نوروز ۹۲ مشهد چهرهای متفاوت با همیشه داشت. به همت شهرداری، در میدانها، پارکها و پیادهروها آثار زیبایی از نمادهای زندگی نصب شده بود. نمادها و نشانههای خاطرهانگیزی از حال و هوای دیروز و امروزِ خانه، مدرسه، محله و بازار. نمونههایی از قوری چای، کتری آب، سفرهء نان، گلدان گل، ساعت دیواری، ترازوی بقالی، دوچرخههای قدیمی و چرخ خیاطی در آن مجموعه یافت میشد. از تلویزیونهای بلموند سیاه و سفید تا کوزهء سفالی آب، و مغازهء سلمانی در بازار قدیم. هنوز تصاویر آنها در «بانک اطلاعات شهری مشهد» موجود است و میتوانید آنها را ببینید.
در یکی از همان روزها در مشهد سوار تاکسی بودم. راننده که مرد میانسالی بود، با دیدن مردمی که مشتاقانه با این یادها و خاطرهها عکس میگرفتند، سری به نشانهء تاسف تکان داد و با لحنی آکنده از دریغ و افسوس گفت: «اینها پولهای من و شماست که این طور حیف و میل شده است. مجسمه قوری و کتری درست کردند و یک عده آدم علاف و بیکار دور آن جمع شدهاند و عکس میگیرند. این پول را باید به زخم دیگری میزدند. مردم نان ندارند بخورند، آن وقت شهرداری رفته پول خرج مجسمه کرده است!». از اینکه آن همشهری نازنین هموطنان هنردوست را علاف و بیکار میدانست متاسف شدم. بعد سعی کردم برایش توضیح دهم که این گونه نیست و دارد یک طرفه به قضیه نگاه میکند. هزینه برای هنر اسراف نیست، سرمایهگذاری است. هنر دوست بودن هم علافی و بیکاری نیست. پاسخی به نیاز روح آدمی است. بویژه آنکه خودش شاهد بود که این ابتکار چگونه مردم را خوشحال کرده و تغییری در حال و هوایشان داده است. همین حس خوب کلی قیمت دارد. کلی میارزد. سالمندان را به گذشته برده، میانسالان را به تفکر واداشته و به کودکان شادی و نشاط بخشیده است. گویی مردم دوباره رنگها، روزها و رویاهای گذشته را به خاطر میآورند. چقدر خاطره با این آثار زنده شده و چقدر خاطره با آنها آفریده خواهد شد. همین که لحظهای میایستند، به این آثار مینگرند و دمی درنگ میکنند دستاورد ارزشمندی است. در روزگار پرشتاب ماشینی، ما به همین لحظههای درنگ و تأمل نیاز داریم. به این فرصتهای کوتاه تفکر و دوباره دیدن و دوباره شنیدن سخت محتاجیم. میخواستم خیلی حرفهای دیگر برایش بزنم که خیلی زود به مقصد رسیدیم و پیاده شدم و بحثمان بینتیجه ماند.
اما حالا ادامهء آن سخنرانی ناتمام در تاکسی را دو سال بعد اینجا مینویسم. بویژه آنکه اخیراً شهرداری تهران در اقدامی مشابه هنر را به شهر و خیایان آورده است و دل مردم را شاد کرده است. شهرداری تهران در ابتکاری خلاقانه با عنوان «نگارخانهای به وسعت شهر» طرحی نو درانداخته و چهرهای تازه به این شهر در محاصرهء دود و شلوغی بخشیده است. با این اقدام به مدت ده روز (از ۱۵ تا ۲۵ اردیبهشت ۹۴) بیلبوردهای تبلیغاتی شهر بجای تبلیغ چیپس و پفک در اختیار تابلوهای هنرمندان ایران و جهان قرار دارد. اگر بگویم این اقدام یکی از بهترین خدمات فرهنگی در کارنامهء چند سال اخیر شهرداری تهران است، اغراق نکردهام.
ممکن است بپرسید چرا آوردن هنر به شهر تا این اندازه اهمیت دارد؟ چرا ما به هنر نیاز داریم؟ فایدهء دیدن یک تابلوی نقاشی در حاشیهء خیایان چیست؟ به تعبیر آن همشهری ما آیا این تابلوها شکم مردم را سیر میکند؟ آیا نباید به فکر نان مردم باشیم تا تماشای تابلوهای هنری. چه گرهای با نصب این آثار در شهر از کار مُلک و ممکلت گشوده میشود؟ در پاسخ باید عرض کنم بله بدیهی است که هنر برایمان نان شب نمیشود، اما غذای روح و پاسخی به یک نیاز دیگر است. هنر پاسخ به نیاز روحی و معنوی ماست. درمانی برای سرگشتگی و پریشانی انسان معاصر است. مرهمی بر درد و رنجِ روزمرگی زندگی شهریست. زمینهای برای بهبود تعاملات اجتماعی ما و کاستن از تنشهاست.
اگر امروز برای ترویج هنر هزینه نکنیم و به فکر آن نباشیم، فردا ناچاریم صد برابر آن را خرج درمان دردهای دیگر کنیم. زیرا وقتی هنر مجالی برای رشد و بالندگی نیابد، هزار معضل و گرفتاری دیگر در شهر ما جولان خواهد داد. به نظرم ما به هنر نیاز مبرم داریم. زیرا هنر مسئول لطافت روح آدمی و پرورش فرهیختگی در جامعه است. در فقدان آن علفهای هرزِ خشونت میدان زندگی را به تصرف در میآورند. خشونت در زیر سایه هنر مجالی برای عرض اندام نخواهند داشت. به این ترتیب، یکی از مهمترین کارکردهای هنر «خشونتزدایی» از جامعه است.
وظیفه هنرمند یادآوری حقیقت و زیبای فراموش شده به مخاطبان است. به تعبیر خانم ایران درودی در کتاب «در فاصله دو نقطه …!» «هنر در آراستن و زیبا نمودن زندگی است. هنر جدا از زندگی وجود ندارد، پس می باید زندگی را از هنر سرشار کرد». (ص. ۱۰۸). هنر به ما فرصت نگریستن به ذات زندگی را میبخشد. اما فقط زمانی موفق است که در جامعه گسترده باشد. هنرِ محصور در گالری نمیتواند محصول کارآمدی به بار آورد و چنین وظیفهء خطیری را به فرجامی نیکو برساند. سایه و ردپای هنر باید در خیابان، در کتاب درسی، در خانه و در رسانههای ارتباطی حضور دائمی داشته باشد. بازتاب هنر باید جایی باشد که چشم ما بدون مزاحمت آن را ببیند و گوشمان با آرامش آن را بشنود. باید در تار و پود زندگی تنیده باشد تا بتواند مرهمی بر زخمهای روح آدمی بگذارد.
اما متاسفانه به دلیل آنکه هنر جایگاه واقعی خود را در نظام آموزشی ما نیافته است، حس زیباییشناختی ما تحلیل رفته است. سهم ترویج مهارتهای زیباییشناسی در آموزش رسمی ما بسیار ناچیز است. در نتیجه معمولاً از دیدن یک تابلوی نقاشی مسرور نمیشویم و از کنار نغمهء سازها بیتفاوت میگذریم. چون دیروز به ما در مدرسه هنردوستی را آموزش ندادهاند، امروز به نظرمان هنر مقولهای لوکس و غیرضروی است. تجملی و تشریفاتی به نظر میرسد.در نتیجه، منتقدان اقدام شهرداری مشهد در دو سال پیش و منتقدان احتمالی شهرداری تهران در امروز، صرف هزینه برای زیبایی شهر را اسراف و ولخرجی میدانند. نمونه آن در گروه بحث کتابداران مطرح شد، که یکی از گرامیان عضو این گروه معتقد بود بجای این تابلوها ایکاش برای کتابخانهها کتاب میخریدیم. فراموش نکنیم که این دو مقوله هر دو مهمند ولی متمایز از یکدیگرند. تجهیز کتابخانه در جای خود بسیار اهمیت دارد و ما به عنوان کتابداران نیز در این زمینه مسئولیم. اما باید ابتدا شهروند کتابخوان و کتابدوست داشته باشیم تا این کتابها خوانده شوند. کتابخانهء بدون کاربر کتابدوست به چه کار آید؟ بخشی از فرایند تربیت شهروندان علاقهمند به مطالعه از همین مسیر پرورش مهارت زیباییشناختی میسر است. تا زمانی که ما مصادیق هنر را در نقاشی، معماری، موسیقی و ادبیات ارج ننهیم و ارزش آن را نشناسیم، بسیار بعید است سراغ کتاب برویم.
ضمن آنکه از یاد نبریم، هزینهای که برای خلق زیبایی صرف میشود یک سرمایهگذاری منطقی و مطمئن است و از هزینههایی به مراتب بیشتر که در فقدان آن به بار میآید خواهد کاست. هنر زمانی که فراگیر و حاضر در بافت جامعه باشد، پاسخی به تشنگی روح آدمی و سرگردانی اوست. بویژه در روزگاری که ساختمانهای بلند سیمانی مانع دیدن درختان و صدای ماشینها و موتورها مانع شنیدن صدای پرندگان شدهاند. روزها به دلیل آلودگی هوا آسمان را نمی بینیم، به دلیل آلودگی صوتی صدای پرندهها را نمیشنویم و شبها به دلیل آلودگی نوری از دیدن ستارها محروم هستیم. انسان معاصر در محاصرهء شهرهای صنعتی ملول و رنجور است و برای درمان خود به هنر نیاز دارد.
در نتیجه نگریستن به یک تابلوی نقاشی، تماشای یک تئاتر و شنیدن نغمهء یک موسیقی دلپذیر فرصتی برای تنفس روح و روان است. همین فرصت تنفس دوباره از بسیاری گرفتاریهای دیگر پیشگیری میکند. دیدن منظرهء دشت، جنگل و صحرا در محاصرهء ساختمانها و ماشینها، مثل سکویی است که آدم را از زیر چرخهای زندگی ماشینی ناگهان به قلب طبیعت پرتاب میکند. تاثیر این بازگشت به طبیعت، اگر در ذهن خودآگاه ما آشکار نباشد، بر ضمیر ناخودآگاه ما قطعی خواهد بود. کار هنر همین است که در لحظهای تاریخ و جغرافیای آدم را تغییر میدهد. این تغییر در زمان و مکان درست مثل سفر است. دور باطل روزمرگی را میشکند و به آدم فرصت دوبارهء دیدن جهان را میبخشد.
امروز که شهرداری تهران تصمیم گرفته گامی در این زمینه بردارد باید این اقدام را تحسین کنیم و به تمامی گرامیانی که چنین نگاه خردمندانهای دارند، درود بفرستیم. بنابراین، دستشان را به گرمی میفشارم و برایشان آرزوی بهروزی روزافزون دارم. امید آنکه در و دیوار شهرهای ما همیشه سرشار از جلوههای هنر و زیبایی باشد و نغمههای شاد و دلپذیر هنرمندانه در کوچههای آن به گوش برسد و حال همهء اهالی این سرزمین کهن خوش باشد.
منابع:
درّودی، ایران (۱۳۸۱) در فاصلهء دو نقطه …! چاپ پانزدهم، ۱۳۹۲، تهران: نشر نی.
با نظر آقای یزدان منصوریان کاملاً موافقم . فرهنگ زیر مجموعه های گوناگونی دارد که هر کدام در جای خود با ارزش هستند . مدیر سازمان هنری شهرداری ( که نمی دانم اکنون سر کار هستند یا نه ) بود ، موسیقی را در فرهنگسرا ها تعطیل کرد و « شهردار» از او سوال نکرد چرا! حال ، شهرداری موزه ها را به میان مردم آورده است . که مسئول آن ، هر اثری را با اطلاعات لازم عرضه کرده است . ولی معلوم نیست بعد از ۱۰ روز چه بلایی سر بیلبورد های تهران می آید ؟ یعنی همان اوضاع سابق ادامه پیدا می کند ؟ خداحافظی با « هنر » یا اینکه « هنر » فقط ۱۰ روز در سال مورد احترام است .