کامران فانی، کامیاب و باقی!

آقای فانی سلام

نوشتن برای شما باید بی مقدمه باشد. یعنی زندگی  شما آنقدر نقطه عطف دارد که آدم نمیداند از کجا آغاز کند. حالا خودم حیرانم. واقعا از کجا باید این نوشته آغاز شود؟به کجا باید برسد؟ دور میبینم که حکایت کامران فانی ،پایان داشته باشد.مگر میشود حکایت  مردی که دم به دم  نو میشود را به سرانجام رساند؟ .البته  میتوان از ۲۵ فروردین ۱۳۲۳ که در قزوین زاده شدید اغاز و سیر خطی زندگی شما را تا به امروز روایت کرد. حتی میشود برای نسلی که متاسفانه کمتر شما را میشناسند از علاقه شما به  ورزش پینگ پونگ نوشت واینکه حتی جزو تیم مدرسه بودید و برای مسابقات آمده بودید دبیرستان البرز تهران. میشود از خط خوش شما آغاز کرد که باعث شد معلم ادبیات ،فهرست کتابهای کتابخانه دبیرستان را از شما بخواهد و اولین تجربه “کتابداری” شما بی هیچ تعارفی در همانجا شکل بگیرد. میشود از علاقه شما به فیزیک حرف زد تا دیگران به ویزه کتابداران بدانند که اگر دبیرستانی که در ان تحصیل میکردید رشته ریاضی هم داشت ،حالا کامران فانی سرآمد و نشانه و شناسه در یک حوزه دیگر علم بود و من ابدا اشکالی نمیبینم اگر اهل کتاب و فرهنگ قدردان و سپاسگذار باشند که شما در همین وادی کتاب و فرهنگ ماندید و نماد و نشانه و شناسه شدید!

آقای کامران فانی

من هنوز سرگردانم در آغاز این نوشته.برای من هر کدام میتواند یک حکایت مستقل باشد. یک روایت مجزی. کرایه کتاب به شبی یک ریال در زمانه ای که کتابخانه عمومی در قزوین موجود نبود  و تند خوانی شما خود میتواند یک قصه باشد، به این میتوان اضافه کرد خریدن کتاب به صورت کیلویی در شبهای عیدی که می آمدید تهران. بعد هم ورود و خروج شما به دانشکده پزشکی در سال ۱۳۴۱ و خواندن کتابهایی که از دالفنون آمده بود به کتابخانه پزشکی دانشگاه تهران. عبور هر روزه شما از کنار دانشکده ادبیات، حسرت حضور در کلاس های استاد صفا، خانلری، فروزانفر و همایی، و تاسف مسول ثبت نام دانشکده ادبیات از اینکه شما پزشکی را رها کردید! همه اینها میتواند سکانس هایی به یاد ماندنی از زندگی شما باشد.

می بینید که هنوز نمیدانم از کجا آغاز کنم. از سفارش ترجمه طبل حلبی گونترگراس توسط آل احمد و اینکه شما کار دیگری کردید و موش و گربه ترجمه شد و بعد ها که گونترگراس جایزه نوبل ادبی را گرفت کتاب ترجمه شده ی شما بارها منتشر شد. ترجمه مرغ دریایی چخوف و آشنایی با غلامحسین ساعدی نیز میتواند آغاز مناسبی باشد. رفتن شما و استاد خرمشاهی در سال ۱۳۴۸ به سربازی واطراق شما در کنار فاو و بازگشت ایشان به همدان و شروع موج کتابخوانی ازچادری که شما در آن اسکان داشتید آنهم در منطقه ای که میتوانست آرام نباشد نیز یک شروع جذاب خواهد بود. بعد هم که با رفیق گرمابه و گلستان تان (بهاالدین خرمشاهی) آمدید و کتابدار شدید و ایشان در نیمه راه از مینی بوس کتابداران پیاده شدند و شما متواضعانه و فروتنانه ماندید تا به همه نشان دهید که اعتبار و منزلت ،پدیده ای تولیدی است که فقط و فقط از درون آدمیان می جوشد و هیچ دخلی به میز ، و پست و مقام و این عناوین کودکانه ندارد. حتی میتوان از قهرمانان شما آغاز کرد انهم در حوزه های گوناگون، از دکتر حمید عنایت در پژوهش، از استاد شفیعی کدکنی و فروزانفر در ادبیات، از استاد عزت الله فولادوند در ترجمه ، از شاملو و سپهری در شعر، از هدایت و دولت آبادی درقصه و رمان و از همه مهم تر از پوراندخت سلطانی در کتابداری! بانویی که بی شک چراغ راه کتابداران بیشماری بوده و حضور و وجودشان ستونی برای این حوزه و حرفه. گرچه تاسف و تاثر را نمیتوان پنهان کرد که از چه رو کتابداران آنگونه که باید قدردان امثال شما و پوراندخت سلطانی نیستند! و این وظیفه کسانی است که صفت “استاد” را به دوش میکشند اما در معرفی قله های این حوزه به جوان ترها یا کم کارند، یا بی تفاوت. که ریشه اش یا بخل است یا تفاخر! البته میدانم که این برای شما ابدا مایه رنجش نیست که اگر بود شما نیز تا کنون از این حوزه خارج شده بودید، به گفته مولانا دلیل بر بینایی چشم، دیدن فراز ها و زیبایی هاست و کسانی که اینها را نمیبنند یا خود را به تغافل میزند ،پیشتر و بیشتر  حکم به کوری خود میدهند.

هر انچه خوب وزیبا آفریدند                                برای چشم بینا آفریدند

آقای کامران فانی

شما حتی نیاز به این ندارید که من شما را “استاد” خطاب کنم. یعنی دربندش نیستید آنهم در زمانه ای که خیلی ها اگر متصف به صفت استاد نشوند! جواب سلام آدم را هم نمی دهند! کسانی که با شما توفیر دارند. کسانی که مقاله” ای اس ای” بیشمار دارند و شما شاید یکی هم نداشته باشید.ولی شما کامران فانی هستید و آنها “استاد” ! شما از دانشکده پزشکی به ساده گی گذشتید اما خیلی ها از صندلی های ردیف جلو در سمینارها و کنفرانس ها نمیگذرند. شما  میهمان محبوب ،محجوب ،خوش سخن ،دانا و اگاه تمامی نشست های رسمی و غیر رسمی هستید که در این سرزمین برای نکوداشت فرهنگ و روشنگری و دانش افزایی برقرار میشود اما خیلی از کسانی که صفت “استاد” را به دوش میکشند به وقت میزبانی نیز حرف تازه ای ندارند و افق جدیدی را نشان نمیدهند و پنجره ای نو باز نمیکنند و از دایره تکرار خارج نمیشوند. اساتیدی !! که زیر پوستی تلاش میکنند تا اطرافیان برایشان بزرگداشت و نکوداشت بگیرند کم نیستند اما وقتی قرار بود در روز چهارشنبه سی خرداد هشتاد و شش انجمن آثار و مفاخر فرهنگی مجلسی را برای شما تدارک ببیند و بعد به ناگهان آن مراسم لغو و ما  حیران و مبهوت ماندیم ،آنگونه که روایت شده شما نه تنها دل آزرده نبودید بلکه شادمان هم بودید که “دوستان به زحمت نیفتادند!”

آقای فانی

 در سرزمین غریبی زنده میکنیم  و شما بهتر میدانید که اهالی محبوب و محجوب اندیشه از همه غریب ترند.وگرنه چرا باید مراسم کسی که خرمشاهی او را دانا در حوزه های فلسفه و فقه و حدیث، تاریخ و جغرافیا، ادبیات و شعر و دیگر حوزه های علوم انسانی میداند به ناگهان لغو شود؟! موسوی گرمارودی ترجمه ای که از قران کرده است را وامدار شما  و تشویقی که شما کرده اید می داند ولی مراسم نکوداشت شما را برنمی تابند . غریبه و آشنا، از دور و نزدیک، در حوزه های گوناگون شما را دائره المعارف گویا می دانند  و شما یکی از چند ستون دائره المعارف نویسی در این سرزمین هستید.دائره المعارفی که شما وجود و حضورشان را در یک جامعه نشانه پویایی و توسعه یافته گی میدانید ودائره المعارفی نیست در این سرزمین که نام شما را به دنبال نداشته باشد، از دائره المعارف دانش گستر در هجده جلد تا دائره المعارف تشییع که هنوز به پایان نرسیده است.از دائره المعارف دموکراسی تا دانشنامه کودکان و نوجوانان و همچنین دائره المعارف بزرگ اسلامی. وشما با عنوان کتابدار آنهم بی هیچ شرم و خجالتی از این عنوان و نام، ستون ستبر اینها بودید و هستید ودر حقیقت برای پویایی این سرزمین تلاش میکنید اما باز هم هستند عده ای که دو ساعت مراسم شما را تحمل نمیکنند!

نورالله مرادی در جامعه ای “کتاب نخوان!”  مهمترین کتاب  تالیفی خود را به شما تقدیم ونوشته است که بار امانت کتاب را شما فروتنانه به دوش میکشید، اما نمیدانم چرا و چگونه این بار بر شانه های تک تک ما نمیشیند و شما در ذهن و دل جامعه ی “کتاب نخوان” متولد نمی شوید. آنوقت همه شعارهای مبتنی بر کتابخوانی که رسانه ها در بوق میکنند رنگ می بازد! من اطمینان عمیق  دارم که جنابعالی در هر سرزمین دیگری که نفس میکشیدید ، نفس به نفس  دورو برتان بودند .  برایتان مراسم و بزرگذاشت میگرفتند. نفس به نفس شما را تکریم و احترام میکردند و نام و راه شما را به جوان تر ها نشان می دادند. نه برای شخص شما! نه برای کامران فانی، بلکه برای راه شما که راه کتاب است. برای شیوه ی شما که اندیشیدن است. برای مرام شما که تواضع و فروتنی و مداراست. برای صفت شما که سخاوت و گشاده دستی در عرصه دانش است وکدام سرزمین است که بی پاسداشت و نکو داشت اینها بهروز و تندرست باشد؟!

آقای کامران فانی

همه ی آنچه  گفته شد و تمام آنچه نگفته ام، برای من میتواند آغاز یک نوشته باشد ،میتواند شروع قصه ی شما باشد و زندگی فرهنگی و علمی شما میتواند همه آنچه رفت باشد اما همه آنها تک به تک گویای تصویری کامل از شما نیست و این نوشتن را دشوار میکند.البته هیچ انسانی بی خطا نیست و ذائقه های فکری نیز متفاوتند و اگرقرار به نقد شما هم باشد میتوان حرف زد و نوشت و شک ندارم که شما مشتاق ترید به نقد خودتان تا مدح. یعنی نیاز ندارید به ستایش های بی علت.اما جامعه به هنگام قیاس میتواند دوغ و دوشاب را از هم تمییز بدهد و در سرزمین امروز ما و جامعه ی گریزان از کتابخوانی، شما نماد و نشانه کتاب و کتابخوانی و آگاهی هستید. انهم در بستر اخلاق ،در همسایه گی تواضع و مدارا.

میدانید که بی تعارف با شما صحبت کرده ام همیشه و حالا نیز بر همین قرارم. در چند گفتگویی که با شما داشته ام و در سه شنبه های گاه به گاه کتابخانه ملی که برای احوال پرسی از شما و خانم پوراندخت سلطانی می آمدم همواره از شما اموخته ام و  گفتگو با شما خسته گی نداشته است. برای اینکه تکرار ندارد البته به شرط پرسش نو!  برای اینکه هر بار تازه‌تر از تازه‌تری را به چشم دل و ذهن مخاطب می‌کشید، برای اینکه در اوج بلندی ، سر به زیر دارید و فروتنانه و بی هیچ خستی آدم را بر سفره بی‌مزد و منت اندیشه و آگاهی خود میهمان می‌کنید .جوشش ناتمام و همواره تازه ی ذهن و زبان انسانهایی فرادست نظیر شما بدین سبب است که  شما تشنگی های خود را به جستجوی آب رفع نکرده، بلکه  بی‌تاب همان تشنه گی هستید! شما مصداق بارز این شعر حضرت مولانا هستید که میگوید:

آب کم جو تشنه گی آور به دست                          تا بجوشد آبت از بالا و پست

آقای کامران فانی

این نوشته سر_ آغاز ندارد.شروعی در کار نیست.  شما بزرگ تر از زبان قلم من هستید. نمیدانم از کجا بگویم و به کجا ختم کنم. شرایط دشواری ست برای کسی که همنشین کلمات است اما اعتراف میکنم که هم اینک درباره ی شما نمیتوانم چیزی بنویسم. اعتراف میکنم که مقاومت و مدیریت در برابر هجوم بی وقفه کلمات درباره آدمی که ابعاد متفاوت دارد کار چون منی نیست و سطوری که رفته است یا دل بی باک میخواسته یا سبک سری و شکر ایزد که اگر اولی را ندارم ،دومی را  به وفور در خود سراغ دارم و شما این را به همان حساب بگذارید.

در پایان نوشته ای که آغاز نشده است ، هفتادمین سالگرد تولد شما را صمیمانه به شما و همه کسانی که برای کتاب و کتاب خوانی احترام قائل هستند تبریک و خجسته باش میگویم و با اینکه دوست داران شما، به صفات گوناگون نظیر “علامه قزوینی” معاصر  یا دائره المعارف زنده و گویا و…از شما نام برده اند و همه میدانند، با احترام ، شما را   “کامران فانی ” خطاب میکنم، اما   “کامیاب “در زمانه ی خود و “باقی” برای همیشه!

روزگارتان بلند بالا

سید جلال حیدری نژاد

یک هفته پیش از سالروز تولد شما

About جلال حيدري نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

View all posts by جلال حيدري نژاد →

8 Comments on “کامران فانی، کامیاب و باقی!”

  1. استاد کامران فانی ، به حق مایه ی افتخار و سربلندی کتابداری ایران هستند. سایه ی پر مهرشان برسرجامعه کتابداری پایدارباشد.

  2. در سرزمین غریبی زنده میکنیم…
    در صبحگاه بهاری، متنی بهاری در ستایش ایشان بسیار لذت بخش بود. همواره فانی و باقی.

  3. شادباش به استاد برای ۷۰ سال زندگی پر بار و سودمند و تأثیر گذار.
    به یقین نسل های آینده، ساده گذشتن ما را از این بی مهری در حق بزرگانی چون استاد فانی، مورد سرزنش و مواخذه قرار خواهند داد. شوربختانه، اعمال رفتارهای نازل با اهل هنر و ادب و فرهنگ ناشی از سوگیری های سیاسی و از مشخصه های جوامع عقب مانده است. دردا که در آسمان ایران کشتی ارباب هنر همواره شکسته است.

  4. استاد فانی، از زمره افراد بی نظیر و نادر در جامعه ما هستند که وجودشان و علم شان بر ماندگارترین ستون خوبی ها نگاشته می شود.
    آغاز بهار هفتاد سالگی شان خجسته باد

    “هزار سال بزی صد سال بزی،
    هزار سال همیدون بزی به پیروی،
    به مردمی و به آزادگی و نیک خوی”

  5. خوشحالم که جلال عزیز، به فکر بود مثل همیشه و با همکاری دوستان عزیزم، این ویژه نامه را در آورد قبل از آنکه خدای نکرده دیر شود. این گوهرهای ناب را باید دریافت و از آنها بهره جست. از فکرشان، تجربه شان، حس شان. دنیا دیده اند دیگر. عمرشان را وقت عشقشان به کتابداری کرده اند. آقای فانی عزیز، همیشه جاودانید. تا ابد.

    ای کاش کتابداران آینده ما بدانند که عنصرهایی چون مسئولیت پذیری، شکیبایی، صبور بودن، پشتکار، خلاقیت و تلاش است که افرادی چون کامران فانی، نوش آفرین انصاری، پوری سلطانی، عباس حری، و دیگران را ساخت اگر جز این بود امروز هیچ چیز از کتابدار بودن نداشتیم و چیزی نبود که به آن ببالیم. به قول سهراب باید صبور بود و آرام و سربزیر و سخت.

  6. این نوشته زیبا ترین نوشته ای بود که در باره آقای فانی خوندم.همه چی داشت.زندگی.غم و شادی.قلم شما همیشه آدم رو به وجد میاره آقای حیدری نزاد.نوشته تون در باره استاد افشار هم همینطور بود.اصلا توصیف شخصیت ها از زبان شما یک طعم دیگه ای داره. خواننده همیشه تو نوشته شما سفر میکنه و شما هر لحظه خواننده رو به یک سمت می برید.طوری که شما توصیف میکنید برای من حداقل اینطور بود که انگار خودم تجربه کردم.خیلی دوس داشتم نظر آقای فانی رو هم درباره نوشته شما بدونم.به نظر من کسانی که شما بهشون اعتقاد و اطمینان دارین وقتی در باره شون مینویسید عالی میشه ولی قلم شما گاهی هم تند و برنده میشه که آدم میترسه.کاش شما در باره همه شخصیت های حوزه ما و حوزه های فرهنگی بنویسید.انشالله موفق باشید و قلمتون پایدار باشه

  7. متاسفانه من جناب فانی را چندان تمی شناختم تازگیها فرزندم با یکی از فامیلای جناب فانی ازدواج کرده اند و من نام آن بزرگوار را از آنها بیشتر می شنوم البته قبلا هم در نوشت های جناب خرمشاهی کمی با ایشان آشنا شده بودم ولی کاش قبلا بیشتر با ایشان آشنا می شدم این گونه انسانها که بوی ناب انسان را می دهند همیشه کم بوده اند انسان های بزرگواری که به جامعه رنگ و بوی انسانیت می دهند و زیستن را دوست داشتنی می کنند انسان های عجیبی که ره و رسم دیگری دارند .
    البته جناب حیدری نژاد هم قلم روان وشیرینی دارند و دلی زلال و روشن و حق مطلب را تا حدودی ادا کرده اند البته کاش من با علم و بزرگواری استاد فانی از قیل آشنا بودم بالاخره جناب حیدری نژاد دستتان درد نکند که با این نوشته ی زیبا ما را با استاد ارجمند فانی عزیز بیشتر آشنا نمودید دلتان سبز و پر از بهاران باد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *