سه سال پیش، زمانی که سرپرست مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران بودم، روزی نامهای از کتابخانهء ملی رسید که باعث شگفتی من و همکارانم شد. مضمون نامه – که گویا آن را برای بسیاری از دانشگاهها و موسسات پژوهشی تابع وزارت علوم نیز فرستاده بودند – این بود که کتابخانه ملی قصد دارد مجموعهای جدید از پایاننامههای کشور گردآوری کند. بنابراین، از ما خواسته بودند، نسخهای از پایاننامههایی که در اختیار داریم برایشان ارسال کنیم. ضمن آنکه فرمی هم شامل چند فیلد – مثل عنوان پایاننامه، تاریخ دفاع، اسم دانشجو و استاد راهنما و غیره – برای تکمیل اطلاعات ارسالی ضمیمه شده بود.
شگفتی ما از این بود که چگونه فرستندهء این نامه خبر نداشته که در چهل سال گذشته مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران متولی اصلی گردآوری، سازماندهی و اشاعهء اطلاعات مربوط به پایاننامههای کشور بوده و اکنون بزرگترین پایگاه موجود در این زمینه محسوب میشود. تصور کنید مرکزی که خودش چند دههء متوالی متولی امور پایاننامههاست، و همهء دانشگاههای کشور در این مدت این آثار را به آنجا ارسال میکردند، اکنون چنین نامهای از سازمان دیگری دریافت کرده است! این اقدام مصداقی از «موازیکاری» بود که نمونههای آن فراوان است و ما آن روز با یکی از جدیدترین نمونههایش آشنا شدیم.
البته گردآوری پایاننامه در کتابخانه ملی فینفسه اقدام عجیبی نیست. این آثار از جمله منابع خاکستری (Gray Literature) هستند و اگر قرار است کتابخانه ملی آثار مکتوب کشور را گردآوری کند، پایاننامهها هم میتوانند در این مجموعه قرار گیرند. اما توجه به دو نکته در آن روز، دلیل شگفتی ما بود. نخست آنکه چهار دههء پیش این مسئولیت به مرکز مدارک علمی واگذار شده بود. دوم آنکه مشخص نبود که آیا این اقدام بیشتر با هدف گردآوری پایان نامهها انجام میشود یا ساز و کاری هم برای ارائه خدمات دسترسی به آنها پیشبینی شده است. ضمن اینکه آن روزها بحث دسترسی به متن کامل پایاننامهها خود موضوعی چالشبرانگیز بود و در یادداشتی با عنوان «پیامدهای دسترسی آزاد و مشروط به «منابع خاکستری» به آن اشاره کردهام.
خلاصه ما همچنان در حال تحلیل نامه بودیم و احتمالهای دیگری برای آگاهی از هدف فرستنده به ذهن من و همکارانم میرسید. احتمال نخست این بود که کتابخانهء ملی از این موضوع آگاه است که مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران متولی پایاننامههاست، اما چون همهء وظایفش را به نحو احسن انجام داده است و به تمام اهداف از پیش تعیین شده رسیده، اکنون تصمیم گرفته دامنهء فعالیتش را گسترش بخشد. در نتیجه میخواهد با پرداختن به امور پایاننامهها وظایف تازهای برای خویش تعریف کند. اما برای همه بدیهی بود که کتابخانهء ملی کلی کار ناتمام داشت و اطمینان دارم متولیان این سازمان به مراتب بیش از نویسندهء این یادداشت به این موضوع اذعان داشته باشند. حتی مراجعهکنندگان به کتابخانه ملی از همان لحظهای ورود به حوالی آن منطقه، به خوبی میبینند که با سازمانی در حال توسعه مواجهاند. هنوز کلی کار ساختمانی روی زمین مانده است. هنوز تکلیف آسفالت و سنگچین بلوار منتهی به در ورودی روشن نشده و کارگران مدتهاست مشغول کارند. هنوز پارکینگ خاکیست و با تردد خودروها تمام فضای اطراف محوطهء ورودی پر از گرد و غبار میشود. هنوز سرویس رفت و برگشت منظمی تا مترو ایجاد نشده و بسیاری از مراجعان برای رسیدن به مترو سرگردانند. خودم بارها آنقدر در گرمای تابستان و سرمای زمستان منتظر مینیبوسهای این مسیر نشستهام و از غبار عملیات ساختمانی اطراف و تردد خودرها در جادهء در دست تعمیر بهره بردهام که در نهایت تصمیم گرفتم یا پیاده به سمت بزرگراه حقانی راهی شوم یا آژانش بگیرم. آژانش کوچکی که مجاور در ورودی با امکانات بسیار محدود مستقر است و به دلیل کمبود تعداد ماشین و راننده پاسخگوی نیاز موجود نیست. البته کاربران مشکلات دیگری هم دارند که شرح آن در این مختصر نمیگنجد. بنابراین، فرضیهء نخست رد شد.
فرضیه بعدی این بود که شاید کتابخانه ملی از پیگیری برخی از وظایفش – به هر دلیل- انصراف داده و تصمیم گرفته بخت و اقبالش را در زمینهء دیگری بیازماید. در نتیجه به فکر گردآوری پایاننامه افتاده است. البته امکان آزمون این فرضیه را هم نداشتیم. زیرا برای بررسی آن باید با فرستندهء نامه صحبت میکردیم. بنابراین، تصمیم گرفتیم جلسهای برای گفتگو در این زمینه برگزار کنیم و از نیت ایشان آگاه شویم. البته مدتی پس از این ماجرا دورهء کوتاه سرپرستی من در مرکز به پایان رسید و موفق نشدیم این جلسه را برگزار کنیم. اکنون هم نمیدانم سرنوشت آن نامه چه شد و پروژهء پایاننامهها در کتابخانه ملی به کجا رسید. گویا تعدادی از واحدهای دانشگاه آزاد و پیام نور آثارشان را ارسال میکنند و مجموعهء مذکور در حال توسعه است. البته نتیجهء این اقدام هر چه بوده فعلاً به آن نمیپردازم. فقط یک نکته در ذکر این خاطره اهمیت دارد و آن ناآشنایی – یا شاید کمتوجهی – متولیان یک سازمان با اهدافش است. در نتیجه بجای افزودن بر کیفیت خدمات موجود مرتب در فکر توسعهء کمّی هستیم و در نهایت با مجموعهای از امور ناتمام و نافرجام مواجه خواهیم شد. به بیانی عامیانه کلی کار زخمی روی دستمان میماند.
اتفاقاً چند ماهی پیش از این جریان، خبری در رسانهها پخش شد که نمونهء دیگری از این رویکرد را نشان میداد. بهار سال ۹۰ یا پیش از آن – در زمستان ۸۹ – در سایتها خبری منتشر شد مبنی بر اینکه قرار است کتابخانهء ملی مدیریت کتابخانههای عمومی را نیز در اختیار گیرد. گویا قرار بود این هدف با ادغام «نهاد کتابخانههای عمومی» و «کتابخانه ملی» صورت پذیرد. آن روزها از این ادغامها و انحلالها در سازمانهای دولتی زیاد اتفاق میافتاد و انگار مدیران وقت کتابخانه نیز نمیخواستند از قافله عقب بمانند. معمولاً رسم روزگار ما همین است. گاهی کارهایی باب میشود که در ابتدا عجیب به نظر می رسد. اما پس از مدت کوتاهی مد روز میشود و همه در پیوستن به جریان جدید از هم سبقت میگیرند. مثل تغییر عنوان مجلههای تخصصی که چند سالی است رونق پیدا کرده و کمتر مجلهای را پیدا میکنید که اخیراً اسمش را عوض نکرده باشد. در رشتهء ما تقریباً تمام مجلههای قدیمی اسم و رسم عوض کردند. مجلههایی مثل «فصلنامه کتاب»، «پیام کتابخانه» و «کتابداری» همه به خاطرهها پیوستند. تمام این عناوین که روزی برای خودشان برند بودند، امروز تبدیل به عنوانهای تازهای شدهاند که کمتر میشود به خاطر سپرد.
بگذریم، روزی که خبر ادغام را شنیدم تقریباً مطمئن شدم که این اخبار گواهی بر این واقعیت است که مدیریت وقت این سازمان با دامنهء وظایفی که قانوناً برای آن مشخص شده، آشنایی چندانی ندارد. البته نمیدانستم که این پیشنهاد از طرف کتابخانه بوده یا ابتکار سازمان دیگری است، اما در هر شکل تغییری در اصل مطلب نداشت. آشکار بود که این تصمیمهای شتابزده در فقدان نظرات کارشناسی گرفته میشود. وگرنه هر دانشجوی کتابداری میداند که کتابخانههای عمومی در همه جای دنیا با نظارت شهرداری و شورای شهر اداره میشوند. حتی مدیرت متمرکز آنها به شکلی که امروز وجود دارد نیز چندان موجه نیست. حال اگر بخواهد این ادغام صورت پذیرد که وضع از این هم بدتر شود. چگونه ممکن است دو سازمان با دو حیطهء مسئولیت متفاوت با هم ادغام شوند و بعد انتظار داشته باشیم عملکرد بهتری داشته باشند. خوشبختانه، در آن زمان انجمن وارد عمل شد و انتقاد آشکار خود را با این ادغام اعلام کرد. در نهایت هم همه به این نتیجه رسیدند که این ادغام توجیه منطقی ندارد و خوشبختانه قضیه ختم به خیر شد.
مدتها گذشت تا روزی برای نوشتن مقالهای به دائرهالمعارف کتابداری و اطلاع رسانی مراجعه کردم. در جلد دوم به مدخل «کتابخانههای ملی» رسیدم. مقالهای چند صفحهای در این زمینه وجود دارد که در بخشی از آن به اهداف و وظایف کتابخانههای ملی در دنیا اشاره شده است. با دیدن این مقاله به یاد آن نامه و آن خبر افتادم. فکر کردم ایکاش پیش از ارائه طرحها و ایدههای خود به منابع علمی رشته – حتی گذرا هم که شده – نگاهی داشته باشیم. مقالهایست که از صفحهء ۱۵۲۵ تا ۱۵۳۱ این اثر را در بر میگیرد. اثری به قلم «موریس بی لاین» با ترجمهء اشرف السادات بزرگی. در بخشی از آن فعالیتهای متداول کتابخانههای ملی را به چهار گروه تقسیم کرده است: تولید ملی، خدمات ملی، برنامهریزی و نظارت ملی، و رهبری ملی. سپس برای هر یک توضیحاتی ارائه شده که قصد تکرار آن را ندارم و علاقهمندان میتوانند به دائرهالمعارف مراجعه کنند. فقط میخواهم دیدگاه خودم را به اختصار توضیح دهم.
دربارهء مقولهء نخست میتوان گفت که کتابخانه ملی باید افق و دامنهء فعالیت خود را فراتر از گردآوری منابع ببیند و به موسسهای مولد تبدیل شود. مرجعی علمی و تخصصی برای تولید آثاری باشد که هر یک به نحوی به هدف سازماندهی میراث مکتوب کشور کمک کند. مثلاً تولید «کتابشناسی ملی» مصداقی از این مقوله است که خوشبختانه سالهاست در کتابخانه ملی جریان دارد.
خدمات ملی – که دومین مقوله در این فهرست است – به نظرم بیشترین اهمیت را دارد. زیرا کتابخانه ملی زمانی موفق است که بتواند کیفیت خدمات خود را بهبود بخشد. قضاوت کاربران همیشه مبتنی بر کیفیت خدماتی است که دریافت میکنند. اطمینان دارم یک کتابخانهء کوچک با درهای باز و خدمات سودمند، به مراتب بهتر از کتابخانهای عظیم با درهای بسته و خدمات ضعیف است. این موضوع را قبلاً در مقالهای با عنوان «بهترین کتابخانهء دنیا کجاست؟» تشریح کردهام و نیازی به تکرار آن نیست. اکنون چهار سال پس از نوشتن آن مقاله هنوز بر این باورم که کتابخانهء خوب، نهادی اجتماعیست که زندگی در آن جریان دارد. مردم آزادانه میآیند و میروند. کسی مزاحمشان نمیشود. کتابخانه را خانهء دوم خود میدانند. نسبت به آن حس تعلق و دلبستگی دارند. مهم نیست این کتابخانه ملی باشد یا عمومی یا دانشگاهی. کتابخانه در هر شکل و اندازهمتعلق به کاربران و در خدمت آنهاست. خدمترسانی وجه اصلی و غالب آن است. شبیه تصویری که هاروکی موراکامی در کتاب «کافا در کرانه» از کتابخانه ترسیم میکند: «از زمان کودکی از قرائتخانهء کتابخانهها خوشم میآمد. بنابراین، وقتی به مقصد تاکاماتسو راه افتادم اطلاعاتی دربارهء کتابخانههای داخل و دور و بر شهر گرفتم. تصورش را بکنید پسر بچهای که دلش نمیخواهد به خانه برود، چندان جایی برای رفتن ندارد. کافیشاپها و سینماها برایش دور از دسترس است. پس میماند فقط کتابخانهها – و چقدر خوب جایی هستند اینها – نه ورودیهای در کار است و نه کسی از کوره در میرود و به خودش دردسر میدهد که ببیند چرا پسر جوانی وارد چنین جایی میشود. فقط مینشینی و هر چه دلت خواست میخوانی … همیشه بعد از مدرسه سوار دوچرخه میرفتم کتابخانه عمومی محل. حتی در تعطیلات میتوانستید آنجا پیدایم کنید. هر چه دم دستم میآمد میبلعیدم. از رمان گرفته تا زندگینامه و تاریخ. وقتی همهء کتابهای کودکان را خواندم رفتم سراغ قسمت عمومی و کتابهای بزرگسالان. شاید خیلی وقتها چیز چندانی از آنها دستگیرم نشد.» (ص. ۵۵ و ۵۶)
ضمناً خدمات کتابخانهء ملی میتواند خیلی وسیعتر از آنچه امروز هست باشد. مثلاً جای یک مرکز «خدمات تحویل مدرک» (Document Delivery Service) در این سازمان خالیست. کتابخانه ملی میتواند دامنهء خدمات خود را گسترش دهد و سطح دسترسی به منابع را بهبود بخشد. ضمن آنکه وقتی صحبت از خدمات میشود، نباید تصور کنیم که برای ایجاد خدمات تازه به هزینهء هنگفت و امکانات فراوان نیاز داریم. نه الزاماً همیشه این گونه نیست. آنچه بیش از امکانات فنی و مالی نیاز داریم، بازتاب «روحیهء خدمترسانی» در قوانین و پرورش آن در «رفتار سازمانی» است. مثلاً در بسیاری از ادارههای دولتی ما هنوز فرهنگ پاسخگویی تلفنی نهادینه نشده است. کمتر اتفاق میافتد که کسی بتواند در یک اداره دولتی مشکلی را با تلفن حل کند. همیشه حضور فیزیکی لازم است. حال باید دید در کتابخانه ملی چگونه میتوان بخشی از خدمات را به کمک تلفن یا خدمات تلفن همراه ارائه کرد. خدمات آنلاین که خود حدیث مفصلی است و امتیازهای آن آشکارتر از آن است که بخواهم یادآوری کنم. فقط میخواهم به این نکته اشاره کنم که بیتردید فرصتهای زیادی در این زمینه هست و توسعهء بسیاری از آنها هزینهء چندانی ندارد.
مقولهء سوم برنامهریزی و نظارت ملی در حوزهء کار این سازمان است. از کتابخانهء ملی انتظار میرود مرجعی برای گسترش دانش عملی و نظری در عرصهء علم اطلاعات و دانششناسی باشد. در این مسیر نیز میتواند از حمایت تخصصی و حرفهای انجمن کتابداری و اطلاعرسانی بهرهمند شود. انجمنی که مرجع حرفهای این رشته در کشور است و میتواند سرمایهای ارزشمند از خدمات مشورتی در اختیار کتابخانه قرار دهد. سرانجام در مقوله چهارم این انتظار وجود دارد که کتابخانه ملی همچون کانونی برای همگرایی و همسویی فعالیتهای تخصصی و حرفهای کتابخانهها و مراکز اطلاع رسانی عمل کند. این کانون به معنای مدیریت متمرکز کتابخانهها نیست. بلکه بیشتر وجه حرفهای و فکری آن اهمیت دارد. در این عرصه نیز انجمن میتواند به کتابخانه کمک کند.
واژه ی ” خدمات” در نظر عام بار معنایی خیلی مثبتی ندارد هرچند که در آثار ادبی ” خدمت به دیگران” جزو صفات پسندیده است. وای به زمانی که از طریق تلفن درجستجوی جواب سوال خود باشید. آن قدر آدم را می پیچانند که پشیمان می شوید از سوال کردن. امیدوارم کتابخانه ملی به تواند با عمل کرد درست ، به جامعه نشان دهد که خدمات و اطلاع رسانی از طریق تلفن نیز امکان پذیر است و نیاز به مراجعه ی حضوری نیست.
هنوز هم به دنیا دقیق می نگرید.خوشحالم که مثل برخی اساتید در کنج عزلت به پوسدگی و خمودگی نمی اندیشید.شاید این همان دلیل علاقه بچه ها به شم اباشد.یادم است روزی به ما گفتین هر وقت اونقدر رشد کردین که کتاب بنویسین برایش تاریخچه ای ۱۰۰ صفحه ای ننگارید به اصل امروز برسین.
جناب آقای دکتر منصوریان
با سلام و احترام
به استحضار می رساند ارسال نامه از طرف کتابخانه ملی عجیب نبوده است زیرا ایرانداک پایان نامه های دانشگاه آزاد و دانشگاه پیام نور و سازمان هایی که کارشناسی ارشد را بصورت ضمن خدمت ارایه می کند را دریافت نمی کرد و کتابخانه ملی برای اولین بار شروع به جمع آوری این منابع خاکستری کرد و بدنبال سرویس دهی این منابع ؛مراجعین تقاضای پایان نامه های دانشگاه دولتی را داشتند و مصوبه ۱۲۰ مورخ ۲۳/۱/۱۳۹۱ کمیته فرهنگ و تمدن این اجازه را به کتابخانه ملی داده است و یکی از اعضای آن کمیته وزیر علوم است اگر اعتراض بود باید آنجا وزیر محترم اعلام می کرد و متاسفانه شما نباید به کتابخانه ملی خرده بگیرید زیرا بسیاری از وظایف که باید در کتابخانه ملی انجلام شود بقیه سازمان ها و وزارتخانه ها قبضه کرده و اجازه ورود به کتابخانه ملی نمی دهند .