نشان همت فردوسی است، بی کم و کاست[۱]
پنجم اردیبهشت امسال همراه دکتر سعید رضایی شریفآبادی برای ماموریتی اداری عازم بیرجند بودم. در هواپیما برای مسافران روزنامه ایران آورده بودند. تیتری با عنوان «حوصلهء بشر سر آمده است» توجهام را جلب کرد. مصاحبهای بود با دکتر اسلامی ندوشن دربارهء پریشانی و سرگردانی بشر معاصر که به رغم همهء پیشرفتهای فنی گرفتار فقدان توازن و تعادل معنوی شده و گویی در این شب سیاهش گمگشته راه مقصود! عنوان دقیق و هوشمندانهای بود. بشر دیگر حوصلهء خودش را هم ندارد! ببینید چه بر سر این کرهء خاکی آورده است! آب و خاک و هوا را آلوده کرده؛ نسل بسیاری از گیاهان و جانوران را به انقراض کشانده، قرنهاست که همنوعانش را به خاک و خون میکشد و همچنان میخروشد و میجوشد و مثل کلافه سر در گم به دور خویش میچرخد.
در این گفتگو دکتر اسلامی ندوشن – مثل بسیاری دیگر از اهالی فرهنگ و اندیشه – از خشم و خشونتی که دنیا را فرا گرفته شکایت میکند. نگران آیندهء بشر است، و راه رهایی از این نابسامانی را در توجه به «فرهنگ»، «هویت فرهنگی» و «اخلاق» میجوید. زیرا فرهنگ اگر مجالی بیابد، میتواند مرهمی بر زخمهای بشر باشد. به تعبیر ایشان فرهنگ بازتابی از خلاصه و چکیده خاطرات، اندیشهها، تجربهها و نوع زندگی بشر است که در طول قرنها تشکیل و متراکم شده است. در نتیجه محصول تجربیات و آموزشهای گذشته است که چکیدهاش چگونه زیستن را در یک جامعه پیش میبرد و راهنمای ساکنان هر سرزمین در تعاملات اجتماعی آنان است. فرهنگ به ما هویتی میبخشد که همان شخصیت ماست. از این روی، توازن بر هم خوردهء بشر باید به مدد داروی فرهنگ درمان شود. فرهنگی که مروج مدارا و همدلی باشد، گوهر آزادی را به رسمیت بشناسد، حقوق بشر را محترم شمرد و از صلح و دوستی پاسداری کند.
سپس ایشان بر اهمیت شاهنامه به عنوان بلندترین قلهء ادبیات این کهن بوم و بر تاکید میکند و تجلی این فرهنگ را در آن میبیند. شاهنامهای که امروز بیش از همیشه به آن نیازمندیم. اثری سترگ که بازتاب همان تراکم آرزوها، خاطرهها و تجربههای مردم این سرزمین است. ایشان در این گفتگو میگوید: «شاهنامه از چند جنبه بینظیر است، تمام آثار بزرگی که بعد از دوره غزنوی آمدند و سعدی و حافظ مهمترین آنها هستند، همهشان تحت تأثیر شاهنامه بودند. شاهنامه تنها از جنگ ایران و توران نمیگوید، بلکه جنگ بین نیکی و بدی را میگوید. وظیفه بشر این است که با کارهای خوب خود به پیروزی نیکی بر بدی کمک کند». پیشتر آثار دیگری از ایشان دربارهء فردوسی خوانده بودم و مطالعهء این مصاحبه یادآور آن مطالب سودمند بود. مثلاً در کتاب «چهار سخنگوی وجدان ایرانی» فردوسی را به عنوان پدیدهای استثنایی و «سخنگوی پیروزی نیکی بر بدی» معرفی میکند که موفق شده طی پنجاه و چند هزار بیت زندگی فرهنگی و تاریخی یک قوم را بیان کند. به نحوی که طی هزار سال گذشته تقریباً هیچ کتاب مهمی به فارسی نوشته نشده مگر آنکه سایهای از شاهنامه در آن حضور داشته باشد. در نتیجه کتابی متعلق به هزار سال پیش نیست. اثری برای امروز ماست. زیرا که داستان نیکی و بدی و ارزش انسانیت و اخلاق مفاهیمی نیستند که کهنه شوند. در تبیینی مشابه، استاد منوچهر مرتضوی اساس حکمت فردوسی را در مبارزهء خیر و شر میداند. همان مبارزهای که او استادانه در بیان مراتب خیالانگیز دلاوری و پهلوانی انسان در مواجهه با هجوم مهیب سرنوشت و ناپایداری عمر به تصویر کشیده است. (مرتضوی، ۱۳۹۱).
اهمیت این محور کانونی شاهنامه زمانی بیشتر آشکار میشود که بدانیم پیروزی نیکی بر بدی به عنوان هستهء بنیادین خود ملزوماتی دارد. یکی از آنها تحقق «داد و دهش» است. داد به معنای تعادل و توازن در زندگی فردی و اجتماعی است و دهش نیز دلالت بر توزیع عادلانه ثروت و قدرت دارد. به نحوی که عدالت برقرار شود. همان گوهری که در روزگار ما کمیاب است. همان تعادلی که از دست داده ایم و گرفتار افراط و تفریط شدهایم. همان شتاب و زیادهخواهی انسان معاصر که زمین و زمان را به ستوه آورده است.
عنصر بنیادین دیگر «خرد» است. خرد این گوهر یگانه؛ خرد این خورشید جاودانه؛ خرد این دردانهء دیریابِ دنیای معاصر ما. خرد که چراغ راه آدمی است و به تعبیر حکیم گرانمایهء توس رهنما و دلگشا و دستگیر هر دو سراست. ضمن آنکه خرد وجه فردی و جمعی دارد. به نظرم خرد بیش از آنکه فردی باشد اجتماعی است. جامعه باید خردمند و خرددوست و خردپذیر باشد، تا هر یک از افراد مجالی برای خردورزی بیابند. خرد تا به تجلی اجتماعی خود دست نیابد به چه کار خواهد آمد؟ خرد باید مثل خورشید بر سر ما بتابد تا روزگار سیاهمان را روشن سازد. خرد باید در رگهای جامعه جریان یابد که بتواند گرهای بگشاید و مانعی از سر راه بر دارد. توصیف خرد در شاهنامه بسیار مفصل است و در مقابل «آز» که به معنای زیادهخواهی و خودبینی است، قرار میگیرد. خرد از نعمتهای خداوند و آز نتیجهء وسوسهء اهریمن است. فردوسی خرد را میستاید و آزا را نکوهش میکند:
خرد را و جان را که یارد ستود و گر من ستایم که یارد شنود
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست وزویت فزونی وزویت کمیست
ازویی به هر دو سرای ارجمند گسسته خرد پای دارد به بند
فردوسی «آز» آن را دردی پنهانی میداند که آدم گرفتار به آن در جستجوی درمانش نیست و اگر درمانی هم باشد از آن روی گردان است: «هر آن کس که از آز شد دردمند / نیایدش پند پزشکان پسند» یا در بیتی دیگر آن را همچون بندی معرفی میکند که آدمی را گرفتار میسازد: «به بند درازیم در چنگِ آز / ندانیم باز آشکارا به راز» و در جایی دیگر از وخیم شدن حال آزمندان سخن میگوید: «همی آز کمتر نگردد به سال / همی روز جوید به تقویم و فال».
ویژگی دیگر شاهنامه فرامکانی و فرازمانی بودن پیام آن است. به نحوی که به یک گروه و در یک زمان محدود نمیشود. شاهنامهپژوهان ماهیتی فراگیر و جامع برای پیام شاهنامه قائلند: «شاهنامه کتابی واقعبین و فراگیر است و همه چیز در آن یافت میشود: هم صلح است، هم شکست، هم فتح، هم غم، هم مصیبت. تمام اینها جزو ذات زندگی هستند. جزو سرونوشت انسان» (اسلامی ندوشن، ۲۴ :۱۳۸۱).
امروز – ۲۵ اردیبهشت و روز بزرگداشت فردوسی – فرصتی برای مرور دوبارهء شاهنامه است. کتاب گرانقدری که از مسیر هزار سالهء پر فراز و نشیبی با موفقیت گذر کرده و به دست ما رسیده است. اثر فرهنگسازی که به تعبیر استاد محمد امین ریاحی: «گنجینهء میراث چند هزار سالهء ملت و کشور ایران و دائرهالمعارف خرد و اندیشه و فرهنگ ایرانیان است. مجموعهای از کهنترین خاطرات قومی و اعتقادات و وضع اجتماعی و زندگی طبقات گونهگون مردم، ژرفترین اندیشههای فلسفی و احساسات حماسی و غنایی و … و فرهنگ عامه و آیینهای زادروزها و سوگواریها که برخی از آنها تا روزگار ما بر جای مانده است». (ریاحی، ۱۳۷۵، ص. ۲۵۱) ایشان هنر فردوسی را در قدرت بیان، بلندی اندیشه، ژرفی معانی، سادگی، روشنی و استواری و ایجاز در سخن میداند.
در کتاب «هویت ایرانی و زبان فارسی» دربارهء نقش فرهنگی و وحدتآفرین فردوسی در سرودن شاهنامه میخوانیم: «از برکت وجود با سعادت او، دو عنصر اصلی ملیت ما در اثری بزرگ بازآفریده و بَدل به تنی واحد میشود؛ شاهنامه تاریخ (حماسه) و زبان ماست. بگذریم از اینکه بعداً همین کتاب نقش دیگری هم پیدا میکند و مهمترین عامل فرهنگی نگهدارندهء ملیت ما میشود.» (مسکوب، ۲۰ :۱۳۷۹). ایشان در اثر دیگری با عنوان «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» دربارهء شاهنامه و پهلوانانش که تبلور آرزوهای مردم این سرزمین هستند و در هزار سال گذشته زندگی صبور خود را در میان همین مردم ادامه دادهاند، بر این نکته تاکید میکند که: «پهلوانان شاهنامه مردان آرزویند که در جهان واقعیت به سر میبرند. چنان سربلندند که دست نیافتنی مینمایند، درختهایی راست و سر به آسمان ولی ریشه در خاک و به سبب همین ریشهها دریافتنی و پذیرفتنی. از جنبهء زمینی و بر زمین بودن چون مایند و از جنبهء آسمانی تجسم آرزوهای ما و از هر دو جهت تبلور زندگی» (مسکوب، ۶ :۱۳۷۷).
نکتهء دیگر در ماندگاری و اثربخشی شاهنامه ریشه در رویکرد حکیم توس به این اثر دارد. او عمر و جان خویش را در راه سرودن شاهنامه عاشقانه صرف کرده است. آن را کاری منفک از زندگی خود نمیدانسته و تمام وجودش را به آن بخشیده است. دکتر کزازی در کتاب «فرزند ایران» در این زمینه میگوید: «… فردوسی با شور و شراری بسیار و بیگسست و درنگ، به سرودن شاهنامه پرداخت و داستان ایران را از آغاز، از آفرینش جهان به بازگفتِ ایرانی آن، از نخستین مرد کیومرث و پور دلاور او سیامک که به دست دیوان از پای در افتاد در پیوستن گرفت. ای شگفت! پایداری و استواری او در سرودن شاهنامه، چنان بود که خواب و خوراک را از یاد میبرد و هر کار را جز آن باد میشمرد … بدین سان داستان ایران، به شیوهای شکرین و شاهوار، نوشین و دلنشین، سَخته و سُتوار، سروده می آمد و گرد و غبار هزارهها از آن سترده و زدوده». (ص. ۸۷). شاهنامه «تجربهء زیستهء» فردوسی است. بیش از آنکه آن را نوشته باشد، با آن زیسته است. به باور شاعر معاصر – هوشنگ ابتهاج (سایه) در کتاب «پیر پرنیاناندیش» فردوسی در خوشی شخصیتهای شاهنامه شریک بوده و با اندوهشان رنج برده است. زمانی که از رستم سخن میگوید گویی خود را دوشادوش او میدیده و خاطرهای از همرزم خویش روایت میکند. به نوعی شاهنامه برخاسته از تجربهء زیستهء او در تمام سی سالی است که به خلق این اثر مشغول بوده است و سرمایه عمرش را صرف آن نموده است. (ص. ۸۰۸-۷۹۹). به تعبیر دکتر آموزگار در مقالهء « خویشکاری[۲] فردوسی»: «فردوسى پیکر تراش پیرى نبود که تنها چکشى بر سنگ کوبد و پیکرى بىروح سازد. او آرشى بود که همه وجودش را، جوانى و دارایى و جان و روانش را در این اثر نهاد و هم چون آرش که خود تیر شد تا گستره ایران گسترده شود، فردوسى نیز خود شاهنامه شد تا سالیان سال ایران و فرهنگ ایرانى زنده بماند. او پیر شد، فرتوت شد، پیمان شکنى از فرمانروایان دید، مرگ به سراغش آمد ولى سایه بانى ساخت که فرهنگ و نام ایران را از آسیب زمان در امان دارد». (آموزگار، ۲۹ :۱۳۸۷).
سخن پایانی
در روزگار بیاسطوره و بیرویایی که ما زندگی میکنیم، در عصری که «واقعیت» با چهرهء خشن و خشکش بیپروا و بیرقیب در میدان زندگی میتازد، شاهنامه کتابیست که به ما فرصت سفر به اقلیم افسانه و تاریخ و دیدار با پهلوانانی را میدهد که هرگز نمیمیرند. مجالی برای رویاپردازی و خیالبافی در اختیارمان میگذارد. تجسم جهانی که وجود ندارد، اما می تواند در ذهن آدمی ساخته شود. جهانی که در آن نیکی بر بدی پیروز میشود و خرد در آن خریدار دارد. مجالی برای مرور آرزوهای بر باد رفتهء مردمان سرزمینی که از هجوم بیرحمانهء واقعیت به اسطوره و افسانه پناه بردند. در شاهنامه رویا و خیال همچون رودی روان میخروشد و به پیش میرود. ما نیز هزار سال پس از سرودن شاهنامه از نغمهء جاری شدن این رود بهره میجوییم. در پایان با زندهیاد شاهرخ مسکوب همراه میشوم: «امروز نیز ما به فراخور زندگی روزگارمان از رستم و اسفندیار چیزی میفهمیم، درد مشترک ما با آنان چیست؟ آیا میتوانیم با کتایون و پشوتن همدل و همراز باشیم و بیزار از گشتاسب؟ آیا سیمرغ روزی به یاری ما درماندگان خواهد شتافت؟ آیا روزگار بدپرداز هنوز در کمین جان نیکان است؟» (مسکوب، ۴ :۱۳۷۷).
منابع و مآخذ
آموزگار، ژاله (۱۳۸۷) خویشکاری فردوسی. بخارا، شماره ۶۶، ص. ۲۹-۱۹٫
اسلامی ندوشن، محمدعلی (۱۳۸۱) چهار سخنگوی وجدان ایران. تهران: نشر قطره.
اسلامی ندوشن، محمد علی (۱۳۹۴) حوصلهء بشریت سر آمده است. روزنامهء ایران، سال، ۲۱، ش. ۵۹۱۳، ص. ۱۸٫
ریاحی، محمد امین (۱۳۷۵) فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او. تهران: طرح نو.
کزازی، میرجلالالدین (۱۳۹۱) فرزند ایران: داستانی بر پایهء سرگذشت فردوسی. تهران: معین.
مسکوب، شاهرخ (۱۳۷۷) مقدمهای بر رستم و اسفندیار. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
مسکوب، شاهرخ (۱۳۷۹) هویت ملی و زبان فارسی. تهران: نشر و پژوهش فزران روز.
مرتضوی، منوچهر (۱۳۹۱) فردوسی و شاهنامه. چاپ چهارم. تهران: انتشارات توس.
[۱] جلال و رفعت گفتارهای شاهانه / نشان همت فردوسی است، بی کم و کاست (ملک الشعرا بهار)
[۲] «خویشکاری» به معنای انجام وظیفه، وظیفهشناسی، ماموریت، ایفای نفش و مترادف واژه فرّ یا فرّه است. موهبتی ایزدی که در اساطیر ایرانی به آن در ترکیبهایی مثل فرّ کیانی و فرّ پهلوانی به آن اشاره شده است. کسانی که وظایفشان را به درستی و خوبی انجام دهند از این فرّ برخوردارند.