در زندگی همه ما لحظات غم و شادی زیادی وجود دارد. زمانهایی هست که حتی حوصله خودمان را هم نداریم. دنبال بهانه می گردیم برای غر زدن، نق زدن، برای دعوا. عرفا به چنین حالتهای گرفتگی و سرخوشی بی دلیل، “قبض و بسط روحی” می گویند: زمانهایی که بی دلیل دلت می گیرد. دلت کسی را می خواهد. دلت هوای فریاد زدن دارد. نمی دانی چه می خواهی. چرا به این حال درآمده ای. فقط می دانی که حالت خوب نیست.
کتابخانه عمومی دانشگاهی اجتماعی است. درش به روی همه باز است و هر کسی از هر قشری می تواند وارد آن شود. مراجعه کننده ای که پا به حریم امن و فرهنگی کتابخانه می گذارد توقع کمک دارد، توقع توجه دارد، انتظار دارد دستش را بگیری و قدم به قدم راهنماییش کنی و او حس کند که در یافتن نیاز اطلاعاتی اش تنها نیست. اگر مراجعه کننده اولین باری باشد که به کتابخانه مراجعه می کند برخورد کتابدار با او و میزان کمکی که دریافت می کند نقش زیادی در مراجعه بعدی اش به کتابخانه دارد. حالا اگر از قضا آن روز سر کیف نبوده و دچار حالت قبض روحی شده باشی نمی توانی پاسخگوی خوبی برای مراجعه کننده شوی.
بدحالی روحی علاوه بر تاثیری که در برخورد با مراجعه کنندگان دارد جو عمومی حاکم بر کتابخانه را هم تحت تاثیر قرار داده و در نوع برخورد با همکاران خود را نشان می دهد. در این هنگام دلت می خواهد پاپی همه چیز همکارت شوی: به دیر آمدن هایش، مرخصی های گاه به گاهش، تقاضا برای جا به جایی شیفت کاری اش، شوخی و خنده اش با اعضای قدیمی، … . در چنین اوضاعی اگر همکاران خوبی داشته باشی و متوجه این حالت روحی ات باشند تو را درک کرده و با خوب و بدت کنار می آیند تا دوباره به وضع سابق برگردی. بدی هایت را نادیده گرفته و به دل نمی گیرند، شکایت نمی کنند، تحملت می کنند به جبران روزهای دیگری که خوب بودی و رفیق و محرم اسرارشان. آنقدر تحملت می کنند تا جایی که وقتی بعدها به آن لحظات فکر می کنی شرمنده محبتشان می شوی و خودت هم تعجب می کنی که چقدر بد بودی.
در کتابهای دانشگاهی و سرکلاس های درس، اساتید کتابداری یادمان داده اند که کتابدار باید توانایی برقراری ارتباط با هر نوع مراجعه کننده ای را داشته باشد. این هنر کتابدار است که بتواند طوری برخورد کند که شخصی بار دیگر هم به کتابخانه مراجعه کند. اما در هیچ یک از کتب کتابداری در مورد نحوه برخورد کتابدار با کتابدار توصیه ای نشده یا لااقل نگارنده از وجود چنین کتابهایی بی اطلاع است. اگر محیط کاری خود ما کتابداران امن و آرام باشد بطور غیرمستقیم در نحوه خدمت رسانی به مراجعین تاثیر می گذارد. کتابدار هم می تواند حال همکار کتابدارش را خوب کند، درکش کند و قدم به قدم در رفع بحران روحی و کشمکش های عاطفی اش بکوشد، به او آرامش دهد و از ایجاد تنش در کتابخانه جلوگیری کند. اما گاهی ما کتابداران آنقدر حواسمان به مراجعه کننده است که از خود وامی مانیم، همکارمان را فراموش می کنیم، دور و برمان را نمی بینیم. …
گمان می کنم در دنیایی زندگی می کنیم که وظیفه داریم شادی را به یکدیگر هدیه دهیم. مادری که انگشت خود را زیر چانه نوزادش می گیرد و نوزاد بی اراده می خندد شاید می خواهد از همان کودکی شادی را و شاد بودن را به فرزندش یاد دهد. گمان می کنم آدمی از هر حیث قابلیت شادی و آرام زندگی کردن را دارد.
انتظار می رود کتابداری که در محیط فرهنگی کتابخانه کار می کند با مفهوم همدلی بیشتر آشنا باشد، قدرت درک بالایی در برابر ناملایمات کاری از خود نشان دهد و باعث آرامش فضای کاری خود شود. در کتابهای ادبیات کودکان خوانده ایم که آنچه آثار هانس کریستین آندرسن را جاودانه ساخته احترام عمیق او نسبت به اصالت نیکی و محبت در ذات انسانهاست. من این آرامش کتابدارانه، این همدلی فرهنگی، این شعور کاری را “آرامش دوسویه کتابدار برای کتابدار، کتابدار برای مراجعه کننده” می نامم چرا که باور دارم محصول این همدلی، رضایت مراجعه کننده است و امید دارم که چنین دیدگاهی در جامعه کتابداری رواج یابد. به راستی که چه خوش گفت مولایمان علی که ” همه را فهمیدن، همه را بخشیدن است”.
کاش فقط حرف نزنیم و از خودمان شروع کنیم و بدانیم همانقدر که درک و همکاری کنیم ، درک میشویم.نه خانم صفوی
من هم با خانم مالکی موافقم
بهتر است از خودمون شروع کنیم فقط حرف زدن کافی نیست …………