نهار نمی خورد! سرانجام من اندکی غذا برداشتم که هزینه زیادی نداشته باشد. با هم سر یک میز رفتیم. من شروع به غذا خوردن کردم و او مرا و مسیر قاشق به دهانم را نظاره می کرد. احساس کردم گرسنه است و دوست دارد غذا بخورد. بشقاب غذا را به سوی او نزدیک کردم و گفتم من زیاد میل ندارم و بلافاصله گفت: Really? و شروع کرد به تناول باقیمانده غذا! یاد این افتادم که او اصالتا اسکاتلندی بود و بسیار خسیس. ایم صحنه ها را هیچگاه از یاد نمی برم. خدا بیامرزدش، حدود ۷ سال پیش در یک آسایشگاه سالمندان درگذشت.
از دغدغه ها و اضطرابهای دوره تحصیل در آن دیار گفتم. در آن زمان خیلی دوست داشتم زمانی را برای آرامش و فراغت بیابم، به کنار سواحل زیبای سیدنی بروم و اندکی روی شنهای ساحل در آرامش بسر برم اما نشد زیرا آن “سرب سنگین در ته دل” آرامش را از من گرفته بود. حدود ۸ سال بعد که برای فرصت مطالعاتی دوباره به سیدنی رفتم و شش ماه را در آنجا سپری کردم، انتظار داشتم اینبار بتوانم آن رویا را محقق سازم و اندکی در ساحل بیارامم. اما بازهم نشد: خود را شدیدا درگیر یک پژوهش سخت و زمانبر در زمینه بسط جستجو در موتورهای کاوش[۱] کردم تا نشان دهم یک پژوهش اصیل و نو و اثربخش چیست. دوست داشتم به عنوان یک ایرانی بتوانم موفق شوم. همه روزه از صبح تا شام به دفترم در دانشگاه می رفتم. نتیجه آنکه بازهم فرصت آن آرامش خواستنی از دست رفت! حتی در سفر سوم به سیدنی که به مدت دو ماه و برای یک طرح پژوهشی مشترک بود، این آرزو محقق نشد زیرا زمستان بود و هوا بسیار سرد.
سفر پر از خاطرات تلخ و شیرین است اما درسهای برگرفته از آن، آموزنده. خواندن خاطرات سفر و کتابهای سفرنامه بسیار شیرین است.
رحمت الله فتاحی
معلم علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه فردوسی مشهد
مشهد، ۲۰ شهریور ۱۳۹۵
[۱] مقاله انگلیسی و مقاله فارسی این پژوهش با مشخصات زیر منتشر شده است:
RahmatollahFattahi ,S.Wilson , F.Cole , An alternative approach to natural language query expansion in search engines: Text analysis of non-topical terms in Web documents , Information Processing & Management , Volume ( 44 ) , 2008-7, Pages 1503-1516.
فتاحی، رحمت الله. “شناسایی و تحلیل واژگان عمومی در منابع وب: رویکردی نو به بسط عبارت جستجو با استفاده از زبان طبیعی در موتورهای کاوش“، مطالعات تربیتی و روانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد، دوره هفتم، شماره ۱ (۱۳۸۵): ۳۱-۵۲٫
Hi Dr. Fatahi, I really enjoy it. Thank you so much for sharing it.
و چه زیبا تجربه هاتون رو با صبر و شکیبایی در اختیار دانشجویان نابلد گذاشتید. سپاس استاد بزرگوارم. سپاس.
سلام بر استاد گرانقدر
ممنون از به اشتراک گذاری تجربیات ارزشمندتان که چونان همیشه ناب و خواندنی هستند.
با خواندن یادداشت شما، به یاد تجربه کوتاه اما ارزشمندم (۶ ماه)در استرالیا، ایالت کوئینزلند، شهر بریزبن افتادم.
البته استاد ما به اندازه شما در درس پرتلاش نبودیم و تصمیم گرفتیم قدری هم از زیبایی های بی نظیر آنجا استفاده کنیم، از آرامش سواحل ناب تا جنگل ها، پارک ها، بوتانیک گاردن ها و …
امیدوارم وزارت علوم مجددا تمهیداتی برای اعزام دانشجویان دکتری به فرصت های مطالعاتی بیاندیشد. با حذف امکان بورس در دانشگاه ها، عملا مشکلات مالی بسیاری پیش روی دانشجویان دکتری جهت استفاده از فرصت های طلایی مطالعاتی به وجود آمده است، علیرغم تأمین نیمی از هزینه فرصت مطالعاتی از سوی وزارت، این مبلغ به هیچ وجه کفایت هزینه های بالای زندگی در کشورهای دیگر را نمی کند.
باز هم سپاس از شما برای به اشتراک گذاری تجربیات گرانبهایتان
مثل همیشه با کلام شیوایتان مسحور و مسرور گشتم و همچون گذشته از خواندن نوشته های ناب و زیبایتان لذت بردم.
برقرار و پاینده باشید استاد مهربانی ها
من ازراه دورولی خیلی نزدیک عشق شما به دانش تحقیق دلسوزی برای انسان وجوامع رامیستایم خواهرزاده آرش مرواریدازشاندیز