در تمام سالهایی که کتابدار بودهام، از شاگردی آموزگاران، همکاران و دوستان باتجربه و آگاهم بهره بردهام. استادان دوران کارشناسیام در دانشگاه فردوسی درهای این رشته را بر من گشودند و همکارانم لذت کتابدار بودن را به من نشان دادند.
زمانی که برای اولین بار به عنوان کارآموز وارد بخش خدمات فنی کتابخانه مرکزی دانشگاه فردوسی شدم و خودم را به مرحوم آقای خاکساری معرفی کردم، نمیدانستم روزی هزاران کیلومتر دورتر، از شنیدن خبر درگذشت نابهنگام بعد از بازنشتگیش گریه کنم. آقای خاکساری در برخوردهایش که همیشه با احترام و مناعت طبع نسبت به دانشجویان جوان همراه بود، الفبای فهرست نویسی فارسی را به من آموخت. تمام سرعنوانهای فارسی موجود در سالن را آرام آرام سر میز میآورد، با طمانینه ورق میزد و با هم مقایسه می کرد. بازی کلمات را به من نشان میداد و از من که تنها یک دانشجوی ۱۹ ساله بودم، نظر میخواست. واژگان عربی و فارسی را مقایسه میکرد و برای همه شاهد میآورد. گاهی هیجانزده از صندلی برمیخواست و شعری را بلند میخواند. کتابهای خطی را چنان با تمنا و مهربانی ورق میزد، گویی کودکی را نوازش میکند. فهرست نویسی این نوع کتابها فقط از عهده خودش برمیآمد. روحش شاد و یادش گرامی.
خوشی و تجربهای که از همکاری با یکی از فهرست نویسان کتابهای فارسی در کتابخانه مرکزی دانشگاه فردوسی نصیب من شد، بیپایان است. هنوز بعد از این همه وقت –حدود ۱۵ سال- از به خاطر آوردنش حظ می برم. ایشان کتابهای اریجینال (کتابی که نه در کتابشناسی ملی موجود بود و نه در هیچ کدام از کتابخانه های دانشگاه فردوسی) را فهرست نویسی میکرد. موضوعها بسیار وسیع بود. این تنوع می توانست از برنامه ریزی خطی در تحقیق در عملیات تا جوشکاری و بررسی آثار جیمز جویس ادامه داشته باشد. روزها با موضوعها و شمارههای راهنما سر و کله میزدیم. همه منابع با وسواس چک میشد. گاهی دانشجویان رشتههای مختلف را از بخش امانت پیدا میکردیم تا فرق برنامهریزی خطی با غیرخطی را بفهمیم . شوقی که این خانم برای به نتیجه رساندن کار داشت، همیشه برای من الهام بخش بود و هر روز از این که در کنار کتابداری چنین مشتاق کارورزی میکنم، خوشحال بودم. گاهی اوقات یکی از کتابها توجهمان را جلب میکرد. تصمیم میگرفتیم کتاب را بخوانیم. بعد از پایان کتاب روزها در موردش صحبت و مطالعه میکردیم. موضوعها که مستند میشد، پیدا کردن بهترین معادل انگلیسی برای خودش یک ماجراجویی بزرگ بود. لغتنامهها، دایره المعارفها و مقالهها روی میز انباشته میشد. واژه مناسب انتخاب و یک برگه جدید به برگهدان موضوعی اضافه میشد. موضوعی که پشتوانه انتشاراتی داشت و کتابداری متخصص و شیفته مستندش کرده بود.
برای کارورزی در بخش امانت نزد یکی دیگر از کتابداران در همان کتابخانه مشغول به کار شدم. هدایت کاربر به آنچه که نیازمند است را از این دوست و همکار آموختم. او همراه با دانشجویان به داخل قفسه ها میرفت. در کنارشان میایستاد و منتظر میماند. زمانی که لازم بود، وارد ماجرا می شد. به کاربران کمک میکرد تا نیازهایشان را بسط دهند. موضوعهای مرتبط را معرفی میکرد. آنان را به بخشهای دیگر کتابخانه ارجاع میداد. با سایر کتابخانههای دانشگاه تماس میگرفت تا منبع مورد نیاز مراجعه کننده را پیدا کند و از همه مهمتر به دانشجو فرصت میداد تا بپرسد. در واقع به آنان آموزش میداد که چگونه از کتابدار کمک بخواهند و به این ترتیب نقش یک کتابدار حرفهای را به آنها معرفی میکرد.
اولین محلی که به عنوان یک کتابدار واقعی(نه دانشجوی کتابداری) ، شروع به کار کردم، کتابخانه بیمارستان امام رضا (ع) بود. همکارانی که در این کتابخانه داشتم، تجربه زیادی در این حرفه اندوخته بودند. با دو نفر از آنها رابطه کاری مستمری داشتم. خانمی که مسئول فهرستنویسی کتابها بود، با وسواس و حوصله ردهبندی NLM را به من آموزش داد. بیدقتیها و کم صبریهای من را با آرامش، تحمل و آرام آرام من را با دنیای کتابداری پزشکی آشنا کرد. دانهی هلی که هر روز صبح توی قوری چای می انداخت تا چای ارزان و بی مزه اداره را خوشبو کند. عادتی است که من هیچ وقت ترکش نکردم.
همکار محترم و ارجمند دیگرم که همیشه الگو و معلم من در حرفهام بوده است، مسئولیت بخش اطلاعرسانی و معاونت کتابخانه بیمارستان امام رضا (ع) را به عهده داشت. هر چند که اقرار می کنم شاگرد خوبی برای ایشان نبودهام. اما همه اعتماد به نفس و غروری را که از کتابدار بودنم دارم، مدیون همکاری در کنارشان هستم. رفتار با کاربر و احترام به نیازهای مراجعین اولین درسی بود که از ایشان با کار در بخش اطلاع رسانی آموختم. علاوه بر این، من باورم بر این است که پیگریهای مداوم، دانش و جدیتی که در کارش داشت، باعث شد کتابخانهها در دانشگاه علوم پزشکی مشهد به عنوان یک نهاد موثر پذیرفته شوند. پشتکار ایشان نقشی اساسی در تغییر دیدگاه جامعه پزشکی به کتابخانه و کارکناش ایفا کرد.
بیتردید این پنج کتابدار ساعی و موفق، فقط نمونهای از جامعه کتابدارن این سرزمین هستند که در کتابخانههای کوچک و بزرگ نقشی سازنده در اشاعه فرهنگ و دانش داشته و دارند، حتی اگر جایی از آنان نام برده نشود و جامعه از آنها تقدیر نکند. ایشان رسالت بزرگ خود را به خوبی انجام دادهاند. رسالتی که ستودنی، ارزشمند و جاودانه است.
همه دانش آموختگان دانشگاه فردوسی مشهد در سالهایی که آقای خاکساری زنده بودند، نمی توانند خاطرات و درسهایی که از ایشان گرفتند را فراموش کنند. یکی از برنامه های منظم روزانه ما این بود که هر طور هست سری به کتابخانه مرکزی دانشگاه فردوسی آن زمان بزنیم. از صبح از این میز به آن میز می چرخیدیم و هر کتابدار راهنمایی مفید برای ما بود.
وقتی خبر درگذشت استاد خاکساری را شنیدم، احساس تلخم را در اینجا نوشتم:
آن چشمه جوشان صفا رفت: یادی از استاد محمدعلی خاکساری
حاجیزینالعابدینی، محسن. “آن چشمه جوشان صفا رفت: یادی از استاد محمدعلی خاکساری”. خبرنامه انجمن کتابداری و اطلاعرسانی ایران، سال پنجم، شماره چهارم، مرداد و شهریور ۱۳۸۵. ص. ۲۹-۳۰.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره زندگی، صفات و خصوصیات استاد خاکساری بر لینک زیر هم می توانید کلیک کنید:
http://c-library.um.ac.ir/parameters/c-library/filemanager/nashr24.pdf
جالب بود
بسیار زیبا و دلنشین بود. مخصوصا یاد از مرحوم خاکساری. روحش شاد
در جایی خواندم(یادم نیست کجا بود)(نقل به مضمون):آدمهایی هستند که می آیند و رنج می کشند و می روند وکسی از آنها یاد نمیکند و فراموش می شوند به همراه رنجهایشان.
ولی من با خواندن نوشته ی شما میگویم:کتابدارانی هستند که می آیند و مهر می ورزند و می روند وهمیشه در خاطره ها خواهند ماند حتی اگر در جایی هم از آنها تقدیر نشود.
من هم کتابداران عزیز زیادی دیده ام که شبیه مثالهای شما هستند.متشکرم از نوشته یتان.
دوست و همکار عزیز
از خواندن این نوشته ات هم بسیار لذت بردم و بر دلم نشست و چند دقیقه ای به سفر رفتم، مروری بر بحظات و خاطرات بسیار شیرین و فراموش نشدنی در همان کتابخانه ای که شرحش را دادی… روز پنجشنبه ۳۰ دی ماه ۱۳۹۱ در همان کتابخانه جایت بسیار خالی بود چون تولدی دیگر داشت و اکنون به محیطی بسیار آرامبخش و دلپذیر و رنگی تبدیل شده که امید دارم مراجعان بتوانند بهره ها از این محیط ببرند.
می دانی راز چیست؟ همین عبارت را گوش کن چه می گوید:
جهان را در ذره شن دیدن و بهشت را در یک گل خورو
چه زیبا یاد و خاطره استاد خاکساری که با قلم شیرین و بزرگی اندیشه ات دیگر بار تازه شد . یاد او که همواره در خاطره کتابخانه جاری است….
پس از صد سال اگر پرسی کجا او ز هر کنجی ندا آید که ها، او
نکته دیگر اینکه بی شک بخش بزرگی از فهرست ارزشمند مستند موضوعی کتابخانه مرکزی دانشگاه مشهد مدیون همکاری و زحمات بیدریغ کتابدار فهیم و آگاهی چون تو نازنین است که هرگز فراموش نخواهد شد .
و اما نکته آخر:
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار من است
همکار عزیز و دوست نازنین . زندگی سرشار از خاطراتی است که بخشی را بایگانی راکد میکنیم زیرا هرگز به آن رجوع نخواهیم کرد, خاطرات شیرینمان را در برگه دانی عزیز میداریم و همانند همان برگه دانی که همیشه برای آنکه در اختیار دوست واستادمان جهت مترادف سازی و استفاده بهتر در سرعنوانهای موضوعی فارسی پزشکی فایل و با وسواس نگهداری میکردیم . خاطرات شیرین آن روزهارا در همین برگه دان حفظ کرده و برایت آرزوی موفقیت و سربلندی دارم . ودر اینجا باید ذکر کنم که منهم سعادت شاگردی جناب خاکساری را داشته و از ایشان خیلی چیزها آموختم یادشان گرامی باد .
خاطره جالبی بود . کتابخانه مرکزی دانشگاه فردوسی مشهد بدون یادآوری استاد خاکساری برای من درآن سالها یعنی ۷۰ غیر قابل تصور است . هر وقت که برای کارورزی به کتابخانه می رفتیم باو جود درد پایی که داشت همیشه اورا با اشتیاق و خوشرویی می دیدیم که از ما استقبال می کرد . روحش شاد.
دوست عزیز باز هم از دست نوشته های زیبایت لذت بردم.با اینکه افتخار آشنایی با استاد عزیزت را نداشتم ،چه قدر زیبا حق مطلب را ادا کرده .برای ایشان رحمت وبرای تو موفقیت روز افزون خواستارم