نه دل ماندن داریم و نه پای رفتن!

همین اول ماجرا میخواهم آخر داستان را در یک عبارت بگویم  که ما عطفی ها، شاید هم فقط من ” نه دل ماندن داریم و نه پای رفتن!”  و بعد هم والسلام!  اما می نویسم و پاک می کنم و دوباره می نویسم و مکرر حذف می کنم. اما آخر سر می نویسم که دانسته باشید حال و احوال ذهن و دل کسی که با شما همواره بی پرده سخن گفته است، چگونه است در پس پرده!

روزهای پایانی سال نود، مثل همه سالها شتاب دارد اما سنگین نیز می گذرد! همین که فکر می کنم شاید دوستان و علاقه مندانی منتظر انتشار عطف هستند و تاخیرش آنها را دل نگران می کند، لحظه های به ظاهر سبک برایم سنگین می شوند و اگر نبود و نباشد همدلی بعضی از همراهان، همه آن لحظات آوار می شوند برایم و من حالا پس از سالها نوشتن ونوشتن، سنگینی کلمات را بیشتر بر شانه های نحیف  خود حس می کنم. گرچه نوشتن مانند پوست به تنم  چسبیده است و اگر ننویسم پوستم کنده می شود اما حقیقتا همه چیز برایم سنگین شده است. دشوار شده است. شاید هم بی حوصله تر شده ام. شاید بی انگیزه تر. نمی دانم که این از اثرات پا گذاشتن به دهه چهارم زندگی یا از اثرات یک دهه هم نفسی و هم نشینی با کتابداران ایران است!به دل نگیرید اگر کتابدارید،فقط ساده و صریح حرف میزنم.همین.

سالها نوشتن و قلم زدن در حوزه ای که خود را حوزه ای “میان رشته ای” می خواند و بر همین مبنا باید “دیالوگ” را بداند و با هر قشر و صنفی به تعامل بپردازد اما زیر پوستش یک “آپارتاید صنفی” جاری است و عملا گرفتار “مونولوگ” شده است میتواند دل انگیز نباشد. یعنی خیلی از این  به اصطلاح متخصصین ! درباره ی مسائل و موارد مختلف فقط و فقط قائل به سکوتند!  حتی اگر خودشان، کارشان ،نظراتشان، نوشته هایشان،عملکردشان و خلاصه حوزه مسولیتشان موضع و محور حرف و بحث باشد! میگویم به اصطلاح متخصص! برای اینکه کارشناس و متخصص حقیقی نمیتواند بی خبر و غافل از تعامل باشد، مگر اینکه به قوت استدلال و قدرت تحلیل خودش مشکوک باشد و ترجیح بدهد در جامه ی سکوت! ناآگاهی خودش را پنهان کند، آنهم در جهانی که بیش از تصور معاصر بوده و گفتگو پایه و مایه ی شکل گیری ساختارهای تئوریک و پراتیک شده است. این  را خطاب به جوان ترهای این حوزه و رشته مینویسم، گرچه به گمانم در جای دیگر هم گفته ام و تکرار میکنم که امروزه،سکوت کمتر نشانه ی دانایی ست .فریب واژگان وزین و میتن را هم نخورید که بعضی ها میخواهد با سکوت برای خودشان وزانت!! و متانت بخرند چرا که در حوزه دانش هیچ چیز وزین تر  و متین تر از قوت استدلال و قدرت تحلیل نیست. جامه ی سکوت و چله نشینی شاید زیبنده صوفیان  و عارفان باشد اما برای کسی که خودش را معلم و مدرس و استاد و متخصص میخواند و همه جوره از فواید اجتماعی  آن بهره میبرد،جامه ای خوش قواره نخواهد بود! پس فراموش نکنید، سکوت اگر در چند قرن پیشتر البته آنهم با شرایطی نشانه بخشی از آگاهی بود و قیمت طلا داشت ،امروزه نه تنها  معیار دانایی نیست بلکه ارزش مفرغ هم ندارد! و اینها حقیقتا می تواند غم انگیز باشد اما اعتراف می کنم، در حوزه ای که روح جمعی اش به دلایل و علل بیشمار گرفتار “مونولوگ و آپارتاید صنفی” ست، انسانهای متواضع و اهل دیالوگ اگر چه کم بوده اند و کم دیده ام اما همانها سبب شده اند تا این راه هموارتر و خردپسند تر شود و من حقیقتا خرسندم که “عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا”

در سوگ بانو سیمین دانشور و استاد جلال ذوالفنون

در اولین سالروز تولد “عطف” یعنی روزهای پایانی سال۸۹ که قرار داشتم به روایت حکایت عطف بپردازم، درگذشت استاد  ایرج افشار، سرمقاله ی عطف را به سوگ نشاند و از آنجا که روزگار بازی های مجدد و مکرر کم ندارد در همین روزهایی که بنا داشتم در دومین سالروز تولد عطف کمی از آن بگویم دوباره فرهنگ و هنر ایران در سوگ بانو سیمین دانشور و استاد جلال ذوالفنون سیاه پوش شده است. استاد جلال ذوالفنون که “سه تار” به سرانگشتانش  تصویرساز و ترانه سرا میشد با رفتنش “آتش در نیستان” جانهای شیفته انداخت و بعید میدانم که به زودی انگشتانی چنین رقصان بر گرده ی سه تار در این روزگار بنشیند.

سیمین دانشور اما برای من ارج و قربی متفاوت دارد. گرچه در نوجوانی شیفته ی قلم و قصه ی همسرش  یعنی جلال  آل احمد بودم و قصه ها و خاطراتش را چندباره می خواندم و “سو وشون” در همان بار اول کسالت بار شده بود برایم! اما هرچه پیشتر آمدم “جلال” را کم مایه تر و سطحی تر دیدم نه در قصه هایش که حقیقتا قصه گوی چیره دستی ست، بلکه در هر آنچه از او مانده است و اسم و رسم قصه ندارد !

 سیمین دانشور کلمات را با اعتدال و میانه روی آمیخت ،چه در قصه اش و چه در روایتش از اوضاع و احوال و هیچ نخواست که شآ ن نویسنده را به سیاست و یا روشنفکری از هر نوع و قسمش گره بزند و برای همین است که در طی سالها، چه قبل و چه بعد از جلال، شما هیچ تعجیل و تندی از ایشان نمی بینید. یعنی هیچ افراط و تفریطی در شخصیت او وجود نداشت و احترام مضاعف من به سیمین دانشور تنها و تنها بدین دلیل است که او از خانواده ای با ریشه ی قجری بود! اما  استاد و راهنمایش در نوشتن صادق هدایت ، نویسنده و سمبل روشنفکری در دوره ی پهلوی اول، مردی واقع نگار که به دلیل توصیف بی پرده ی واقعیت او را “تیره نگار” می خوانند، و همسرش جلال آل احمد بود، نویسنده ای عجول و کم طاقت.  روشنفکر دوره ی پهلوی دوم که همواره سرگردان بود میان چپ و راست و زمین و آسمان را نیز به هم می بافت تا هر مخالفی را دراز کند! آل احمد عجول بود و سطحی، و این شاید در قصه هایش برای نسل آماده ی جوشش خواستنی بود اما تعجیلش مانع تعمیق تحلیلش می شد و هر آنچه به گمان او “درست” می آمد باید برای دیگران نیز همان می نمود.فقط یکی بود که تا زنده بودن، آل احمد لام تا کام نگفتش و بعد هم در لفافه همه چیز را پیچاند! آنهم صادق هدایت بود. اهل فن می دانند که آل احمد چگونه افکار هدایت را “عقیم” می خواند و فرض می کرد. اما  تا هدایت زنده بود شهامت ابراز و اظهار علنی آن را پیدا نکرد (فکرش را بکنید که هدایت چه هیمنه ای داشته در ذهن آل احمد!) اما در “نون والقلم” به سال ۱۳۴۰ آل احمد به سبک خودش هدایت را نقد و افکارش را سرخورده می خواند! حالا هم قصد ندارم نگاه و نظر خودم را به بهانه سوگ سیمین نثار آل احمد کنم اما آنچه سبب می شود خانم سیمین دانشور محترم و معتبرتر از همسرش باشد اینست که سیمین میان اضلاع مثلثی می زیست (خانواده قجری، هدایت و آل احمد) که هیچ تعامل مستحکم و مستقیمی با هم نداشتند اما از هیچ کدام تاثیر نپذیرفت و مستقل بود و حرف خودش را زد و قصه های خودش را نوشت و آرمانهای خودش را پی گرفت. شاید هر انسان دیگری بود تحت تاثیر خانواده قجری و با ریشه قرار می گرفت، یا دنباله رو استادی چون هدایت می شد، و یا در سایه همسری چون جلال باقی می ماند.حالا زمان نشان خواهد داد که “استقلال” سیمین در هنگامه ی محصور بودن در چنین مثلث قدرتمندی چه کار بزرگ و سترگی است. آن هم در روزگاری که خیلی ها می خواستند پا بر جا پای هدایت بگذارند و مانند آل احمد قلم بزنند!

همراهان همواره ی عطف

پا گرفتن و استمرار “عطف” تا امروز، (شاید همین فردا نباشد) امری بود که دشواری و ساده گی در آن به هم آمیخته بودند و من حالا ابدا قصد ندارم که دشواری ها را در شب سال نو برجسته کنم و آنانی که دستی بر آتش دارند و شیوه و مرام “عطف” را می دانند خود حدیث مفصل از این مجمل خواهند خواند .

 اما دوستان دور و دیر بدانند که این دوماهنامه ی منشتر شده در جهان مجازی وامدار حضور بی مزد و منت انسان هایی ست که با توانایی های بسیار، متواضعانه تلاش کردند و می کنند. یکی از آن افراد علیرضا اکبری است. کارشناس ارشد کتابداری. کسی که چند سالی بیشتر نیست که می شناسمش .از همان ابتدا او را کم گو اما گزیده گو یافتم. دستی در امور رایانه و برنامه نویسی و راه اندازی صفحات مجازی  دارد و تمامی کارهای فنی و اجرایی عطف برعهده اوست. جهان مجازی برای او جایی ست که نفس می کشد و هیچ بن بستی نمی شناسد. در کنار علیرضا اکبری  جهان مجازی برایت معنادارتر شده و هرچه بخواهی در آن یافت می شود مگر همان که گاه به مزاح می گوییمش که: “عنقریب که تو از این جهان مجازی نفت استخراج کنی!” من از هنگام آشنایی با او، هیچ “نمی شود” و یا ” امکانش” نیست را نشنیده ام مگر آن که با دشوارهای ضمنی یک کار، عطای آن را به لقایش ببخشیم. حقیقتش اینست که ایده ی شکل گیری عطف اگر باحضور، تلاش و ماندگاری او گره نمی خورد همچنان عقیم می ماند. اولین حرف های پیرامون عطف با او مطرح شد. در نشست های روزانه. من آدمی کاربلد در امورفنی، متخصص در کتابداری و از همه مهمتر مطمئن در این سفر می خواستم  و علیرضا اکبری همان بود که جستجو می کردم. حالا دو سال گذشته است و او بی هیچ مزد و منتی پای عطف ایستاده است. از خستگی هایش بی خبر نیستم. اما هنوز در کنار ماست  و من می دانم که در چه شرایطی او برای انتشار عطف چه تلاش ها که نکرده است و چه خستگی ها که بر خود نخریده است و امید من اینست که راهی پیدا و گرد خستگی از شانه های او زدوده شود.

از دیگر همراهان محجوب و محبوب عطف باید از کسانی نام ببرم که از اولین گام با ما بودند و هویت عطف به شخصیت فرهنگی و علمی   آنها گره خورده  و تا کنون “عطفی” بی حضور آنان منتشر نشده است. یکی از این جمع دکتر یزدان منصوریان است که هر بار با نوشته هایش یا گره ای از بند پژوهش باز می کند و یا مجموعه ای از عوامل را در موضوعی خاص رصد کرده و آماده به مخاطب می رساند. دیگری دکتر محسن حاج زین العابدینی است که نوشته هایش به تجربه هایش  استوار است و مخاطب کتابدار، خودش را درآنها پیدا می کند. دیگری داریوش علیمحمدی ست که نوشته هایش شتاب  دارد، صراحت دارد، عریان است و همواره می رود به مرکز واقعه بی هیچ تعارفی. دکتر امیر اصنافی نیز از همراهان همواره ی عطف است که نوشته هایش نیز همانند شخصیتی که دارد معتدل، آرام، واقع بین و صمیمی است .

از دیگر دوستانی که به وقت نیاز همراه عطف بوده اند و می شوند یکی مینا نوری زاد است که در سال اول گزارش هایی خواندنی برای عطف تهیه کرد. دیگری سارا سلیم پور است که کارهای گرافیگی عطف را به وقت نیاز مرتفع می کند. امید علیپور و حمیده معماری و مریم محمدی نژاد نیز با گزارش ها و ترجمه های خود دلیلی بودند بر خواندنی تر شدن عطف  و همه اینها بی هیچ مزد و منتی همراه همیشه ی ما بوده اند. البته یاران عطف بیشتر از نام هایی است که ذکر شد و در میان دانشجویان و اساتید کم نیستند کسانی که دل با عطف دارند و از دور و نزدیک مدد رسان فکری ، این دوماهنامه در جهان مجازی اند و گاه به گاه نوشته هایشان بر تارک عطف مینشیند و خواننده را به افق های جدید رهنمون میشوند و عطف همواره وامدار این همراهان نیز خواهد بود.

باری

صاحبان اصلی عطف هیچ کدام از کسانی که “نام بر”شان کرده ام نیستند و بی هیچ پرده پوشی باید گفت که خوانندگان عطف مالکان حقیقی آن هستند. همه کسانی که آن را می خوانند.همه کسانی که عطف را مناسب می دانند برای اظهار نظرات موافق و مخالف خود و همه کسانی که دل نگران عطف هستند و می شوند! می خواهم بگویم تا اینها هستند “عطف” نیز خواهد بود (عبارتی شعارگونه و تکراری!) اما به خودم نهیب می زنم که “دیر قول بدهم اما خوب قول بدهم”  پس بی پرده می گویم که خسته ام، اما نه دل ماندن دارم و نه پای رفتن!

About جلال حيدري نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

View all posts by جلال حيدري نژاد →

12 Comments on “نه دل ماندن داریم و نه پای رفتن!”

  1. سلام
    خسته نباشید. قابل تحسین است هدفتان: رفتن به قلب واقعیت . بمانید و ادامه دهید. در باره دسته “قائل به سکوت”، با وجود اینکه عضو آنها هستم، بسیار درست می گویید، باید شکسته شود:
    شد آن که اهل نظر بر کناره می‌رفتند هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
    فقط کمی به این آخرین نوشته¬اتان معترضم، به نظرم بیان “سطحی بودن” جلال آل احمد قدری بی انصافی باشد، حتی اگر راه و رسم و عقایدش را هم قبول نداشته باشیم. نسل جوان دهه ۴۰ و ۵۰ با نوشته¬های او و حتی شمس، برادرش، کتابخوانی را آغاز کردند و لذت هم بردند.

  2. خدا قوت جناب حیدری نژاد. امیدوارم عطف باشد و بماند. در این راستا در صورت نیاز در خدمتتون هستم.
    راستی فکر می کنم تازه به دهه چهارم زندگیتان قدم گذاشته اید، نه دهه چهلم 🙂

  3. سلام و عرض ادب

    خسته نباشید. من از خوانندگان دائمی شما هستم.
    لطفا به مسیر خیر و پرمعنایتان ادامه دهید.

    با تقدیم احترام

  4. لطفا بمانید آقای حیدری نژاد،ما هم با عطف نفس میکشم. و از شما یاد میگیریم که چطور باید با صراحت حرف بزنیم و چطور مسائل را به چالش بکشیم. پس لطفا بمانید و نگذارید تنها جایی که ما کتابداران میتوانیم بی شیله پیله حرف بزنیم بسته شود.با اینکه از ما کتابداران گله هم کردید ولی هم خودتان بمانید و هم دوستانتان.

  5. یک نشریه اطلاع رسانی فارسی بود که آدرسش را بر لوح حافظه ارگانیک خود حک کردیم، انهم دچار بحرانهای اگزیستانسیالیستی شد! (:

    به هر حال از شیرازه به عطف یک سالی طول کشید، امیدوارم از عطف به نسخه بعدی زمان کوتاهتر باشد

  6. سلام.
    من همیشه عطف را می خوانم و لذت می برم. همیشه هم تصمیم می گیرم برایتان مطلبی بنویسم اما گذران روزگار پرتکرار نمی گذارد. امیدوارم همچنان پرتلاش ادامه دهید.
    موقع خواندن مطالب دکتر نقشینه حتما باید یک دائره المعارف دم دست آدم باشد. (بدون سوگیری) یکی از دلایلی که من عطف را دوست دارم همین است که گاهگاهی مطلبی از ایشان می خوانم چون خیلی کم در نشریات فارسی می شود ردپایی از ایشان گرفت.
    موفق باشید

  7. همیشه رفتن و ادامه ندادن راحت ترین راه است
    بمانید
    باشید
    ادامه دهید
    تا ثباتتان به همه اثبات گردد
    از اقای حیدری نژاد و اقای اکبری و نیز تمام اساتید کمال تشکر را دارم که با وجود تمام سختیها ، همچنان هستند

  8. در کتابی خواندم که فرض کنید که خانه تان آتش گرفته و قرار است یک وسیله را از خانه بیرون بکشید آن چیست ؟ و خود جواب داده بود آتش

    آقای حیدری نژاد گرامی و آقای اکبری به گفته آقای حیدری نژاد فعال و دلسوز هستید و من متاسفانه نمی شناسمشان ، و چه قدر خوب بود در همین نشریه مصاحبه داشتند عکسی داشتند تا ما حضورا این فرد را بشناسیم و تقدیر قلبی خود را بر خلاف جشنها و همایش ها نثار عکس شان کنیم .
    آقای حیدری نژاد این نشریه خواننده زیاد دارد ولی ما هنوز بلد نیستیم قدر کارهای خوب را بدانیم .خواهش می کنم ادامه دهید و به جمع سکوتمان اضافه نکنید . وجود سخن و گفتگو بسیار لازم است . من مسیر زندگی ام عوض کردم و در این مسیر خیلی همه چیز تازه است و باید یاد بگیرم برای همین کم تر فرصت دارم ولی خواندن این نشریه و نظرات صمیمانه دوستان را همیشه دوست داشتم و می دانم وب ۲ تعامل اندیشه است که باید روزی در ایران نیز جوانه زند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *