پدر دوست دارد دور و برش پُر باشد از بچههای قد و نیمقد؛ ابایی هم ندارد که آن را جلوی غریبه و آشنا در بوق کند! و برایش هم مهم نیست که مادر به او پشت چشم نازک کند که مثلاً “نگو! زشته!” ؛ او اراده کرده که بچههای زیاد داشته باشد و خود مادر هم میداند که وقتی پدر اراده میکند، دیگر به حرف احدی گوش نمیدهد. پدر معتقد است: “بچه نعمته؛ مخصوصاً اگه زیاد باشه”! مادر اما چنین نمیاندیشد؛ شاید چون اوست که باید ۹ ماه آبستنی را با همهی مشقات تحمل کند و بعد هم تازه به فکر خورد و خوراک، پوشاک، اسباببازی، تحصیل و هزار و یک چیز دیگر برای بچه باشد؛ اینها را که به پدر میگوید، پدر میخندد و با گردنی افراشته و سینهای ستبر پاسخ میدهد: “تو نگران این چیزا نباش! هر آنکس که دندان دهد، نان دهد”! اما مادر هنوز نگران است، نگران آیندهای مبهم! بیشتر که بحث میکند، از سوی پدر تهدید میشود؛ پدر با کسی شوخی ندارد! او بچه میخواهد، آن هم از نوع زیادش! مادر تهدید پدر را جدی گرفته؛ همیشه، همینطور است. اگر مادر کوتاه نیاید، پدر طلاقش میدهد؛ یا اگر خیلی بخواهد به مادر لطف کند برایش هوو میآورد!
سایت خبرآنلاین در خبری با عنوان “افزایش چهار برابری ظرفیت تحصیلات تکمیلی: تولید انبوه دکترا و فوق لیسانس” به تاریخ ۹/۳/۱۳۹۱مینویسد: “وزارت علوم بارها تکرار کرده ظرفیت و رشته های تحصیلات تکمیلی را افزایش می دهد. امروز وزیر علوم این موضوع را به روسای دانشگاهها تکلیف کرد”؛ و در ادامه مینویسد: “وزارت علوم برای چندمین بار به روسای دانشگاهها تکلیف کرد آموزش در مقطع تحصیلات تکمیلی را متحول کنند”. لینک خبر
چند صباحی است که مادر آبستن شده؛ برای چندمین بار! لبخند پدر نشان میدهد که از اوضاع کاملاً راضی است؛ او به هدفش رسیده اما مادر…! مادر هنوز هم میترسد: از متارکه، آوارهی کوچه و خیابانشدن، زخم زبانهای این و آن، و… پدر از دلهرهی مادر آگاه است اما ترجیح میدهد این دلهره تداوم یابد! مادر باز تلاش دارد تا پدر را به ترفندی متقاعد کند! متقاعد کند تا از سواری بر اسب مراد “زاد و ولد” پیاده شود! مادر سعی میکند منطقیتر صحبت کند و پدر هم همانطور که روزنامه میخواند، وانمود میکند که دارد گوش میدهد. مادر از سختیهای پیش رو میگوید؛ اینکه سخت است همهی این بچهها را به سروسامان برسانند؛ اینکه این بچهها فردا امکانات میخواهند، شغل، درآمد؛ اینکه تربیت بچه از به وجود آوردنش سختتر است؛ دومی شاید ختم شود به چند لحظهی کوتاه اما اولی… تا ابد ماندگار است؛ اینکه دشوار است همهی آنها را تر و خشک کردن و قوتشان را برآورده ساختن؛ اینکه … پدر، اما گوشش بدهکار این حرفها نیست! او خانوادهی فلانی را مثال میزند که چند خیابان آنسوتر مینشینند و بچههایشان زیاد است و در عین حال هر کدام هم صاحب کمالات! ولی خودش هم میداند که درآمد آقای فلانی با او قابل مقایسه نیست و چندین و چند پرستار کودک و کلفت و نوکر و …هستند که نگذارند قند توی دل خانم آقای فلانی آب شود! پدر فقط کمیت را میبیند اما از کیفیت به عمد یا به سهو سخنی نمیگوید! شاید چون فکر میکند برای مادر توقع ایجاد شود! مادر اما همهی اینها را خوب میداند!
نشریهی گفتمان که به دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد تعلق دارد در ارائهی تحلیلی بر وضعیت پذیرش دانشجویان در تحصیلات تکمیلی مینویسد: “حتما به یاد میآورید روزی را که آمدن به دانشگاه آرزویی بود برای همه و داشتن مدرک کارشناسی افتخاری بسیار بزرگ. در آن زمان تعداد دانشجویان اندک بود و لیسانسهها برای خودشان سری داشتند در میان سرها، اما خیلی زدتر از آنچه که گمان میرفت مدرک کارشناسی بی ارزش شد و امروز شاهد آنیم که کارشناسی ارشد نیز دیگر شاخ غول شکستن نیست. افزایش ظرفیت تحصیلات تکمیلی رویای آمدن به این مقطع را به واقعیت تبدیل کرده است. تصمیمی که بر خلاف داشتن ظاهری زیبا تبعات منفی بسیاری به دنبال دارد” و ادامه میدهد: “بی تردید توسعه آموزش عالی و افزایش تعداد دانشجویان در مسیر توسعه پایدار از لوازم ضروری و اجتنابناپذیر است اما قطعا هر توسعه و افزایشی مقدماتی را میطلبد که نبود آن ها نتیجهای عکس به بار میآورد”. و با ابراز تردید در مورد کیفیت تحصیلات تکمیلی خاطرنشان میسازد: “پذیرش دانشجوی تحصیلات تکمیلی مانند گرفتن دانشآموز یا حتی تربیت دانشجوی لیسانس نیست، بلکه کاملاً متفاوت است، افزایش پذیرش دانشجوی تحصیلات تکمیلی یعنی اینکه امکانات پژوهشی کشورمان افزایش پیدا کند، اما ما میدانیم که آنچنان که شایسته است این اتفاق نیفتاده. پذیرش این تعداد دانشجوی تحصیلات تکمیلی بدون درنظر داشتن امکانات تحقیقاتی و پژوهشی دانشگاهها غیر از آنکه به ضرر نظام کیفی آموزش عالی باشد، نتیجه دیگری را درپی نخواهد داشت. وقتی سیستم آموزش عالی در مقطع کارشناسی از کیفیت لازم برخوردار نیست، چگونه میتوان این کیفیت رادردورههای تکمیلی تضمین نمود؟!” لینک خبر
مادر سرانجام سر به عصیان میگذارد! او که از یکدندگیهای پدر به ستوه آمده و توان تربیت صحیح فرزندان را در خود نمیبیند، عزم رفتن میکند! کودکان، زاریکنان و به التماس از مادر میخواهند که تنهایشان نگذارد! مادر، نمیخواهد فرزندانش را تنها بگذارد اما مجبور است طوری وانمود نماید که همه چیز در چشم پدر طبیعی جلوه کند! کودکان به دست و پای پدر میافتند تا شاید او مانع رفتن مادر شود؛ غرور پدر اما رخصت چنین کاری را از وی سلب میکند! در این وانفسا فکری به ذهن پدر خطور میکند: “میرم یکی دوتا رو ورمیدارم، میارم وردستت باشن تا دیگه اینقد نقو نوق نکنی! بینم بازم حرفی میمونه یا نه”؟! مادر کمی از آب و تاب میافتد، خوب است که پدر به فکر استخدام یکیدوتا پرستار افتاده؛ و مادر این را به فال نیک میگیرد! بالاخره دو پرستار تازهکار با ظاهری آشفته وارد خانه میشوند! پدر آنها را به بچهها و سپس به مادر معرفی میکند؛ و خود میرود تا به استراحت بپردازد! مادر به خود میلرزد از دیدن آدمهایی با این هیبت! بچهها اما شادماناند و از سروکول این دو بالا میروند! مادر نگران تربیت فرزندانش است: بچههایی را که چنین با خون دل تا اینجا رسانده، چگونه دست اینها بسپارد؟! پیش پدر میرود و دلنگرانیاش را با وی در میان میگذارد؛ پدر فریاد میکشد: “همینه که هست! بهتر از اینا رو گیر نیاوردم! مگه نمیگفتی که از پس این همه بچه برنمیای؟! ها؟! خب اینام اومدن که بچهها رو سرگرم کنن! برو بیرون بذار کپهی مرگمون رو بذاریم”!!! مادر برمیگردد اما میداند که اینها از پس تربیت صحیح بچهها برنمیآیند! میداند که به این قیافهها نمیخورد تا حالا مادری کرده باشند! پس حتی اگر هم بخواهند نمیتوانند رفتاری مادرانه در پیش گیرند.
روزنامهی جامجم در مطلبی به تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۹۱ با عنوان “افزایش ظرفیت تحصیلات تکمیلی” و به نقل از آتنا حمیدی- مشاور تحصیلی- مینویسد: “افزایش مراکز غیرانتفاعی برای آموزش دانشجویان در مقطع تحصیلات تکمیلی اگر چه در ظاهر اقدامی مثبت به نظر میرسد، اما وزارت علوم پیشتر ثابت کرده است، توانایی نظارت کامل بر این مراکز را ندارد”. و ادامه میدهد: “حتی در حال حاضر هم این وزارتخانه نظارت چندانی بر عملکرد موسسات غیرانتفاعی آموزش عالی که شمارشان هم چندان زیاد نیست، ندارد، به طوری که بسیاری از این موسسات واحدهای درسی را ناقص ارائه میدهند، برخی از آنها به دلیل کیفیت نامناسب با کاهش شمار دانشجو روبهرو شدهاند و در آستانه ورشکستگی قرار گرفتهاند و گروهی، انواع دیگری از تخلفات را دارند.” لینک خبر
… حکایت آن خانواده کماکان پابرجاست! پدر هنوز هم بچه میخواهد، آن هم از نوع زیادش! مادر مخالفت میکند اما توان ایستادن در برابر تصمیمات پدر را ندارد! و بچهها از دیدن پرستاران جدید خوشحالاند و سرخوش، بیآنکه در گیرودار اندیشیدن به فردا باشند!
شاید پدر میتوانست عاقلانهتر از اینها تصمیم بگیرد!
شاید مادر باید بیشتر با پدر حرف میزد!
شاید بچهها نباید با خوشحالی بیدلیلشان، مادر را در برابر پدر خلع سلاح میکردند!
شاید وظیفهی پدر آن بود که مادر را در تصمیمگیریهایش مشارکت دهد و او را هم دلسوز خانواده بداند!
شاید مادر میتوانست- نمیدانم! شاید- کمی صبورتر باشد و خودش به هر سختی که بود مسئولیت بچهها را به عهده گیرد!
و شاید این خانواده میتوانست الگو باشد اگر پدر، مادر، و فرزند منصفانهتر برخورد میکردند با یکدیگر؛ و اگر گوش میسپردند به دغدغههای هم؛ و اگر منافع خانواده را رجحان میدادند بر منافع خودشان؛ و اگر بجای حال، دغدغهی آینده را میداشتند!!!
عالی بود
به اندازه ی کافی در این باره صحبت شده است و مسملما افرادی که می خواهند در مقاطع تحصیلات تکمیلی ادامه ی تحصیل بدهند می دانند که نباید توقع زیادی داشته باشند. ولی بهرحال می خواهند بخوانند و اگر جلویشان را بگیرید می روند هند و مالزی دکتری می گیرند و بر می گردند و می شود همان آش و همان کاسه. دانشگاههای بزرگ باید اساتید خود را بیشتر کنند تا بتوانند از پس این همه متقاضی مشتاق برآیند. وگرنه با ممانعت و کم کردن ظرفیت مشکل حل نمی شود ! چون فعلا تب تحصیلات تکمیلی بالاست !