ما و آینده تمدن

بخشی از کتاب سقوط ها، فروپاشی ها، عبدالحسین آذرنگ، تهران، جهان کتاب، ۱۳۹۱.

آینده نامعلوم شاید از جمله پیچیده ترین معماها و نگران کننده ترین مجهول هایی باشد که انسان آگاه و مسئول امروز با آن رو به روست. آینده و امید دو مفهوم درهم تنیده درهم تافته اند. اگر آدمی چشم انداز ها را تیره و تار ببیند، از او چه تلاشی می توان انتظار داشت؟ بقا و تداوم و امید به آنهاست که به کوشش های امروز، هم معنا می بخشد و هم جهت. آیا تمدن یا تمدن های حاکم بر جهان امروز می توانند بقا و تداوم زندگی بشر را تضمین کنند؟

 آیا بر جهان امروز  یک تمدن حاکم است یا چند تمدن؟ آیا این تمدن، یا تمدن ها، توانایی رویارویی با دشواری هایی را دارند که با آنها رو به روهستند، دشواری هایی که همه ما چه بسا ناظر شدت گرفتن بیشتر آنها بوده ایم؟ اگر توانایی رویارویی با دشواری ها در تمدن نباشد، آیا ممکن است که زوال و سپس سقوط یا فروپاشی چاره ناپذیر روی دهد؟ اگر تمدن به این سمت برود، آیا می توان به اتکای تجربه های گذشته از این تهدید ویران گر دور شد؟ با توسل به کدام فرضیه می توان تمدن کنونی را از خطر عامل هایی رهانید که به عمر تمدن های پیشین پایان داده است، خطری که به نظر عده ای از صاحبنظران راه چاره ای ندارد، یا دست کم اکنون ندارد؟

 به نظر نمی رسد فرضیه های علمی به تنهایی بتوانند از عهدۀ تبیین کردن دشواری های تمدن کنونی حاکم بر جهان، و یافتن راه حل های آنها برآیند؛ اگر چنین امکانی بود، دست کم باید شاهد کاسته شدن از بار دشواری ها می بودیم. جهان، به رغم همۀ دستاوردهای در حال پیشرفت، روز به روز پیچیده تر، پر مسئله تر، و زندگی دشوارتر، پرهزینه تر، و بن بست ها بیشتر و بیشتر می شود. دست کم در روزگار ما چنین به نظر می رسد. آنها که می گویند نگاه های بدبینانه است که مشکلات را پیش روی می آورد، با هشدارهایی که شاخه مختلف علم از زمینه های متفاوت، و هرکدام بر پایه روش ها و در حوزه های تحت بررسی خود می دهند، چه می کنند؟ واقعیت هایی را که در باره آنها اتفاق نظر علمی هست، به سادگی  نمی توان به دیدگاه ها  یا زاویۀ دیدها نسبت داد. ارقام، داده ها، مقایسه های کمّی، آمارهای کیفی، و یک قلم همین محیط زیست رو به تباهی  و افزایش تهدید کننده جمعیت یا اقتصاد های کمر شکن را آیا می توان به زاویه دید نسبت داد؟ روزی هست که هشدار تازه ای در باره زمین در معرض خطر شنیده نشود؟ راستی چه باید کرد؟ می توان جهان را به امید آینده ای نامعلوم به دست خوش بینان یا علم و فن باورانی سپرد که باور دارند علم و فن آوری سرانجام راه های غلبه بر همه دشواری ها را می یابد و تهدید ها و خطر ها را از حیات دور می کند؟ دستاوردهای علمی و فنی را طی چند سده گذشته که نمی توان منکر شد، اما اگر روزی شدت مشکلات به جایی برسد که علم و فن آوری از عهده یافتن راه حلی سریع برنیایند، از خوش بینان و خوش باوران چه کاری ساخته است؟ اگر علم و فن آوری می توانستند همه مشکلات را حل کنند، کار که به اینجا نمی کشید. خرد و منطق حکم کند که نه با یک فرضیه، بلکه با فرضیه های مختلف پیش برویم، همه احتمالات را در نظر بگیریم، داده ها و واقعیت ها را با چند و چندین فرضیه بسنجیم و بر پایه پاسخ های همخوان با پرسش های اصلی راه جویی کنیم. بدبینانه ترین دیدگاه ها هم ـ البته آن دسته که  بر پایه خرد و منطق باشند ـ نمی توانند  واقعیت ها را انکار کنند.

 تمدنی که اکنون بر سراسر جهان حاکم شده و بازمانده تمدن های گذشته یا خاطره هایی از آنها را به چالش می خواند، حدود سده ۱۵م/ ۹ق با جنبش نوزایی( رنسانس) از سرزمین هایی آغاز شد که اکنون در خاک ایتالیاست. این تمدن به تدریج از آنجا به سایر نقاط اروپا سرایت کرد و با کشف قاره های آمریکا  و استرالیا و سرزمین های دیگری در اقیانوس کبیر، به نقاط دیگری در جهان راه یافت. فرد و فردیت ، که در جامعه یونان باستان معنایی تازه یافته بود، و قانون، که سامانه های رومی باستان به آن تکوین بخشیده بود، همراه با ارزش هایی که انسان را در کانون توجه خود و قلب عالم هستی قرار می داد، با تاکید همه کسانی رو به رو شد که حاملان اصلی نگرشِ در پس جنبش نوزایی بودند. به مرور، و بر اثر همین تاکیدها اندیشه مردم سالاری و ایجاد حکومت ها به اتکای آرای مردم، شکل گرفت ، اندیشه ای که بنیاد های اصلی آن را فردیت انسان و حکومت قانون تشکیل می داد. پس از دوره طولانی سده های میانه، فردی که با جنبش نوزایی محترم شمرده شده بود، به امنیت، کار، درآمد، رفاه، آموزش، پیشرفت و لازمه های زندگی در عصری نوپدید نیاز داشت. جامعه ای که او در آن به سر می برد، به سازمان و تشکیلات، اداره کارآمد، علم و فن آوری و تحول متناسب با انسانِ بهره مند شده از ارزش های انسانی نیازمند بود. دیری نپائید که جنبش گسترده ای در راه پیراستن باورهای مذهبی از آرایه های ساختگی، زیر عنوان جنبش اصلاح مذهبی، آغاز شد. این جنبش باید باورهای عمیق انسان مسیحی را با اوضاع و احوال دگرگون شده سازگاری می داد. در پی آن، انقلاب های علمی و فنی که از سده ۱۷م آغاز شده بود، جنبشی فکری که در  سده ۱۸ م  شکل  گرفت  ( جنبش روشن گری)، اندیشه های فلسفی ونگرش ها در باره جهان را در زمینه های مختلف به چالش خواند،و ارزش های مطلق را هم زیر سئوال برد. اینها همه در پی همان جنبش هنری، ادبی و نگرشی، که امواج آن ادامه داشت، یکی پس از دیگری از راه رسیدند و هر کدام به سهم و با تاثیر های خاص خود ، به جنبه های مختلف تمدن غربی شکل دادند، تمدنی که باید به نیازهای بی سابقه و گسترده ای پاسخ می گفت، نیازهای زاده از بازاندیشی در باره جایگاه آدمی در این جهان.

 سده ۱۹م، پس از عصر نوسنگی، عصری سرشار از کشف ها، ابتکارها، نوآوری ها،  و رهاوردهای بی سابقه، سده ای دگر ساز در تاریخ بود. آنچه این سده در همه زمینه ها به بار آورد، به ویژه در عرصه های فکری و علمی، به حدی زیاد و بی سابقه بود که حتی بسیاری از اندیش مندان شک اندیش هم پنداشتند تمدنِ در حال گسترش با خود نیک بختی برای بشر به ارمغان می آورد. خوش بینان هم به یاری ایدئولوژی های ساخته وپرداخته شده بر پایه داده های همان سده گمان کردند که بهشت موعود را در همین کره خاکی برپا خواهند کرد. اگر چندین و چند فاجعه عظیم و ضد انسانی رخ نمی داد، فاجعه هایی که استعمار و استثمار غربی از پیش از سده ۱۹م، و  سپس جنگ های جهانی در سده ۲۰م به بار آوردند، اگر اندیشه های انسان ستیزی همچون فاشیسم و نازیسم رسوا نمی شدند، یا ذهنیت های اسارت باری که  اردوگاه های دهشت بار استالینی، زندان های مخوف بلشویکی، تصفیه های نکبت بار مائوئی را موجب شده بودند با لعن ونفرین و مخالفت جهانی روبه رو نمی شدند ، اگر مکتب های تفاوت و تبعیض، که در گوشه و کنار جهان جهنم های کوچک و بزرگ به پا کردند نکبتشان پیش چشمان باز برملا نمی شد، شاید جهان به برداشت های خوش باورانه اش همچنان ادامه می داد.

در همین تمدن در حال پیشرفت بود که تمامیت خواه ترین و سلطه جو ترین مکتب های فکری شکل گرفتند، مکتب هایی که اگر مبارزه های گسترده در نقاط مختلف جهان برسر راه آنها سدهای سدید نمی افراشت، بی گمان خوفناک ترین سامانه های برده داری «مدرن» را بر سراسر جهان حکمفرما می کردند. ضربه های پیاپی و هشداردهنده در سده ۲۰م بود که وجدان های بیدار و حساس را به آنچه به تمدن غربی/ اروپایی نسبت می دادند، آگاه کرد واندیش مندانی دقیق، بی طرف یا الهام گرفته از نگرش های انسان دوستانه را  به جست و جوی ریشه ها و علت های این مصیبت و بلا واداشت، یا دست کم بخشی از جهانیان را آگاه تر و خودآگاه ترکرد. گرچه این تمدن هم اکنون داعیه دار جهان گستری است و از چند سال پیش، و شتابان تر از پیش، به سرایت دادن ارزش هایش به سراسر جهان پیش می رود، اما به موازات آن، هشیاری به جنبه های مختلف همین تمدن هم افزایش چشمگیر یافته است؛گو اینکه همین بحث میان ما در پرتو  همین هشیاری فراگیر شده جهانی است.

البته واقعیت ها را از نظر نباید دور داشت. تمدن غربی پس از ظهور در صحنه، در عین حال، در جذب کردن هر عنصری از هر تمدنی در روزگار خود ظرفیت بی نظیر یا کم نظیری نشان داد. با ساز و کارهای مختلف، مانع ها را از سر راه جلب کردن اندیشه ها، طرح ها، کوشش ها، ابتکارها، طرح شدن دیدگاه ها و تحلیل های مختلف برداشت. با این روش بود که توانست به سرعت بر توان خود بیفزاید و خود را نه تمدنی محلی یا قاره ای، بلکه تمدنی نشان دهد که سراسر جهان می تواند در سایه پوشش آن قرار بگیرد. این تصویری که ارائه می داد، به معنای آن نیست که در اقوام و ملت هایی حامل این تمدن، اندیشه های نژادپرستانه، ملی گرایانه یا سایر اندیشه های امتیاز طلبانه نبوده است. جنگ های خونباری که میان شماری از کشورهای غربی رخ داد، کشاکش هایی سیاسی، اجتماعی، قومی که زندگی نسل ها انسان را به نابودی کشاند، گواه بر آن است که درون اجزای تشکیل دهنده این تمدن، چه تضادهای عمیقی نهفته بوده است. تمدن غربی به رغم همه اینها، به سیر تکوینی خود ادامه داده و نگذاشته است این تضادهای درونی بر دیگر جنبه ها سایه بیاندازد و بر سر راه پیشروی اش مانع بگذارد. نیز با همین روند توانست به جایی برسد که امروز مدعاهایش را در پیشرفته ترین و در همه جامعه های زیر نفوذ خود پیش می کشد.

اکنون جهان با دو فرآیند متعارضهم رو به رو شده است: فرآیندی گسترده و جهان گیر، که به هر ترتیب مهار دشواری های درونی خود را به هر ترتیب در اختیار دارد، می خواهد ارزش هایش را بر همه جا حاکم بگرداند و جهان را به سمت یکپارچگی براند؛و فرآیند دیگر که با تاکید بر تکثر فرهنگ ها و ارزش ها، و نیز تقویت کردن آنها، می خواهد جهان را به سمت چندپارچگی ببرد. کش مکش میان این دو فرآیند، هر قدر هم که شدید باشد، اگر چه در بنیاد با هم تعارض نداشته باشند، تا جایی که انسان امروز را به قدر کافی خودآگاه و به انتخاب آگاهانه راه توانا کند، به سود آینده اوست. فرآیند یکپارچگی را در عرصه های مختلف آشکارا می توان دید: جهان به طرز بی سابقه ای به هم گره خورده است؛ مرزهای سیاسی دیگر نمی توانند سد راه موج های فرهنگی باشند.مرزهای فرهنگی هم دارند جا به جا می شوند. ذهنیت هایی که به هم نزدیک و به فرهنگ های تبادل پذیر و آشتی جو متمایل می شوند، مرزهای قراردادی را به رسمیت نمی شناسند.کثرت گرا ترین دوره در تاریخ بشر آغاز شده است. مفهوم انسان جهانی، مفهومی است کاملاً جدید. انسان جهانی  می تواند با سهولت بی سابقه ای از مرزهای جغرافیای، سیاسی، اداری، نژادی، قومی، فنی، تخصصی و دیگر مرزهای مصنوعی پیشین بگذرد. او می تواند به انتخاب خود در بخش های مختلفی در این جهان کار و زندگی کند. با مردمی از گوشه و کنار جهان بیامیزد.در ایجاد فرهنگ جدیدی مشارکت داشته باشد که عنصرهای آن هریک از گوشه ای فرا آمده است. این عنصرها زاده انباشت محصول تلاش هایی است که به بهای چند سده چالش با ناروایی های همان تمدن حاکم به دست آمده است. روند جهانی شدن، به تعبیری جامعه شناسانه، از یک سو فرهنگ های محلی و بومی را در خود حل می کند، و از سوی دیگر به آنها جان و نیرو می بخشد؛ یا به تعبیری دیگر، این روند از آنجا که فرادولتی و فراملیتی است و هیچ مرز قراردادی نمی تواند پیشروی آن را متوقف کند، تاثیرهایش فراتر از مرزهاست ، و بر همه چیز، حتی جغرافی و محیط زیست هم تاثیر عمیق می گذارد. همین جنبه های بی سابقه است که تمدن حاکم را در جایگاهی قرار می دهد که نمی توان همانند آن را در تمدن های پیشین یافت، و همین یکتایی است که یافتن راه حل معضل آن را به دشوارترین مساله امروز تبدیل کرده است. جهان  در مدتی کوتاه کوچک و کوچک تر و اجزای آن به ناگزیر به هم وابسته تر ، یا به قول مارشال مک لُهِن( مک لوهان، نظریه پرداز علم ارتباطات) به دهکده ای  جهانی تبدیل شده است.  این وابستگی هیچ قلمروی را از دامنه تاثیرهای خود دور نگاه نمی دارد . سرنوشت آدمیان، هرکجا که باشند، در دهکده کوچک شده به ناگزیر به هم گره خورده است.

نیز در جهان ما گونه دیگری از فرهنگ در حال شکل گرفتن، رشد کردن و تاثیر گذاشتن است که ویژگی های آنهم بی سابقه است. نهادهای علمی، دانشگاهی، پژوهشگاهی، آموزشی و فرهنگی، نهادهای مدنی غیر دولتی، گروه های متشکل در فضاهای مجازی، جرگه های هم اندیش ورای همه مرزها، و انواع بی شماری از تجمع ها و تشکل ها در سراسر جهان، اکنون در مقیاس هایی فرهنگ تولید می کنند و تاثیر می گذارندکه هیچ جامعه ای ، و نیز مسیر هیچ جامعه ای، نمی تواند خود را از تاثیرهای آنها دور نگاه دارد. همین نهادهای بی سابقه، که اعضای آنها را معمولاً افرادی با انگیزه تر از ملیت ها با نگرش های متفاوت تشکیل می دهند، چالش برانگیز ترین اندیشه ها، طرح ها و پیشنهادها را به میان می کشند. ستیزهایی که گاه میان اینها و نهادهای قدرت و ابر قدرت در می گیرد ، نهادهایی که معمولاً حافظان منافع قشرهای بخصوصی هم هستند، کش مکش ساده ای نیست و نمی توان از آن سرسری گذشت. فرهنگ سازی، معناها و بعدهای تازه ای یافته است. داده هایی که در باره روش گردآوری، تحلیل  و نتیجه گیری آنها جمع کثیری با هم اتفاق نظر کنند، ذهنیت مشترکی به بار می آورد که بر تصمیم گیری ها، سیاست گذاری ها و برنامه ریزی ها در مقیاس های کلان تاثیر می گذارد. جهان با دشواری های فراگیر و فزاینده اش به اینها و در همین مقیاس ها نیازمند است. هیچ جامعه ای، هیچ کشوری و هیچ اتحاد منطقه ای نمی تواند دشواری های متوجه سراسر جهان را  به تنهایی از سر راه بردارد. این واقعیت را به ناگزیر باید درست شناخت. اگر حق، سهم  و نقش جامعه های مختلف در کوشش های جهانی و برای برطرف ساختن دشواری های جهانی به درستی روشن نشود، بی تردید جهان گرفتارخطایی سنگین خواهد بود. بهتر استبار دیگر به کوتاهی به بررسی عمده ترین دشواری هابپردازیم تا  شاید بتوانیم بر سر یافتن راهی توافق کنیم.

ـ اگر تمدن حاکم کنونی به راه خود، بدین سان که تا کنون سپری شده است ادامه دهد، لاجرمدشواری ها بیشتر و بیشتر خواهد شد و سرانجامی جز سقوط و فروپاشی نخواهد داشت.

ـ اگر که بتواند مسیر خود را به سود هدف اصلی دیگری اصلاح کند، هدفی که خطرها را از زندگی بشر دور بگرداند، دور تازه ای آغاز خواهد شد و آنگاه می توان در باره مسیر تمدن بازاندیشی کرد. آیا اینک نشانه ای از تغییر هدف دیده می شود؟ در نظر داشته باشیم که هدف موجود با منافع صاحبان عمده ثروت و قدرت چنان درآمیخته است که رها شدن از دایره  نفوذ آنها کار ساده ای نیست. آیا می توان با منافع این عده کاری کرد که به سود بقای بشر باشد؟

ـ آیا ممکن است در این روزگار تمدن دیگری ظهور کند و جای تمدن حاکم را بگیرد؟ برای مثال چینی ها، هندی ها،روس ها یا جامعه هایی در آمریکای لاتین به سرکردگی برزیلی ها، یا اتحادی از کشورهای مسلمان عرب، یا اتحادی از جامعه های خاوردور، یا جامعه مستعد دیگری در جای دیگری از این جهان، بتوانندگزینه هایی ارائه دهند که به نیازهای سراسر جهان پاسخ بدهد، مشارکت همگانی آنها را جلب کند و آنها را به پذیرش انگاره های تمدن جدیدی وادارد؟ به هر حال، هستند صاحبنظرانی که در باره امکان ظهور تمدن و تمدن های تازه ای نظریه پردازی می کنند. کشورهایی هم هستند که از امکانات لازم برای ایجاد تمدنی جدید برخوردارند. اما نکته مهم این است که هر تمدن فرضی که ظهور کند، در گام نخست ناگزیر است برای دشواری های جهانگیر و در جهانی که همه مسائلش به هم گره خورده است، راه حل ارائه دهد، راه حلی که تمدن حاکم کنونیتا این زمان از عهده برنیامده است. آیا کسی نشانه هایی از ظهور چنین تمدنی به چشم می بیند، هیچ یک از ما  تاکنون نشانه ای از چنین ظهوری را حس کرده ایم؟

ـ دشواری های جهان امروز را اگر صورت برداری کنیم، سیاهه بالابلندی خواهد شد، شاید هم بی انتها. اما چند دشواری عمده هست که نه تنها اهل تخصص، بلکه متوسط مردم تحصیل کرده هم در باره آنها تردید ندارند. تمدن جدید برای این دشواری ها چه راه حلی دارد ؟

  • جهان، کره زمین، توپ گردی که تمدن جهانی در زمین خود با آن بازی می کند، در خطر افتاده وبا روند کنونی رو به تباهی و نابودی است؛ هشدارهای متخصصان رشته های مختلف در باره محیط زیست، تنها زیست گاهی که تمدن کنونی به ناگزیر باید در آن به حیات خود ادامه دهد، پایان ندارد.
  • رشد جمعیت لگام گسیخته شده وتهدید جدی آن از تهدید نابودی محیط زیست کمتر نیست ؛
  • تامین آب و غذای همین جمعیت لگام گسیخته از بزرگ ترین معضلاتی است که جامعه های بسیاری نه راه حلی برای آن دارند و نه هیچ گونه امکانی؛
  • نابرابری آفتی است که سهمگینی آن از سه مورد پیش کمتر نیست؛
  • آیا جامعه هایی که بر آنها  نابرابری، بی عدالتی ، تبعیض ، اختلاف فاحش سطح زندگی حاکم است، می توانند در برابر تهدیدهای فراگیر از درون منسجم و متحد شوند؟
  • تفاوت ها ، اختلاف منافع و تضادهای آشتی ناپذیری، یا فعلاً و به نظر چاره ناپذیری، در میان کشورها یا بسیاری از کشورهای جهان دیده می شود. تمدن نوپدید برای اینها چه راه حلی دارد و چگونه می تواند در راه هدفی مشترک، جهانی  و نجات بخش میان آنها همسویی و همکاری برقرار سازد؟
  • و نیزبر همه اینها باید افزود:یافتن منابعی که بتواند جانشین منابع سوخت فسیلی شود و انرژی لازم برای تمدنی جهانگیر را فراهم سازد؛ خطر جنگ و سلاح های کشتار جمعی را برطرف سازد؛ به  فقر بخش گسترده ای از مردم و ستم های سیاسی پایان ببخشد؛احساس خوشبختی و رضایت از زندگی را دست کم در اکثریت فعال ترین و موثر ترینو مولدترین افراد ایجاد کند؛ بر بحران های فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی جامعه های مختلف، بحران های روحی ناشی از تنهایی و انزوا در جامعه های صنعتی و پسا صنعتی غلبه کند؛ به  اختلاف های فرهنگی که گاه به صورت خشونت بروز می کند و هنوز راهی برای همزیستی مسالمت آمیز آنها یافت نشده است، پایان دهد؛ و انواع دیگری از بلایا و مصایبی که مبتلابه جهان است و راه حل های آنها را دیگر نمی توان در مقیاس های محلی و منطقه ای جست و جو کرد.

            هر فرهنگی این استعداد را کسب کند که به تمدن تازه ای  تبدیل شود، حاملان هر فرهنگی که بخواهند در راه ایجاد تمدنی جدید بکوشند، یا هر تمدن ممکنی  بتواند جای تمدن کنونی بنشیند، ناگزیرند به یاری دانش ها و تجربه ها و تخصص های فراچنگ آمده، به مشکلاتی که سراسر  جهان با آنها رو به رو شده اند، پاسخ بگویند. هرگاه نشانه هایی در افق آینده پدیدار شود که تداوم زندگی را نوید دهد، عصری تازه و فصلی نو در  کوشش های جدید آغاز خواهد شد.در این میان یکایک کسانی که به وضعیت خطیر تمدن آگاه شده اند، ظاهراً راهی جز تلاش در راه تفاهم جمعی و یافتن راهی برای زیستن در سایه تمدن پیش روی ندارند، آن هم  تمدنی که عدالت و برابری برای همگان،  در قلب هدف های آن باشد، تمدنی با صورت وسیرت انسانی و برای انسان.

 

About عبدالحسین آذرنگ

View all posts by عبدالحسین آذرنگ →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *