باید خوشحال باشد، اما نگران و کلافه است. به آخرین روز تحصیلش در دورهء فوقلیسانس رسیده و تا چند ساعت دیگر دانشآموختهء این مقطع خواهد شد. در دو سال گذشته چقدر منتظر امروز بوده که آن را جشن بگیرد. اما حالا دعا میکند این چند ساعت پیشرو مثل برق و باد بگذرد و اثری از آن هم در ذهنش باقی نماند. عقربههای ساعت بیتوجه به بی قراری او بر مدارشان آهسته میگردنند و جلسه دفاع به زودی برگزار خواهد شد. اگر اعضاء خانوادهاش هم برای حضور در جلسه آمده باشد، ظاهراً آنان هم حال و روزی بهتر از او ندارند. از نگاهشان معلوم است که نگرانند. ولی خودشان را خونسرد نشان میدهند. حتی فکر میکند حضورشان بر نگرانیاش افزوده است. به سرعت از این تصور پشیمان میشود و از درون به خود نهیب میزند که باید محکم باشد. الان وقت این افکار ناخواسته نیست. تا چند دقیقهء دیگر جلسه شروع میشود و باید همهء مقدمات آماده شود.
یکبار دیگر باید از چینش دقیق ظرفهای میوه و شیرینی روی میز مطمئن میشود. فایل پاورپوینت را از روی فلش کوچکش بر صفحهء دسکتاپ کپی کرده است. هرچند کامپیوتر کهنهای است، اما به هر زحمتی که شده فایل چندمگابایتی او را باز میکند. کامپیوتر خستهای است. خدا میداند تا امروز چند فایل پاورپوینت سنگین را برای جلسههای مشابه به نمایش درآورده است. رمقی برایش نمانده اما با او همکاری میکند. حتی فونتهای فایل اصلی را هم به درستی نشان میدهد. ولی هنوز ویدئو پروژکتور آمفیتاتر کامپیوتر خسته را نمیشناسد. هول میشود و کمک میخواهد. دوستش را که به تازگی دفاع کرده، و برای دلگرمی او در جلسه حاضر شده، صدا میزند. اما او هم سررشته چندانی در امور فنی ندارد. میگوید مشکل مشابهی در روز دفاعش پیش آمده بود، اما مسئول سمعی بصری دانشکده در طرفهالعینی آن را حل کرده است. اما امروز کاری فوری برایش پیش آمده و چند ساعتی مرخصی گرفته است. این هم از شانس و اقبال اوست. تمام دو سال گذشته هر روز او را در سایت دانشکده میدیده و باید همین امروز و همین ساعت برود مرخصی. همیشه همین طور است. کارهایش به دقیقه نود میکشد و در همان دقیقه نود مشکلی پیش میآید. اما الان وقت این فکرها نیست باید چارهای بیاندیشد. اگر بخواهد از شانس و اقبالش گله کند فرصت از دست میرود و جلسه بدون نمایش پاورپوینت شروع میشود.
گرفتار همین افکار است که یکی از همکلاسیها که کمی بیشتر از کامپیوتر سر در میآورد به کمک میآید. چند باری کامپیوتر را ریسِت و اتصالها را وارسی میکند. ظاهراً همه چیز درست است، اما هنوز مشکل حل نشده است. ناگهان گویی معجزهای رخ میدهد و مسئول سمعی و بصری – که تازه از مرخصی ساعتی بازگشته – با همان لبخند همیشگی و اطمینانی که معمولاً در چهره دارد وارد سالن میشود. این بار هم معلوم میشود که کارش را خوب بلد است و در چند ثانیه مشکل را حل میکند. گرهای در دنیای کامپیوتر و رسانههای صوتی و تصویری نیست که نتواند باز کند. آچار فرانسهء دانشکده است. خدا خیرش دهد به موقع رسید. گویا کابلی از میان کابلها درست متصل نشده یا نفر قبلی دکمهای را به اشتباه فشرده بوده است. نمای پاورپوینتی که چند روز گذشته برای تهیه آن ساعتها وقت صرف کرده بر دیوار آمفیتاتر ظاهر میشود. موجی از آسودگی بر فضای جلسه حاکم میشود و همه خیالشان راحت میشود. البته پیغامی از دستگاه بر صفحه ظاهر شده که فیلترش غبار گرفته و عمر لامپش هم رو به پایان است و باید هر چه زودتر تعویض شود، اما همه امیدوراند این یکی دو ساعت را دوام آورد.
میکروفن را امتحان میکنند. کار نمیکند. خراب شده؟ باطری ندارد یا سیمش بریده؟ معلوم نیست چه اتفاقی افتاده است. نگران میشود. میخواهد با چند ناسزا به شانس و اقبالش حمله کند که مسئول سمعی و بصری وارد عمل شده و دکمهء سیاه کوچکی را روی دستهء میکروفن با اشارهء انگشت رو به جلو حرکت میدهد و میگوید: «امتحان میکنیم، یک، دو و سه» و صدایش در سالن میپیچد. میکروفن سالم بوده و فقط باید یکی آن را روشن میکرده است. حالا یعنی همه چیز مرتب شده و جلسه رسمیت مییابد. اسلایدی که بر دیوار نقش بسته و صدایی که با کمک میکروفن میتواند در سالن بپیچد، اعلانی برای شروع رسمی جلسه است.
منتظر اشارهء استاد راهنماست که شروع کند. اما هنوز یکی از داوران نرسیده است. میگویند جلسه مهم دیگری داشته که دیر شروع شده و لاجرم دیر هم به پایان میرسد. با خود میگوید امان از این جلسههای بیپایان! در این فکرهاست که میبیند استاد راهنما به موبایل داور غایب زنگ میزند. از آن سوی خط صدای ضعیفی به گوش استاد میرسد که: « این جلسه رو به پایان است، شما شروع کنید من خودم را سریع میرسانم» و بعد قطع میکند.
با قطع این مکالمه کوتاه مجوز شروع جلسه صادر میشود و همهء نگاههای نگران که به سوی استاد راهنماست دوباره آرام میشود و به سوی او باز میگردد. حالا نوبت اوست. صدایش کمی میلرزد اما به تدریج بر خودش مسلط میشود. عنوان دو خطی پایاننامه را میخواند: «بررسی و مطالعهء میزان …». از استادان راهنما و مشاور به خاطر همهء همکاریهای دلسوزانهای که داشتند تشکر میکند. این تشکر چنان صادقانه است که خودش هم باورش نمیشود آنان را بخشیده است. بخاطر همهء ایمیلهایی که دیر پاسخ دادند، همهء روزهایی که مجبور بود برای جلسهای چند دقیقهای یک ساعت در دانشکده منتظر بماند، همهء فصلهایی از پایاننامه که مجبور شد بارها ویرایش کند. حتی بخاطر ایرادهایی که به نیمفاصلهها، نقطهگذاری و نوشتن استنادها از او گرفتهاند. همه را بخشیده است. حتی کمی دلش هم برایشان میسوزد. میداند که پرمشغلهو گرفتارند، تعداد دانشجویان زیاد است و نمیتوان بیش از این انتظار داشت. بالاخره تاب و توان آدمها محدود است و این همه کار بر دوششان سنگینی میکند. همهء این فکرها در طول و عرض چند دهم ثانیه از ذهنش به سرعت میگذرد و البته چیزی جز سپاس و تشکر بر زبانش جاری نمیشود.
دوباره فکرش را منسجم میکند و اسلایدها را با سرعتی زیاد – و گاه با دقتی کم – از رو میخواند. فایلی که تدارک دیده، متنهای طولانی و نفسگیری دارد. خواندن هر یک از این جملههای طولانی کار سادهای نیست. انگار زمانی که مشغول نوشتن آنها بوده، فکر خواندنشان در روز دفاع نبوده است. چند غلط املایی و اشتباه تایپی هم تازه نمایان میشود. با خود میگوید: «عجیب است با این همه دقت باز چند مورد از قلم افتاده است!». اما فعلاً جای این حرفها نیست و باید بیوقفه ادامه دهد. دوباره فکرش را منسجم میکند. اسلایدها یکی پس از دیگری بر دیوار سفید نقش میبندد اما تمامی ندارند. هنوز صحبتش گرم نشده، استاد راهنما اشاره میکند که وقت تنگ است و باید زودتر به نتیجهگیری برسد. این در حالی است که نیمی از مطالب را نخوانده است و هنوز حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
دوباره نگران میشود و بر سرعت کلامش میافزاید. هر اسلاید را که میبیند دعا میکند آخرین باشد. اما او برای ۲۰ دقیقه فرصتی که دارد ۶۰ اسلاید تدارک دیده است! جدولها و نمودارها را به سرعت مرور میکند. حتی از خیر نمایش برخی از آنها میگذرد و سرانجام به صفحهای میرسد که عنوان زیبای «نتیجهگیری» را با خود دارد. البته هنوز کار تمام نشده و اشاره به محدودیتهای تحقیق و پیشنهادهایی برای پژوهشهای آتی باقی مانده است. اصلاً دلش نمیخواهد محدودیتها را بخاطر آورد. اما چارهای ندارد. پرسشنامههایی که حدود یک سوم آنها پر نشده باقی ماند، مصاحبه شوندگانی که اجازه ندادند صدایشان ضبط شود و او در تمام طول مصاحبه مجبور بود حرفهایشان را به سرعت بنویسد، انتظامات ادارهای که معرفینامه او را نپذیرفتند و راهش ندانند، مدیرانی که گرفتارتر از آن بودند که دربارهء کارشان با او صحبت کنند، و همهء موانعی که این راه را برایش دشوار کرده بود. تیتروار به آنها اشاره میکند و امیدوار است پژوهشگران فردا با موانع کمتری مواجه شوند.
سرانجام اسلاید آخر که پایانی بر این ماراتن است بر دیوار آمفی تاتر نقش میبندد: «با تشکر از حوصلهء شما»، در میانهء تصویری از منظرهای زیبا، که معلوم نیست کجای این کرهء خاکی است. چه اهمیتی دارد، فعلاً این منظره دیوار شرقی آمفیتاتر را تزئین کرده است. کمی به آن تصویر چشمنواز خیره میشود و حس مسافری را دارد که خسته به مقصد رسیده است. چشمش به گوشهای از تصویر میافتد که با جملهای قصار از یکی از بزرگان توجه همه را به خود جلب میکند: «برای موفقیت فقط باید …» یا «روزهای سخت درگذرند و …». عجب جمله حکیمانهای! چقدر برای انتخاب آن فهرست کلمات قصار را مرور کرده است. راستی اگر بیشتر به معنای این جمله فکر میکرد، شاید مسیر پایاننامه اینقدر برایش دشوار نمیشد. البته الان وقت این حرفها نیست. اصلاً این حرفها برای کتابها و قصههاست. او فعلاً در جلسه دفاع است. جلسهای که شوخی ندارد و سرنوشتساز است. چند دهم ثانیهای در این افکار غوطهور است که صدای کف زدن حاضران موفقیت نیمه نخست جلسه را تایید میکند. احساس خوشی از سبکی دارد و خیالش کمی راحت شده است. هرچند هنوز نیمهء دوم جلسه باقی مانده است. درست مثل نیمه دوم بازی فوتبال که گویا از نیمه اول مهمتر است. البته مطمئن نیست که فوتبال اینگونه باشد. در همه این سالها هر وقت خواسته مسابقه فوتبالی را از تلویزیون تماشا کند، یادش آمده که درس یا امتحان داشته و زمان مناسبی برای آن نبوده است. درست مثل الان که باید حواسش را جمع کند؛ و باید به پرسشهای داور پاسخ گوید. دوباره نگران میشود. اما جنس این نگرانی متفاوت است. بیشتر کنجکاو است بداند نخستین اشکالی که داور مطرح میکند چیست. نکند ایرادی اساسی بگیرد و کل کار را به زیر علامت سئوالی به بزرگی این سالن آمفیتاتر بکشد. نکند با همهء این دقتها و وسواسی که داشته، در نوشتن پایاننامه اشتباهی نابخشودنی مرتکب شده باشد. همچنان در این افکار است که استاد راهنما از داور خارجی دعوت میکند نظرات علمی خود را ایراد کند.
داور خارجی هم ابتدا از داور داخلی میخواهد که آغازگر بحث باشد. اما او نمیپذیرد و این تعارف کمی رد و بدل میشود. سرانجام داور خارجی تسلیم شده، کمی در صندلی خود جابجا میشود؛ عینکش را به چشم میزند و بحث را با تعریف و تمجید از کار مفصلی که انجام شده آغاز میکند. اولش باور میکند اما از سویی نیز میداند که در هر صورت این بخش جزء ثابت همهء جلسههای دفاع است و حرفهای اصلی هنوز مانده است. در جلسه دفاع دوستش نیز همین داستان بود. داور ابتدا به ارزشمندی آن تحقیق و نتایج سودمند آن اشاره کرد و بعد چندین اشکال اساسی از روش تحقیق و چگونگی ارائه یافتهها مطرح کرد.
پس از آن مقدمه کوتاه، داور – به قولی عامیانهتر – میرود سر اصل مطلب! در صفحهای مجزا کلی یادداشت نوشته است و از آیتم اول شروع میکند و میگوید: «در پاراگراف دوم از صفحهء هشت پایاننامه شما جملهای با این مضمون آمده که …» و هنوز جملهاش به پایان نرسیده که استادان راهنما و مشاور با شتاب صفحه هشت را باز میکنند. اما به نظر همه چیز در آنجا مرتب است. او بارها این فصل اول را خوانده است و چندین بار اصلاح شده و ظاهراً نباید مشکلی داشته باشد. اما گویا مسئلهای وجود دارد.زیرا هنوز مسئله اصلی پایاننامه به خوبی تبیین نشده است. باید این قسمت را دوباره ویرایش کند، که البته مشکلی جدی نیست و با کمی حوصله رفع خواهد شد.
همه منتظرند که داور خارجی نکته دوم را مطرح کند و او دوباره به صفحهء یادداشت خود باز میگردد و با کمی تردید و تامل میگوید: «در صفحهء ۵۴ شما نوشتهاید که …» و باز همان سناریو تکرار میشود. البته این بار قضیه با یک ویرایش ساده حل نمیشود و ابهامی روششناختی پیش آمده و باید تکلیف آن روشن شود. تلاش میکند موضوع را توضیح دهد، اما گویا داور خارجی هنوز قانع نشده است. اینجاست که استاد راهنما محتاطانه مداخله میکند و با اشاره به یک نکته کلیدی گره از کار میگشاید. دوباره خیال همه راحت میشود. خطر برطرف شد. با خود میگوید خدا خیرش دهد به دادم رسید. استاد خوب هم نعمتی بود و من نمیدانستم. اینجاست که معلوم میشود با تخصص و تجربه چه گرههای که گشوده نمیشود. بعد استادش یادآوری میکند که این نکته را قبلاً به او گفته است. یادش نیست، شاید فراموش کرده است. شاید آن روز فکر نمیکرده که نکتهء مهمی است که باید به آن بیشتر توجه کند. خلاصه هر چه بود به خیر میگذرد.
نوبت به داور دوم میرسد که مستقیم از جلسهء پیشین خودش را به این جلسه رسانده است. دوباره همان تعارفها تکرار میشود. گریزی از آن هم نیست و بخشی از روال مرسوم جلسه است. اتفاقاً خیلی هم بد نیست و فرصتی برای تنفس به او میدهد. ضمن آنکه همهء ما به تشویق و تایید نیاز داریم. به قول مارک تواین که میگوید: «با یک تعریف خوب میتوانم دو ماه دیگر کار کنم!».
داور دوم میگوید گفتنیها را استاد ارجمندمان – اشاره به داور نخست دارد – گفتند و من فقط بر حسب وظیفه به چند نکته اشاره میکنم. واقعاً هم راست میگوید. با کلیت کار موافق است و فقط چند اشکال را یادآوری میکند. شماره صفحات هم در چند جای پایاننامه اشتباه شده و باید اصلاح شود. چکیده انگلیسی هم که ندارد. البته دارد اما در نسخهای که به او داده شده از قلم افتاده است. اما این گناه داور نیست؛ چکیدهء انگلیسی را ندیده است و علم غیب هم ندارد. برخی از منابع نیز از شیوه نامهء مستند سازی پیروی نکرده و باید اصلاح شود. به چند منبع هم در متن اصلی استناد شده که هیج ردپایی از آنها در فهرست منابع نیست. برعکس این هم صادق است. در فهرست منابع مشخصات کتابشناختی چند منبع معروف دیده میشود که معلوم نیست چه نقشی در این تحقیق داشتهاند! تازه به خاطر میآورد که بعد از آخرین ویرایش فصل دوم فراموش کرده فهرست منابع را با متن نهایی تطبیق دهد و همهء این مشکلات از این فراموشی ناشی میشود.
نوبت به استادان راهنما و مشاور میرسد که حرف خاصی ندارند. خوشحالند که این تحقیق به فرجام نیکویی رسیده است و از داوران به خاطر دقتی که در مطالعه این اثر داشتهاند صمیمانه تشکر میکنند. با خود میگوید واقعاً جای تشکر هم دارد. خواندن ۳۰۰ صفحه متن خشک و رسمی با این همه جدول و نمودار کار آسانی نیست. شاید خودش هم حاضر نباشد دوباره آن را بخواند!
بعد هم از حاضران در جلسه دعوت میشود که چند لحظهای بیرون از سالن تشریف داشته باشند تا هیئت داوران وارد شور شوند. او هم همراه دیگران سالن را ترک میکند. جعبههای شیرینی را باز میکنند و همه در حالی که مشغول خوردن شیرینی هستند از ارائهء بینظیر او تعریف میکنند: «عالی بود، بینظیر بود، استحقاق نمره کامل را داری. اصلاً این پایاننامه در حد رسالهء دکتری بود» اما تعریفهای آنها را خیلی باور ندارد و فکر میکند بیشتر برای دلخوشی او این حرفها را میزنند. با این حال تشکر میکند و از حضورشان سپاسگزار است.
آن چند دقیقه کندتر از همیشه میگذرد. نگرانی به اوج خود رسیده و کلافهاش کرده است. سرانجام در سالن باز میشود و استاد راهنما حاضران را به حضور دوباره در جلسه دعوت میکند. همه سر جایشان با حالتی نیمخیز مینشینند، چون میدانند چند لحظه بعد باید سالن را ترک کنند. بعضی از آنها هنوز در حال خوردن شیرینی هستند. او که از صبح لب به چیزی نزده، احساس میکند سطح قند خونش به کمترین حد خود رسیده و از اضطراب توان نشستن ندارد. بیصبرانه منتظر شنیدن نتیجهء ارزیابی داوران است.
استاد راهنما از حاضران میخواهد قیام کنند. صورت جلسه دفاع را با صدایی رسا میخواند: «با تائیدات خداوند متعال در مورخ … جلسه دفاع از پایاننامهء کارشناسی ارشد خانم/آقای … با عنوان … برگزار شد. هیئت داوران پس از مطالعهء گزارش نهایی و شنیدن توضیحات شفاهی نامبرده، پایاننامه ایشان را به شرط اصلاحات جزئی پذیرفته و آن را با درجه عالی و نمره هیجده و بیست و پنج صدم تایید میکنند». صدای تشویق حاضران در سالن میپیچد. همه به غیر از او خوشحالند. با خود میگوید: «بعد از این همه تلاش حالا هیجده و بیست و پنج صدم!». انتظاری بیش از آن داشته و به نظرش تحقیق او از کار دوستش که یک ماه پیش دفاع کرده و نوزده و نیم گرفته بود خیلی بهتر است. یعنی کدام یک از این اعضاء محترم هیئت داوران نمرهء پایین داده است. احتمالاً کار داور خارجی است. اصلاً از همان ابتدا معلوم بود تصمیمش را گرفته است. شاید با استاد راهنما مشکلی داشته و خواسته اینجا تلافی کند. یعنی استاد راهنما از او دفاع نکرده است. یعنی به آنان نگفته چقدر زحمت کشیدهام. چقدر برای یافتن منابع در اینترنت و کتابخانه جستجو کردم. در همین افکار غوطهور است که همه با چهرههایی بشاش و خندان به او تبریک میگویند. نوبت به عکس یادگاری میرسد و باید لبخند بزند.
دوربینهایی که امروز هویتشان را از دست داده و به عنوان بخشی فرعی از موبایلها شدهاند بدون فلاش و بدون حس و حال دوربینهای واقعی عکسهای بیکیفیتی میگیرند. احساس خستگی میکند. میخواهد خوشحال باشد که همه چیز به خوبی و خوشی تمام شده است، اما هنوز کاملاً مطمئن نیست که باید خوشحال باشد یا ناراحت. با خود میگوید: همین بود، یعنی تمام شد. یعنی فردا پایاننامهای که هنوز به پایان نرسیده وجود خارجی ندارد. همچنان در این افکار است که دوستانش یکی پس از دیگری از او خداحافظی میکنند و سالن آمفیتاتر دوباره خالی و ساکت میشود. یکی باید ظرفهای میوه و شیرینی را جمع کند و زندگی به روال طبیعی خود باز میگردد. …
آنچه در این قسمت خواندید شرحی نسبتاً مبالغهآمیز از یک جلسه دفاع فرضی بود، که بیشتر حاصل تجربه و مشاهدات نویسنده از چهار نقشی بوده که در پانزده سال گذشته در این زمینه داشته است: به عنوان شنونده حاضر در چندین جلسه دفاع از سال ۱۳۷۷ تا کنون؛ دانشجوی کارشناسی ارشد برای دفاع از پایاننامه خود در سال ۱۳۷۹؛ دانشجوی دکتری برای دفاع از رساله در سال ۱۳۸۵ (البته شیوه برگزاری جلسه دفاع دکتری او کمی با این شکل متفاوت بود زیرا در دانشگاههای انگلستان جلسه دفاع فقط با حضور استادان داور انجام میشود و استادان راهنما و مشاور – اگر هم در جلسه حضور داشته باشند – حق صحبت ندارد جلسه دفاع همان جلسه امتحان است و فقط دانشجو باید پاسخگو باشد)، و سرانجام در نقش راهنما، مشاور و داور از سال ۱۳۸۵ تا امروز.
هرچند ممکن است این توصیف کمی مبالغهآمیز به نظر برسد؛ اما بعید است دانشجویانی که این تجربه را دارند حداقل با بخشی از این سناریوی فرضی موافق نباشند. زیرا جلسه دفاع – مثل هر امتحان دیگر – معمولاً با اضطراب و نگرانی همراه است؛ و این کاملاً طبیعی است. با این حال میتوان با چند تکنیک ساده از این نگرانی کاست، که در قسمت دوم این یادداشت توصیههایی در این زمینه مطرح خواهد شد. پس اگر مایلید این توصیهها را بشنوید، لطفاً ادامه مطلب را در قسمت دوم بخوانید.
با سلام خوب بود ولی طولانی است و کلافه می کند
سلام اصلا شما باید رمان نویس می شدید آقای دکتر بهرحال بی صبرانه منتظر توصیه های مفید شما هستیم
به نظرم انتظار می رود لحن روایت با بخش پس از روایت متفاوت باشدکه نیست. من آمادگی داشتم که وصفی هرچند مختصر از شکل و شمایل این جنابان داشته باشم. شما فقط به محتوا پرداخته اید و این مرا از فضای روایت واقعی در زندگی واقعی دور می کند، گرچه دقت شما به نکته هایی که احتمالا براساس آن به توصیه های بخش دوم خواهید پرداخت کاملا هوشمندانه است، ولی من تصویر بصری از این جلسه می طلبم.
استاد، سپاس از ارسال مطلب. به موضوعی پرداخته اید که کمابیش همه تجربه اش کرده ایم و من علاوه بر تجربه شخصی خودم شاهد تجربیات فرزندانم هم بوده ام. متأسفانه دیده ام که بخش مربوط به تدارکات حاشیه ای چقدر وقت گیر و آن هم اضطراب زاست! در عبارت مختصری وضعیت ما را تنها با یک کشور که شاهدش بوده اید مقایسه کرده اید. این مقایسه برایم جالب بود. شاید باید «فرهنگ» تازه ای ایجاد کرد در مورد دفاع که بخشی از آن به مقامات دانشگاهی مربوط است و بخشی از آن به دانشجویان وگرنه این مسیر به همین شکل استمرار خواهد یافت.
با تشکر از شما استاد عزیز. دست به قلم طنزتان نیز مانند مطالب جدی تان عالی است. سپاس
آقای دکتر منصوریان
سلام علیکم
قسمت نخست یادداشت شما را درباره جلسه دفاع خواندم. بسیار زیبا و جذاب وصف نموده اید. البته همانطور که خودتان فرموده اید مبالغه آمیز هم بود.
با تشکر از شما
با عرض سلام
مثل همیشه مطالب را خیلی روان و گیرا بیان نموده اید. با خواندن متن فوق به راحتی می توان خود را در جلسه دفاع تصور نمود . همچنین نگاه واقع گرایانه ای ارائه نمودید که بیانگر معضلات جلسه دفاع و مراحل انجام پایان نامه می باشد.
درود. متن قشنگی بود استاد. خوب همه چیز رو به تصویر کشیده بودید تقریبا چیزی از قلم نیفتاده بود. بجز سرفه های هر از گاه استاد داور و توپق های دانشجو موقع قدردانی و یا اشاره های سر و دست دوستان موقع دفاع 🙂
یادش بخیر چه زود گذشت مهر ۹۰ (دانشکده علوم تربیتی، اتاق استودیو بااون صندلی های آبی اش….)
آقای دکتر منصوریان
با سلام چیزهایی که با این لحن زیبا و عامیانه بیان کرده بودید به دل من یکی که خیلی نشست وقتی سر صبح و در سرکارم(کتابخانه دانشکده دندانپزشکی بین الملل تهران) آن را خواندم یاد خودم افتادم و دیدم ۹۵ درصد آنها با اتفاقاتی که در روز دفاع من در دوره ارشد رخ داده بود همخوانی داشت ولی آن روز تبدیل به یک خاطره دوست داشتنی در زندگیم شد.
آرزوی موفقیت برای همه دارم…
با سلام، متن جالبی بود که حداقل ۵۰ درصد مطالب آن در جلسات دفاع رخ می دهد. برخی جملات جالب متن فوق:
هنوز صحبتش گرم نشده، استاد راهنما اشاره میکند که وقت تنگ است و باید زودتر به نتیجهگیری برسد.
نوبت به عکس یادگاری میرسد و باید لبخند بزند.
دوربینهایی که امروز هویتشان را از دست داده و به عنوان بخشی فرعی از موبایلها شدهاند بدون فلاش و بدون حس و حال دوربینهای واقعی عکسهای بیکیفیتی میگیرند.
Dear Doctor
It was a wonderfull piece of fact,wonderfulll,
با سلام و تشکر از سناریوی بسیار زیباو کاملا واقعی که نگارش کرده بودید
من دو بار این تجربه را داشته ام
بار دوم خیلی راحت تر از بار اول بود. آخه تجربه دوم بود
اما به هر حال اضطرابش تمرکز آدم رو خیلی به هم میریزه
فکر می کنم فقط کافیه قبل از جلسه دفاع یه دور همون جلسه رو بازی کنی و با هر بار تکرار اون حداقل ۵۰% مشکلات کم میشه
درست مثل درسی که سر کلاس می خوای بدی و هربار مطلب پربار تر و نقاط ضعف اون کمتر
به هر حال عالی بود
با سلام
هر چند کمی دیر اما بنا به ایمیلی که امروز از دکتر طلایی دریافت کردم مشتاق شدم این دو مطلب را ببینم. چون آموزش محور بوده ام تجربه مستقیمی از جلسه پایان نامه ندارم اما بنا به علاقه به پایان نامه! و سلطه خیز دانستن رابطه استاد – دانشجو در فرایند پایان نامه نویسی تجربه مصاحبه های بسیار دوست داشتنی با ۱۴ نفر از دانشجویان ارشد و دکتری هم رشته ام را داشته ام که بیش از دو سال است نتیجه اش پیش دیوار کاذب -باید صفت مناسب تری پیدا کنم!- نشریات علمی پژوهشی مانده است!
از ان ۱۴ مصاحبه به خوبی می شود در اورد که نوشته شما با واقعیت جلسات دفاع کنونی ما بسیار نزدیک است اما در دل همان ۱۴ مصاحبه مصاحبه ای بود که من در جلسه دفاع ان فرد که اکنون هئیت علمی دانشگاه تهران نیز هست خودم حاضر بودم. دانشجوی دکتری ان جلسه که اتفاقا یک خانم هم بود تمام حاضرین و حتی داوران را به مبارزه طلبید و گفت اگر کسی یک ایراد نگارشی-نقل به مضمون حرف او- بگیرد به او جایزه می دهم و بعد چنان دفاع کرد که همه مبهوت شدند -چون جلسات دفاع متعددی را دیدم- اما سر نمره تلافی کردند!
به هر حال من نیز با تجربه اندکم از پایان نامه نویسی ان هم غیر مستقیم معتقدم روال اغلب جلسات تکراری- خشک و بی روح است.
به نظر اگر ان پژوهش همچنان بخواهد همچنان پشت دیوار مذکور نشریات پژوهشی بماند بهتر است در اختیار شما بنهم چون بی تردید اینگونه بیشتر خوانده می شود و این بهتر از ماندن در پشت دیوار گفته شده است!
اینگونه نیست؟
میداند که پرمشغلهو گرفتارند، تعداد دانشجویان زیاد است و نمیتوان بیش از این انتظار داشت. بالاخره تاب و توان آدمها محدود است و این همه کار بر دوششان سنگینی میکند. همهء این فکرها در طول و عرض چند دهم ثانیه از ذهنش به سرعت میگذرد و البته چیزی جز سپاس و تشکر بر زبانش جاری نمیشود.
……..
خوب است این قدر خوش بینانه نگاه نکنید
واقعا الآن چنددرصد از دانشجویان از نحوه راهنمایی استاد راهنمایشان راضی اند؟
اصلا چند درصد از اساتید راهنما واقعا در این زمینه درست انجام وظیفه می کنند؟!!!!!!!!!!
عالی نوشته بودید میتونم به طور یقین بگم ۹۹/۹۹ درصد اتفاقی بود که توی جلسه دفاع من افتاده بود بهتر جلسه فرضی رو حذف کنید
البته اون بخش دلسوزی برای اساتید رو فاکتور بگیرید
فقط دو روز به دفاعم مانده و در آستانه این دفاع مقدس یادداشت جالبی بود. ممنون
مبالغهآمیز؟ وشته شما با واقعیت جلسات دفاع کنونی ما بسیار نزدیک است
جالب بود برام…عین همین برای ماها اتفاق افتاده…تمامش رو حس کردم…
سلام استادان خوب غنیمت هستند خدایارشون باشه گاهی استادان خوب گلی از گلهای بهشت هستند که درست در جلسه دفاع تشویقت می کنند دلگرمت می کنند تا بدون استرس و نگرانی دفاع کنی
خداهرکجا هستند یارشون باشه برای دفاع دکترای من هم دعا کنید هنوز دنبال موضوع خوب می گردم