یک روز ابری
مطابق عادت روزانه، ساعت پنج صبح از خواب بیدار می شوم. صدای ساعت اسنوزدار کلافه ام کرده و من بی وقفه ناسزا را نصیب زمین و زمان می کنم که آخر این دیگر چه سبک زندگی ای بود که ما برای خودمان انتخاب کردیم. چشم هایی را که از زور کم خوابی پف کرده و درد می کند می خارانم و کورمال کورمال راه را پیدا می کنم. قدری بعد، از خانه بیرون زده و پس از یک دور قمری در اطراف دانشگاه، به خانه بر می گردم. حالا دیگر هوا روشن است. لَختی بعد خوشحال از اینکه آدم سحرخیزی هستم درد صدای ساعت را فراموش کرده ام. صبحانه خورده و نخورده پشت کامپیوتر می نشینم و اولین کاری که می کنم چک کردن ایمیل هاست. همه چیز را فارغ از شخصی یا گروهی بودنش به ترتیب ورود می بینم و اگر جوابی داشته باشد می دهم. آن بیرون، جایی که صدای گنجشک ها گوش هر رهگذری را کر می کند، آفتاب با شتاب در حال بالا آمدن است. برای من اما، هوا در حال ابری شدن. بعضی وقت ها پیام هایی را دریافت می کنم که حس پنج + یکی ! که دارم می گوید این از همان ایمیل هاست ! مقصودم نه پیام های شخصی بلکه آن دسته ای است که از طریق گروه های بحث رد و بدل می شود و این آغاز ابری شدن هواست !
بیان مسأله
شاید ما کتابداران ایرانی از معدود گروه هایی بوده ایم که علیرغم ورود دیرهنگام به اینترنت توانسته ایم با آن رابطه برقرار کنیم. کتابداران جوان و عمده کارکشته ها امروزه آشنایی خوبی با خدمات این شبکه دارند. یک حساب پست الکترونیک و عضویت در حداقل یک گروه بحث الکترونیکی کمترین خدمتی است که ما از وب نوین دریافت می کنیم. جستجوی روزمره و حضور در شبکه های اجتماعی شکل دیگر فعالیت دیجیتال ماست. اینجا می خواهم از گروه های بحثی صحبت کنم متشکل از یک عده آدم نابلد، که نابلدترینشان خودم هستم.
اصل اول در برقراری هر رابطه ای رعایت احترام متقابل است؛ به گونه ای که دو طرف رابطه از بابت شروع و تداوم آن دچار پشیمانی نشوند. تفاوتی ندارد که من و شمای خواننده این متن، رو در روی یکدیگر نشسته ایم، یا من از کرج و شما فی المثل از زاهدان با هم ارتباط برقرار می کنیم. به هر حال، شرط اساسی ایجاد و توسعه یک رابطه آن است که طرفین خیالشان راحت باشد که دیگری پا را از حریم خود فراتر ننهاده و با گفتار یا کرداری نسنجیده آبرو و آسایش روانی را خدشه دار نخواهد کرد. شاید به یک معنا این حساسیت در محیط الکترونیکی دو چندان شود. زیرا زمانی که افراد در حضور یکدیگر لفاظی می کنند می توان با توجه به فضای فکری حاکم و حالت چهره پی به انگیزه ها برد. در نتیجه، در بسیاری از موارد سوء برداشتی شکل نمی گیرد. اما محیط الکترونیکی فاقد قابلیت انعکاس حقیقی هیجانات است. به همین دلیل، دلخوری بیشتر می شود. از سوی دیگر، هنگامی که ما در یک ارتباط فیزیکی از یکدیگر ایراد می گیریم یا با هم شوخی می کنیم می توانیم سطح لطمه احتمالی را با توجه به تعداد، جنسیت و سطح تحصیلات حاضران برآورد کنیم. به این ترتیب، هم در کنش و هم در واکنش حساب دقیق تری خواهیم کرد و اگر قرار باشد پاسخ یک انتقاد را بدهیم یا جوابی طعنه آمیز برای یک شوخی فراهم سازیم نسبت به آنچه سایرین خواهند گفت مَآل اندیشی می کنیم.
اما در محیط الکترونیکی چطور؟ آیا ما می دانیم دقیقاً چند نفر انتقاد یا شوخی ما را می خوانند؟ آیا می دانیم نسبت زنان، مردان، دانشجویان، مدرسان و شاغلان به چه ترتیب است؟ آیا از ریشه های جغرافیایی، فرهنگی و مذهبی افراد اطلاع داریم؟ از همه اینها گذشته، در چند درصد موارد می توانیم در مورد واکنش اکثریت نسبت به پیامی ویژه برآورد صحیحی داشته باشیم؟ این موارد حساسیت ارسال دوربرد پیام را بیشتر می کند.
آنچه در عمده ترین گروه های بحث کتابداری و اطلاع رسانی ایران یعنی LIS و IRANKIS رد و بدل می شود بعضاً بدون در نظر گرفتن این حساسیت هاست. نگارنده این سطور نه به عنوان یک راه بلد بلکه در مقام کسی که خود بارها دچار لغزش شده و خواسته و ناخواسته یا بحق و ناحق فرد یا افرادی را متنبه کرده و رنجانده در این مورد اندیشیده است. آنچه در ادامه خواهید خواند صورت حسابی است که برای خود نوشته ام و امیدوارم از پس پرداختش برآیم.
شرط اساسی ایجاد و توسعه یک رابطه آن است که طرفین خیالشان راحت باشد که دیگری پا را از حریم خود فراتر ننهاده و با گفتار یا کرداری نسنجیده آبرو و آسایش روانی را خدشه دار نخواهد کرد. شاید به یک معنا این حساسیت در محیط الکترونیکی دو چندان شود. زیرا زمانی که افراد در حضور یکدیگر لفاظی می کنند می توان با توجه به فضای فکری حاکم و حالت چهره پی به انگیزه ها برد
چرا هوا ابری می شود؟
خیال می کنم جامعه کتابداری و اطلاع رسانی ایران خصایصی دارد که بیشترشان را از محیط خود یعنی جامعه ایرانی و اندکی را نیز از فرنگ اقتباس کرده است. این خصایص البته همگی بد نیستند. برای نمونه، وقتی ما از خوشبختی سایرین خوشحال و با غمشان اندوهگین می شویم چیزی از یک انسان کم نداریم. یا هنگامی که یکی از اعضاء با گره ای مواجه شده که تنها به دست یک نفر باز می شود، وجود همان یک نفر سایرین را نیز به تداوم حضورشان در گروه دلگرم می کند. با این حال، گاهی کنش ها و واکنش های ما در گروه های پیش گفته از حالت طبیعی خارج می شود. برای این معضل دلایلی را می توان برشمرد:
من کیستم یا هویت من چیست !؟
نخستین درگیری ذهنی ای که دچارش می شویم این است که نمی دانیم کیستیم. این ندانستن البته ناظر بر اصل و نسب خانوادگی و رگ و ریشه قومی و فرهنگی نیست. مقصود، هویتی است که تا سال ها پس از بالغ شدن شکل نمی گیرد. روان شناسان و جامعه شناسان به مبحث هویت توجه ویژه ای داشته اند. هویت گوهر گرانبهایی است که یافتن یا بازیافتنش زمان می برد. هویت علاوه بر اینکه مأخذ ژنتیک دارد به شدت از تجربیات ذهنی و عینی فرد اثر می پذیرد. ما به طور بالقوه خصایصی داریم که شخصیتمان را پایه ریزی می کند. روشن است که صاحب هویت شدن در کنار این ویژگی ها نیازمند غنی سازی تجربیات است. کسی که اهل مطالعه یا مایل به تجربه کردن ابزارها و روش های محیط اطرافش نیست نمی تواند مسأله هویت را برای خود حل کند و مشیء مشخصی را در پیش بگیرد. به زبان ساده، فاقد شخصیتی باثبات است. بنابراین، توانایی حضور در گروه، ابراز وجود و اظهار نظر مفید و مؤثر را نیز ندارد. چنین فردی نه اینکه اصلاً هویت نداشته باشد، نه، هویت دارد، اما نصفه نیمه. من برای نشان دادن چنین فردی از لفظ کمرنگ استفاده می کنم.
کم رنگ ها و بی رنگ ها ! دلیل اصلی بحران
برخی از ناآرامی های گروه های بحث ایرانی ناشی از این خودناشناسی (گُنگی) است. به این ترتیب، هر گُنگی به خود اجازه می دهد با هر کسی آنگونه که دوست دارد حرف بزند، برایش بنویسد، از وی بپرسد، به وی پاسخ دهد و و و. نتیجه، می شود آشفتگی محیط. در محیط آشفته هیچ چیز سر جای خودش نیست. آنکه جایش رأس است به زیر کشیده می شود و آنکه باید ته صف باشد پیشتاز یک جریان نامنظم می شود. هتاکی سکه رایج می شود و نامش را صراحت کلام می گذارند. چسباندن نسبت های درست و نادرست به افرادی که برای سایرین ناشناس هستند به طور روزافزون شدت می یابد و تلاش برای کندن اَنگ ها و خلاص شدن از شر آنها بی نتیجه می ماند. هر بچه ای به خود اجازه می دهد هماورد طلبی کند و این وسط آنکه حاضر به همکلامی با یک کمرنگ ! شود قافیه را باخته است. کمرنگ ها اما کوتاه نمی آیند. چون خیال می کنند سکوت سایرین از سر درماندگی در مقابل نیش و کنابه های بجا و نابجاشان و حاکی از عوض شدن جریان بازی به سود آنهاست. تصور می کنند با تداوم ایمیل پراکنی بازی را با اختلاف نتیجه ای باورنکردنی به نفع خود پایان می دهند. به همین دلیل، هر چه به زبانشان بیاید می گویند و هر چه به سر انگشتانشان برسد می نویسند؛ فارغ از اینکه مناسبت زمان و مکان را در نظر گرفته باشند. آنها همیشه باید حرف آخر را بزنند. کمرنگ ها به این هم بسنده نمی کنند. بعداً و در مجامع فیزیکی با غرور از آنچه نوشته اند یاد کرده و از اینکه سر فلانی را به سنگ کوبیده اند سرمست می شوند. این گروه که در میان کارشناسان فاقد-نظر برای خود طرفدارانی هم دست و پا کرده اند می شوند الگوی انبوهی از بی رنگ ها (بی هویت ها). تراژدی زمانی شکل واقعی به خود می گیرد که بی رنگ ها (جوجه های یکروزه) هم پرده دری می کنند و آسمان و ریسمان را به هم می بافند تا از نمد پهن شده و به مدد کوبیدن سایرین کلاهی برای خود برگیرند. در قاموس این گروه طومَأنینه جایی ندارد. تحمل برای اندیشیدن در باب پیام دریافت شده توجیهی ندارد. باید به سرعت و به صورت ضربتی جواب داد. هنوز طرف دکمه ارسال را نزده پاسخ را بنویس تا دست و پایش را جمع کند ! تصور اینکه اینها بالاخره روزی با فردی یا جریانی مدارا و هم نظری کنند به فرض محال می ماند. باید همیشه تافته جدا بافته ای وجود داشته باشد تا گروه از یکنواختی بیرون بیاید. نمی شود که همه چیز آرام باشد و مردم خوشبخت ! وقتی فضای عمومی جامعه ملتهب و پرتنش است باید انعکاس آن را در گروه ببینیم. این منطق گانگسترهای دیجیتال است؛ منطق گُنگ ها.
برخی از ناآرامی های گروه های بحث ایرانی ناشی از این خودناشناسی (گُنگی) است. به این ترتیب، هر گُنگی به خود اجازه می دهد با هر کسی آنگونه که دوست دارد حرف بزند، برایش بنویسد، از وی بپرسد، به وی پاسخ دهد و و و. نتیجه، می شود آشفتگی محیط. در محیط آشفته هیچ چیز سر جای خودش نیست. آنکه جایش رأس است به زیر کشیده می شود و آنکه باید ته صف باشد پیشتاز یک جریان نامنظم می شود
حالا من کجا هستم؟
فرض کنیم که ما به خودشناسی رسیده و به اصطلاح صاحب هویت شده باشیم. بعد باید بدانیم، کجاییم. مادامی که تصویر روشنی از محیط زندگی و کار در ذهن انسان وجود نداشته باشد نمی توان انتظار داشت که رفتاری سنجیده و مناسبِ محیط از وی سر بزند. شاید شما هم تا کنون این تجربه را داشته اید که وارد سازمانی می شوید آشفته و بی سر و ته. هر چه می کنید نه ساختار را در می یابید و نه محتوا را. نه می دانید میان صدر و ذیل سازمان چه رابطه ای وجود دارد و نه می توانید وظیفه سازمانی کارکنان را با توجه به روابط مشهودشان حدس بزنید. خدا نکند، کار آدم در چنین سازمانی گیر کند. نمی دانید برای طرح درخواست و حل مشکل وارد کدام بخش شوید و سراغ چه شخصی بروید. هاج و واج می مانید و در نهایت با دست خالی سازمان را ترک می کنید.
اندوه مندانه این معضل از محیط فیزیکی به محیط مجازی اجتماعات ما ایرانیان نیز کشیده شده و ما حتی در وب نیز نمی دانیم دقیقاً کجا هستیم. ویژگی های سازمان را نمی شناسیم و با کارکردش آشنا نیستیم. سازمان، خودبیانگر نیست و از هنگام ورود تا سال ها بعد بالاخره نمی توانی جایی به صورت رسمی مأموریتش را بخوانی و آگاه شوی از آنچه باید و می تواند انجام دهد و آنچه نباید و نمی تواند. در هیچ یک از این گروه ها برای عضویت راهنمایی وجود ندارد که در قالب آن فرد را پیش از ورود و اقدام به مشارکت اِنذار دهند. هنوز بسیاری نمی دانند مدیران این دو گروه چه کسانی هستند؟ چه کسانی این دو مدیر را یاری می دهند؟ هر یک از این دو گروه دقیقاً چه هدفی را دنبال می کنند؟ این دو گروه چه تفاوتی با هم دارند؟ موضوع بحث؟ رویکرد فلسفی و نظری؟ ترکیب اعضاء؟ اصلاً برای چه گروه دوم شکل گرفته است؟ مگر گروه اول چه چیزی کم داشته که مؤسس گروه دوم را به ایجادش ترغیب کرده است؟ و آیا گروه دوم به هدف خود رسیده است؟ اینها بخشی از مجهولات اعضاء و مخاطبان هر دو گروه هستند. اگر افرادی همچون من عضویت هر دو را برگزیده اند برای این بوده که هرگاه حرف حسابی زده شد از دست ندهندش؛ وگرنه مناقشات که از یک جنسند.
علاوه بر ابهام در مأموریت ها نمی توان فهمید چه کسانی به عضویت گروه پذیرفته شده اند. شاید تصور کنید اوضاع آنقدر آشفته است که هر کسی از هر جایی می تواند یک ایمیل بزند و در مورد سطح تحصیلات و موضع سازمانی خود هر ادعایی را بکند و به عضویت گروه درآید. خیر ! می خواهم خدمتتان عرض کنم از این هم آشفته تر است. شما اصلاً نیاز ندارید خودتان را معرفی کنید. فقط کافی است یک جا نشانی ایمیلتان را وارد کنید و دکمه ارسال را بزنید. فکر نکنید نفی سادگی عضویت که باید هم باشد دلیلی می شود برای پیچیدگی و اینکه ذهن مردم را تفتیش کنیم ! نه ! ولی ساختار داشتن حرف دیگری است. مرادم اینجا کنترل ناشدگی این دو گروه است. هیچ جا رسماً اعلام نشده که هر عضو تنها در صورت معرفی کامل خود حق مکاتبه با سایر اعضاء را دارد. گاهی اوقات، مدیران دو گروه از اعضاء خواسته اند که بدون نام و نشان سوال نپرسند و اظهار نظری نکنند. اما کو گوش شنوا. بدتر اینکه این درد، علاج هم نمی شود. شاید اگر همان اوایل عضویتی لغو و گوشی پیچانده می شد امروز ما در LIS با بیش از دو هزار عضو ناشناس طرف حساب نبودیم. شما آیا می دانید این تیرگی تصویر مقابل تا چه اندازه اضطراب انسان در زمان اظهار نظر را افزایش می دهد؟ آیا؟ شما اصلاً تا به حال از بابت حرف هایی که در گروه زده اید یک وقت دیگر و یک جای دیگر از یک ناشناس سیلی خورده اید؟ واقعیت این است که یک عده بایگان در این دو گروه نشسته اند، هر آنچه می رسد بی کم و کاست می خوانند و در دفترچه خاطرات خود یادداشت می کنند تا یک روزی سر یک گردنه ای برگردند و صفحه ای را بازخوانی کنند و پنبه بی نوایی را بزنند. دوستی می گفت یک عده در این دو گروه نشسته اند که فقط پیام تبریک و تسلیت بفرستند برای کسانی که در عمرشان یک بار هم ندیده اندشان. من می خواهم بگویم کنار این یک عده قلیل یک عده کثیری وجود دارند که اتفاقاً یک جورهایی از نوادر روزگار هستند. تخصصشان گروه سنجی[۱] است برادر ! نشسته اند و رصد می کنند پروداکتیویتی هر عضو را ! که فلانی به طور متوسط ماهانه چند پیام ارسال می کند و بهمانی در باب چه مفاهیمی اظهار نظر؟ اصلاً تحلیل محتوا می کنند در حد تیم ملی !
علاوه بر ابهام در مأموریت ها نمی توان فهمید چه کسانی به عضویت گروه پذیرفته شده اند. شاید تصور کنید اوضاع آنقدر آشفته است که هر کسی از هر جایی می تواند یک ایمیل بزند و در مورد سطح تحصیلات و موضع سازمانی خود هر ادعایی را بکند و به عضویت گروه درآید. خیر ! می خواهم خدمتتان عرض کنم از این هم آشفته تر است. شما اصلاً نیاز ندارید خودتان را معرفی کنید. فقط کافی است یک جا نشانی ایمیلتان را وارد کنید و دکمه ارسال را بزنید. فکر نکنید نفی سادگی عضویت که باید هم باشد دلیلی می شود برای پیچیدگی و اینکه ذهن مردم را تفتیش کنیم ! نه ! ولی ساختار داشتن حرف دیگری است
می خواهم خدمت استاد نازنین جناب دکتر فتاحی و دوست خوبم دکتر علیرضا نوروزی به عنوان مدیران دو گروه عرض کنم بزرگواران این بساطی که شما پهن کرده اید در کنار بیشمار مزایایی که تا کنون داشته ابزاری شده است برای خفت گیری. خفت گیری که فقط در کف خیابان و با استفاده از خلوتی گذر اتفاق نمی افتد. ما با یک عده خفت گیر حرفه ای دیجیتال مواجهیم که به مدد دلسوزی هایی از این نوع حالا دیگر یاد گرفته اند که خفت همچو مایی را که روشن کردن کامپیوتر را یادشان دادیم بگیرند. این قسمت را می توانید مزاح فرض کنید یا نکنید ! ولی عزیزان لطفاً یک مقدار به جای توسعه کمی دانشگاه آزاد-وار گروه به فکر کنترل بهینه آن هم باشید. من قرار نیست اینجا روایت کنم که تا کنون چه لطماتی از چه انسان های خبیثی خورده ام به خاطر مشارکتم در بحث ها. تنها همین را بدانید که بیرون رفتنم از کتابخانه !!! به خاله زنک بازی هایی برمی گشت که ریشه اش آوردن و بردن اخبار گروه و بی طاقتی و هراس یک مشت شکم گنده بی لیاقتِ حسود بود. خدا را شکر همچو من زیادند که چوب رو راستی شان را خورده اند در این محیط. چوب بی در و پیکری این گروه ها را به یک معنا و مع الاسف بی سر و سامانی سازمان های فیزیکی مان را. لطفاً بروید آیین نامه ای، مرامنامه ای، قاموسی، فرمی، چیزی تدوین کنید برای سازمان دیجیتالتان که دیگر دارد کار خوبان را به ناخوبی می کشاند[۲]. اجبار کنید که اعضاء تا فلان فرم را پر نکنند و از نام و مشخصات معنادار و قابل فهم برای معرفی خود استفاده نکنند عضویتشان لغو خواهد شد. این معنا ندارد که گلِ زنبق سوال بپرسد و ای. اِل. بیست و چهار پاسخ دهد. اینها کیستند که می پرسند و جواب می دهند؟ اینها کیستند که آبرو می ریزند و فحاشی می کنند با خیال راحت؟ بله، می توان از روی آی پی محل ارسال پیام را مشخص کرد. اما هویت فرد را چه؟ می توان آیا همیشه؟ نخست به من تفهیم کنید که اینجا ساختاری دارد و ساختارش این است؛ ورود و خروجش حساب و کتاب دارد. شیوه اداره اش روشن است و اینطور نیست که هر کسی بیایید جفنگش را بنویسد و بعد هم با خیال راحت برود آن گوشه بنشیند و دستش را به آتشی که مرافعه یک عده گناهکار و بی گناه شعله ورش کرده و خشک و تر را با هم می سوازند گرم کند و در دل به ساده لوحی بقیه بخندد. والله که در گروه های بحث خارجی که نمونه هایش را برخی دیده اند و عضوند و مشارکت می کنند این بی در و پیکری جریان ندارد. مشکل همه جا وجود دارد. ولی چرا فقط ما اینطور به جان هم می افتیم؟ اگر مشکل نرم افزار گروه است به جای اینکه هر از چند گاهی کلی هزینه کنیم برای بازگرداندن آبرویی که رفته برای یک بار مسائل فنی را حل کنیم. بعد، از جماعت بخواهیم در یک بازه زمانی بروند به قول فرنگی ها ری ساین آپ کنند. آنوقت ببینید آیا من جرأت می کنم بیایم و لیچار بار این و آن کنم و با خیالی آسوده بروم سوتم را بزنم و تخمه ام را بشکنم؟
من محصول کدام نظامم؟
همه ما دانش آموختگان آموزش و پرورش و غالباً آموزش عالی ایران هستیم. اگر رفتار من ایرادی دارد که خانواده کم سوادم عاجز از شناسایی و برطرف کردن آن بوده اند باید انتظار داشته باشید که نظام های آموزشی و پرورشی ای که تا کنون وارد آنها شده ام این ایراد را رفع می کردند. اگر نشده باید در سلامت همین نظام ها هم شک کنید. مادامی که آموزگار دبستان فردی است که هنوز هویت خویش را نیافته، مادمی که دبیر دبیرستان کسی است که هنوز نمی داند با یک نوجوان چگونه باید برخورد و مدارا کند، و مادامی که مدرس دانشگاه هنوز مهر مدرکش خشک نشده استاد خوانده می شود باید هم انتظار برآمدن کمرنگ ها و خفت گیرها را داشته باشیم. من از آن دسته ای هستم که به سخت گیری در حق دانشجو باور دارم. تا کنون چند بار در محیط دانشگاه به شوخی و به جد این گلایه را شنیده ام که چرا این همه سخت می گیری؟ پاسخی که داده ام این بوده که نمی خواهم انضباط محیط از بین برود. اگر کسی خطایی کرد باید بسته به سن و سالش درصدی از گذشت و نیز درصدی از مجازات را به طور همزمان رویش اِعمال کنیم. در غیر این صورت، باید بنشینیم و رشد کارشناسان و کارشناسان ارشد و دکترهایِ گُنگِ کمرنگِ بی تربیتِ هتاکِ اَنگ زنِ مغرورِ خفت گیرِ پرادعا را نظاره کنیم. در اینجا، از میان موارد متعدد آسان گیری که به شکل گیری این وضعیت انجامیده به دو مورد اشاره می کنم.
همه ما دانش آموختگان آموزش و پرورش و غالباً آموزش عالی ایران هستیم. اگر رفتار من ایرادی دارد که خانواده کم سوادم عاجز از شناسایی و برطرف کردن آن بوده اند باید انتظار داشته باشید که نظام های آموزشی و پرورشی ای که تا کنون وارد آنها شده ام این ایراد را رفع می کردند. اگر نشده باید در سلامت همین نظام ها هم شک کنید
نخست اینکه شخصاً باور دارم رابطه وثیقی بین تربیت خانوادگی و موفقیت تحصیلی وجود دارد. البته می توان یک دانش آموخته ممتاز دانشگاه را سراغ گرفت که وضعیت خانوادگی مطلوبی هم نداشته؛ و در نقطه مقابل یک دانشجوی شکست خورده تمام عیار که خانواده ای اهل فضل دارد. اما آنچه به تجربه دریافته ام این است که معمولاً مؤدب ها درس خوان ترند. این معادله اما مدتی است که به هم ریخته و به سمت عدم تعادل پیش می رود. از روزی که آموزش عالی را باد کرده ایم فضا را برای ورود دانه درشت هایی مهیا ساخته ایم که پیشتر نمی توانستند از اَلَکِ کنکور به سلامت رد شوند. هر چه سوراخ های این الک را گشادتر می کنیم خود را بیشتر در معرض آسیب ناشی از حضور تنبل ها و – به باور من – کم تربیت تر ها قرار می دهیم. بخشی از مسأله ای که گروه های بحث ایرانی در حال حاضر با آن روبرو هستند حکم متغیری را یافته که تابع جریان بیرونی است. شاید این مورد در اختیار ما نباشد؛ اما دومی چه؟
دوم آنکه عملکرد خود ما نیز به این آشفتگی دامن زده است. به عنوان یک عضو هیئت علمی و در عین حال یک دانشجوی دکترا باور دارم که ستاره دکترا روی پیشانی برخی از دانشجویان و دانش آموختگان این دوره هیچ گاه وجود نداشته است. انتقاد من اینجا دقیقاً به ساز و کار جذب دانشجویان دکتراست. کارشناسی و کارشناسی ارشد را که نمی شود کاری کرد. دانشجویان را سازمان سنجش تقدیم می کند. اما دکترا چطور بزرگواران؟ نمی شود در گزینش دانشجویان این دوره طور دیگری رفتار کرد؟ نمی شود از الک ریزتری استفاده کرد؟ نمی شود قدری سخت گیرانه تر امتیاز داد؟ نمی شود تعداد کمتری را مفتخر به لقب دانشجوی دکترا و سپس دکتر نمود؟ به نظرم قدری می شود. یک مقدارش را ما نتوانستیم. اما بقیه اش را نخواستیم؛ حقیقت این است. نتیجه چیزی شده است که می بینید. این است سرانجام شل گرفتن و به شوخی برگزار کردن هر چیزی.
حرف آخر: لطفاً این حرف ها را به خود نگیرید. این صورت حساب خودم بود که پرداختمش !
[۱]. Groupometrics
[۲] . این اواخر به همت دکتر فتاحی و دانشجویان دکترای مشهد نسخه اولیه آیین نامه LIS تدوین شده است.
احترام خوب است، ولی فقط در دنیای مجازی
شما قبل از این که خرتان از پل دکترا بگذرد هم به ریزتر کردن الک ها اعتقاد داشتید؟