به جای مقدمه
تونی وارنر (Tony Warner) در صفحهء ۱۹۸ کتاب «مهارتهای ارتباطی برای نظامهای اطلاعاتی» از شنیدن به عنوان «مهارت فراموش شده» (The Forgotten Skill) یاد میکند. مهارتی که نقشی اساسی در ارتباطات فردی و جمعی دارد، اما اهمیت آن از یادها رفته است. وارنر بر این باور است که هر چند بخش از زندگی همهء ما در خانه، محل کار و اجتماع صرف شنیدن میشود، اما این شنیدن معمولاً «ناقص و ناتمام» (Partial Listening) یا «ظاهری و سطحی» (Apparent Listening) است. (وارنر، ۱۹۹۶). ناقص شنیدن هر یک از ما نیز شکلهای مختلفی دارد، اما در همهء شکلهای آن شنونده – خواسته یا ناخواسته – فقط به بخشی از گفتار گوینده گوش میدهد و بخشی را نادیده میگیرد. البته شاید درستتر باشد بگوییم ناشنیده میگذارد. به این ترتیب فرایند ارتباط مختل میشود و بسته به اهمیت هر پیام ناشنیده ناچاریم تاوانش را بپردازیم. بنابراین، بخشی از اختلالها در ارتباطات انسانی ناشی از نشنیدن است. پیامهای سرگردانی که جایی در گوش مخاطبانشان ندارند و نافرجام میمانند.
البته خوشبختانه در این بحران فراموشی «شنیدن»، هنوز محققانی هستند که آن را از یاد نبردهاند و در برجستهساختن اهمیت آن در مناسبات اجتماعی و ارتباطات انسانی میکوشند. یکی از چهرههای معروف و جهانی در این زمینه پروفسور اندرو ولوین (Andrew Wolvin) – استاد دانشگاه مریلند در امریکا – است؛ که بیش از ۳۰ سال تجربهء تحقیق و تدریس مستمر و منظم دربارهء « فرایند شنیدن» و مولفههای موثر بر آن دارد. او تا کنون دهها کتاب و مقاله دربارهء اهمیت شنیدن در ارتباطات انسانی منتشر ساخته و برگزاری دورههای آموزشی متعددی را در این زمینه بر عهده داشته است . یکی از آثار ارزشمند ولوین کتاب مفصلی با عنوان «شنیدن و ارتباطات انسانی در قرن بیست و یکم» است، که دو سال پیش نقد کوتاهی بر آن نوشتم و از خواندن آن بسیار آموختم (منصوریان، ۱۳۹۰). زمانی که این کتاب را همراه با کارنامهء پربار او بررسی میکردم، برایم بسیار جالب بود که چگونه توانسته است در سی سال گذشته محور مطالعات و تحقیقات خود را اینگونه بر فرایند شنیدن متمرکز سازد. شاید بپرسید مگر دربارهء شنیدن چقدر میتوان گفت و شنید که چند دهه فعالیت تخصصی استادی در علوم ارتباطات را به خود اختصاص دهد و هنوز حوزهء مطالعاتی فعالی باشد؟ این شگفتی زمانی بیشتر میشود که او سالهاست عضو «انجمن بینالمللی شنیدن» (International Listening Association) و عضو هیئت تحریریه مجلهای است که این انجمن با عنوان «مجله بینالمللی شنیدن» (International Journal of Listening) منتشر میسازد. این انجمن هدف خود را بر ارتقاء سهم شنیدن در ارتباطات انسانی متمرکز ساخته و مجلهاش نیز محملی برای گردآوری آثار پژوهشی دربارهء فرایند شنیدن در بافتهای مختلف است. مرور عناوین مقالههای ۲۷ دورهء پیوستهء آن – از سال ۱۹۸۶ تا امروز – نشان میدهد که شنیدن در بافت سازمانی، آموزشی، و رسانهای سه قلمرو اصلی در این زمینه محسوب میشود. اتفاقاً در جدیدترین شمارهء این مجله مقالهای از پروفسور ولوین منتشر شده که در آن به بازنگری مولفههای اصلی در فرایند شنیدن میپردازد و اثری بسیار خواندنی است (ولوین، ۲۰۱۳).
به این ترتیب، اگر لحظهای درنگ کنیم خواهیم دید که «شنیدن» چه نقشی کلیدی و بنیادی در زندگی آدمی و حیات جامعه ایفا میکند و توجه به آن چقدر اهمیت دارد و تاوان بیتوجهی به آن چقدر سنگین خواهد بود. شاید به همین دلیل باشد که مولوی نیز مثنوی را با دعوت خواننده به «شنیدن» آغاز میکند و میگوید «بشنو از نی چون حکایت میکند …». شنیدن نفیر و نوای آن نی که در جستجوی گوشی شنواست. یا در همان صفحهء نخست مینویسد: «محرم این هوش جز بیهوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست». در جایی دیگر از مثنوی نیز مولوی شنیدن را به عنوان راهی عمده در تعالی روح آدمی معرفی میکند و میگوید: «آدمی فربه شود از راه گوش / جانور فربه شود از حلق و نوش». بدیهی است که مولوی با مقایسهء فربگی معنوی و جسمانی، جنس غذای این دو را متفاوت معرفی میکند و راه تغذیه روح را از طریق گوش و شنیدن میداند.
ما هم در رشتهء علم اطلاعات و دانش شناسی سهم عمدهای برای فرایند شنیدن قائلیم. در برخی از دروس این رشته نظیر «اصول کار مرجع» محور اصلی بحث حول «شنیدن فعال» میچرخد. شنیدن فعالی که مهارتی آموختنی است و تمرین و ممارست در آن نقشی اساسی دارد. منظور از شنیدن فعال موقعیتی است که در آن شنونده مشتاقانه در جستجوی دریافت پیام گوینده است و از تکنیکهای مختلف برای آن استفاده میکند. اتفاقاًٌ در یکی از یادداشتهای منتشر شده در عطف با عنوان «مهارت در مصاحبههای پژوهشی: نکتهها و اشارهها» به بخشی از این تکنیکها نظیر مهارت در بازگویی، شفافسازی و تبیین اشاره کردهام که همگی با فرایند شنیدن مرتبطند.
به این ترتیب، اگر موافق باشید که سهم شنیدن در تبادل اطلاعات و برقراری ارتباطات انسانی بسیار اساسی است، و بخش عمدهای از یادگیری ما نیز از راه گوش است، آنگاه شاید بتوانیم فرایند «خواندن» را نیز از منظر گفتن و شنیدن بررسی کنیم. شاید از طریق این مقایسه بتوانیم روشهایی برای بهبود کیفیت خواندن بیابیم. برای این منظور – اگر اجازه دهید- کمی این بحث را از لایهای بنیادیتر دنبال کنیم، تا پیوند میان خواندن و شنیدن بیشتر روشن شود.
به نظرم خواندن از جنس شنیدن است، زیرا هرچند چشم کلمهها را در متن میبیند، اما گویی این گوش است که معانی و مفاهیم متصل به کلمهها را میشوند. حتی اگر متنی را بیصدا و آرام بخوانیم، همواره طنینی از صدای نویسنده در ذهن شنیده میشود. اگر کمی بیشتر به فرایند خواندن فکر کنیم، خواهیم دید که در هنگام خواندن به اندازهء چشم – و حتی بیش از آن – گوش درگیر است. شاید به همین دلیل باشد که وقتی چشم ما بر نوشتهای متمرکز است، اگر کسی با ما صحبت کند یا صدایی در اطرافمان باشد، فرایند خواندن مختل خواهد شد. حتی اگر همچنان چشم ما متن را ببیند، اما در عمل گفتگوی نویسنده و خواننده قطع خواهد شد. شباهت دیگر شنیدن و خواندن این است که درست به همان میزان که خواسته یا ناخواسته گوش صداهای اطراف را میشنود، چشم نیز اگر متنی در مقابلش قرار گیرد آن را میخواند. به راحتی میتوانید آن را تجربه کنید. در حالی که به نوشتهای نگاه میکنید، سعی کنید کلمههای آن را نخوانید! بیتردید بسیار دشوار خواهد بود. مگر آنکه حواسمان جای دیگری باشد.
بنابراین، اگر نوشتن و خواندن را به مثابهء گفتگو تلقی کنیم؛ آنگاه نوشتن از جنس گفتن و خواندن از جنس شنیدن است. شاید بپرسید فایدهء این استعاره چیست و چه گرهای با آن گشوده خواهد شد؟ در پاسخ باید عرض کنم که این مقایسه منظری گستردهتر در اختیارمان قرار میدهد که برای درک بهتر آنچه در فرایند مطالعه رخ میدهد، مفید خواهد بود. زیرا کارآیی بازار نشر زمانی به اوج خود خواهد رسید که سهم خواندن – که همان شنیدن پیام نویسندگان است – بیشتر شود. هر چند سنجش این سهم نیز بسیار دشوار و تقریباً غیر ممکن به نظر میرسد و فقط میتوان حدسهای ناآزمودهای دربارهء آن مطرح کرد. اما فقط دانستن آن و از یاد نبردنش بسیار اهمیت دارد. به نظرم همین که بدانیم و به خاطر داشته باشیم که همواره یک سوی این فرایند خوانندهای است که قرار است شنوندهء گفتار نویسندگان باشد، خود گام بزرگی برای نزدیکتر شدن به واقعیت ماجراست.
زیرا آماری که دربارهء تعداد کتابها و مقالهها منتشر شده در هر سال گردآوری میشود، همگی اشاره به حرفهایی است که گفته شده است، اما چگونه میتوان آماری از حرفهای شنیده شده به دست آورد؟ چگونه میتوان فهمید که از میان آنچه در این آثار گفته شده، چه بخشی را جامعهء مخاطب شنیده است و چه بخش نشنیده باقی مانده است؟ در روزگاری که محققان و اعضاء هیئت علمی دانشگاهها از هر سو در تنگنای افزایش تعداد آثارشان هستند و بیوقفه باید بنویسند و منتشر کنند، آیا همین دغدغه برای خواندن آنچه منتشر شده و شنیدن پیامی که ارسال شده وجود دارد؟ پارسال در سمیناری یکی از حاضران به نکتهء بسیار مهمی اشاره کرد. ایشان میگفت روزگار غریبی شده است. در فضای دانشگاهی تقریباً هر که را میبینید، دغدغهء مقاله نوشتن و انتشار کتاب دارد. اما کمتر میبینیم کسی نگران نخواندن آثار دیگران و شنیدن سخن آنان باشد! ما – که اشاره ایشان به اعضاء هیئت علمی بود – اغلب مشغول نوشتنیم و کمتر فرصتی برای خواندن آثار یکدیگر داریم. گویی جمعی هستیم که در مجلسی نشستهاند و هر یک حرف خودش را میزنند و اشتیاقی برای شنیدن گفتار دیگران ندارند.
شاید اشاره به فضای نمایشگاه بینالمللی کتاب – که نمونهء کوچک اما بازتاب نسبتاً دقیقی از بازار نشر است – برای تبیین این موضوع مناسب باشد. معمولاً فضای نمایشگاه پر سر و صداست. بخشی از این هیاهو ناشی از ازدحام جمعیت است، و بخش بیشتری ناشی از بلندگوهای گوشخراش مستقر در نمایشگاه است که مشغول تبلیغ آثار ناشرانند. بدیهی است که هر چه میزان این صداها بیشتر میشود، در آن همهمه امکان شنیدن کاهش مییابد. شاید در مقیاسی دیگر همین رخداد از نظر محتوایی نیز در آثار منتشر شده رخ میدهد. هر چه میزان انتشارات بیشتر میشود، شانس هر فقرهء اطلاعاتی برای شنیده شدن کاهش خواهد یافت. بویژه آنکه گویا امروز اولویت اغلب افراد در حوزههای آموزشی و پژوهشی بر بیشتر نوشتن است که خود کمتر خواندن را به دنبال دارد. درست مثل گفتگویی که در آن اگر هم یکی از طرفین لحظهای سکوت میکند، عملاً بیش از آنکه سکوت او فرصتی برای شنیدن باشد، فرصتی برای طراحی گفتههای بعدی خود اوست. او ساکت است نه به این نیت که بشنود، بلکه ساکت است تا فرصتی برای سازماندهی مطلب بعدی خود داشته باشد و این ناقض و نافی جوهر گفتگوست. بویژه گفتگوی نابی که سقراط حکیم پرچمدار آن در تاریخ علم و فلسفه است، که در آن طرفین گفتگو در تعاملی سازنده تلاش میکنند از نادانی یکدیگر بکاهند و گامی به حقیقت نزدیکتر شوند.
حال اگر بپذیریم که نوشتن و خواندن همان گفتگوی میان نویسنده و خواننده است، باید دید که برای شنیدن پیام نویسنده چه تمهیداتی لازم است. زیرا وقتی اثری نوشته میشود، بخش نخست گفتگو – که همان گفتن است – رخ داده و اکنون زمان شنیدن فرا رسیده است. بیتردید نخستین شرط شنیدن «سکوت» است. اما نه از آن نوع سکوتی که پیشتر به آن اشاره شد. بلکه سکوتی که زمینه ارزیابی و فهم بهتر سخن گوینده را فراهم آورد. زیرا تا در فضایی سکوت – به معنای واقعی آن – حاکم نشود، شنیدن ممکن نیست. اما باید دید سکوت چیست؟ به نظرم سکوت بیش از آنکه به معنای فقدان صدا و خاموشی باشد، نوعی آزادی و آمادگی برای شنیدن و در واقع مقدمهء آن است. درست همچون گفتگوی شفاهی که باید شنونده آمادهء شنیدن باشد، خوانندهء یک اثر مکتوب نیز باشد آمادهء دریافت پیام نویسنده باشد. در غیر این صورت خواندن رخ نخواهد داد. آمادگی برای شنیدن در فرایند خواندن زمانی محقق میشود که در ذهن خواننده امکان و مجالی برای پذیرش سخن تازهای فراهم باشد. تصور کنید خوانندهای که ذهنش پر از هیاهو و انباشته از پاسخهای آماده به هر پرسش است، چگونه امکانی برای پذیرش سخنی تازه خواهد داشت. خواندن او هر چه گسترده و به ظاهر عمیق باشد چه سودی برایش به ارمغان خواهد آورد؟ او که دربارهء همه چیز مطمئن است؛ حتی وقتی که میخواند فقط در جستجوی تاییدی برای اندیشهها و باورهای خودش است. بنابراین، سکوت در فرایند خواندن به معنای گشودن فضایی تازه در ذهن است تا امکانی برای جذب اندیشهای نو فراهم آید.
در پایان این یادداشت هنوز چند پرسش مطرح است، که امیدوارم شما در بخش نظرخواهی سایت به آنها پاسخ دهید. نخست آنکه به نظر شما ذهن خواننده چه زمانی در سکوت قرار میگیرد که آمادهء شنیدن پیام نویسنده باشد؟ چه عواملی در ایجاد این سکوت موثرند؟ چه عواملی این سکوت را مختل میکند؟ و سرانجام مهمترین ویژگیهای متنی که میتواند خواننده را به شنیدن ترغیب کند کدامند؟ شاید پاسخ به هر یک از این پرسشها یادداشت مستقلی بخواهد. با این حال، بسیار خوشحال خواهم شد نظر شما را در این زمینه بدانم و از شما بیاموزم.
منابع
منصوریان، یزدان (۱۳۹۰) نقدی بر کتاب «شنیدن و ارتباطات انسانی در قرن بیست و یکم» کتاب ماه کلیات، شماره ۱۷۱، ص. ۵۲-۴۹.
Warner, T. (1996) Communication Skills for Information Systems. London: Pitman Publishing.
Wolvin, A. (2010) Listening and Human Communication in the 21st Century, Wiley-Blackwell Publishing.
Wolvin, A. (2013) Understanding the Listening Process: Rethinking the “One Size Fits All” Model, International Journal of Listening, Vol. 27, No. 2, PP. 104-106.
سلام
برخی مطالب ناپخته در خصوص سوالات مطرح شده به نظرم رسید که امیدوارم سودمند واقع شود:
1. چه عواملی در ایجاد این سکوت موثرند؟
الف. داشتن ذهن و تفکر فازی (به جای ذهن صفر و یکی): به معنی پرهیز از ارزش گذاری مفاهیم به صورت خوب و بد مطلق
ب. آزاد اندیشی و نداشتن تعصب فکری: به معنای آمادگی پذیرش عقاید و افکاری غیر از عقاید و داشته های شخصی خود، حتی عقاید مخالف
2. چه عواملی این سکوت را مختل میکند؟ عکس موارد ذکر شده در فوق می تواند در شکل گیری سکوت اختلال ایجاد کند، مثل تعصب و جهل (آنکس که نداند که نداند)
3. مهمترین ویژگیهای متنی که میتواند خواننده را به شنیدن ترغیب کند کدامند؟
به نظر من علاوه بر ویژگی های معمول در نگارش (مثل صداقت، سادگی، روان بودن متن، پرهیز از جملات بلند و …)، نویسنده خود باید آزاداندیش و فارغ از تعصب در ارائه مطالب خود باشد و پیش از آنکه به مطلق بودن در صحت مطالب خود تعصب بورزد، همواره جایی برای ابطال نظر خود یا احتمال صحت دیگر نظرها و عقاید باز بگذارد.
با احترام
امیر وفائیان
۱.به نظربنده وطبق متن بالا ذهن خواننده وقتی که برایش سوال پیش می آید ویازمانی که به خلا یاشکاف اطلاعاتی خودپی می بردگوش هایش راتیزمی کندتااین خلاراپرکند۲واین پی بردن به جهل خویش شایدبتواندعامل سکوت باشد۳وازعواملی که می تواند این سکوت رامختل کندکبر وغرورویابی ربط دانستن مطالب دیگری.
4واضح وروشن بودن متن،درگیر کردن شنونده یاخواننده،مثال هاویایک بیت شعر یاضرب المثلی که مربوط باشد.
با سلام و احترام،
به نظر من این سکوت یعنی آمادگی برای جذب مطلب زمانی ایجاد می شود که مطلب خواندنی منطبق با نیاز اطلاعاتی درک شده خواننده باشد.
به نظرم با خواندن خود متن هم میشه یه جورایی پاسخگوی برخی از سؤالات باشیم؛ شما فکر کنید متن چنان روان و سلیس نوشته شده و از کلمات ساده و پرنغزی بهره جسته که خود به خود در وجود خواننده به دلیل آشنایی با متن و لغات آن سکوت ایجاد می شود و مقدمهء شنیدن بوجود می آید …
تنها چیزی که تونست یه خورده حواسم رو از متن پرت کنه خستگی ناشی از استخر بود که مجبور شدم دوباره مطالعه کنم البته بعد از گذشت یک ساعت…
سلام
شنیدن موثر وقتی اتفاق می افتد که گفتگوی درونی ما متوقف شده و در ذهنمان سکوت برقرار گردد. وقتی مطبی برای ما جالب است که ان را بخوانیم یا به تعبیری بشنویم که احساس و عواطف و عقل و خرد و منطق ما را درگیر کندیعنی هم برای شنیدن آن انگیزه داشته باشیم و هم تعهد، هم دوستش داشته باشیم و هم آن را مفید و ضروری بدانیم، آنگاه است که مشتاقانه مطلب مورد نظر را می شنویم وسکوت ذهنی شکل می گیرد و بدیهی است که چنانچه مطلبی نتواند دو مولفه ذکر شده را در ما ایجاد کندما نیز قادر به برقرای سکوت کامل نبوده و شنونده موثری نخواهیم بود
با احترام و سپاس
موضوع بسیار جذابی است. به نظر من زمانی انسان می تواند سکوت سازنده برای دریافت پیام نویسنده داشته باشد که تشنۀ یادگیری و حقیقت باشد. با این که فراگیری این سکوت نیاز به تمرین دارد و شاید جنبۀ مهارتی اش برجسته باشد، اما حتی اگر این آموزش و تمرین درکارنباشد ولی انگیزه رفع تشنگی معنوی وجودداشته باشد، به طور طبیعی این سکوت رخ خواهد داد.یادم می آید همیشه درکلاس وقتی به دانشجویی تذکری می دادم و او بلافاصله درصدد توضیح وتوجیه خود برمی آمد به او می گفتم که اگر سکوت می کردی می توانستم امیدوارباشم که سخنم را عمیقاً دریافته ای. حال این که متغیرهای موثربر این تشنگی چیست این بحثی است طولانی که مفصل است. به طور خلاصه آموزش مناسب، پرورش مناسب و نقد می تواند در ایجاد سکوت سازنده موثر باشد و برعکس آموزش نامناسب و پرورش نامناسب و نبود نقد می تواند اختلال ایجاد کند. سوال آخرتان کمی مسئله داراست چون کدام متن کدام خواننده در کدام شرایط؟ حتی اگر مهمترین ویژگی جذابیت متن را تعیین کنیم باز در رابطه با عوامل دیگر (به ویژه خواننده و شرایط) این ویژگی ها قابلیت شان بیش از حد غیرقطعی و یا بی اثر می شود.
آقای دکتر منصوریان عزیز با عرض سلام در درجه اول از اینکه مطالب حاوی نکات جالب و کلیدی برایم ارسال می نمایید بسیار ممنون و متشکرم. مبحث سکوت که در اینجا ارسال فرموده اید در آغاز ممکن است بسیار پیش پا افتاده بنظر آید لیکن برای اینجانب حاوی اطلاعات خیلی خوب و مفیدی بود. پاسخ به سوالات شما در انتهای متن نیازمند نگارش مقاله ای می باشد و ضمن اینکه نگارش برای چون شما استادی که استاد نحوه نویسندگی می باشید بسیار سخت است. لیکن به طور اختصار می توانم در پاسخ به سوال اول بگویم زمانی که مطلب برای خواننده بسیار جالب و گیرا باشد و همچنین همانگونه که فرمودید در ذهن خواننده مجالی برای پذیرش پیام وجود داشته باشد که علاوه بر خالی شدن محیط از هیاهو، نیاز و میل و اشتیاق خواننده را به یادگیری مطالب عرضه شده نیز؛ می طلبد. باید متن عرضه شده بتواند پیام در خور شنیدن را عرضه نماید و ذهن را به کنکاش و جستجو جهت تحلیل و بررسی آنها فعال نماید آنگاه است که سکوت در معنایی که فرمودید ایجاد می گردد تا مطالب ارایه شده را دریافت نماید. و …. با تشکر مجدد
ممنون از مقاله ارسالی تان
سلام
آقای دکتر از متن مثل همیشه شیوایتان متشکرم، بسیار استفاده کردم.
فقط یک نکته به ذهنم رسید و اینکه اعتماد به فردی که نوشته ای از او می خوانیم (به لحاظ علمی) می تواند تأثیر عمده ای بر آمادگی ما برای شنیدن حرفهایش با گوش جان داشته باشد. که این اعتماد می تواند به طرق مختلف از جمله آشنایی با شخصیت علمی نویسنده (و به تعبیری گوینده)، مطالعه متون نگاشته شده پیشین او و …حاصل شود. البته از منظر آسیب شناختی، این اعتماد می تواند به مثابه تیغ دولبه ای باشد از این جهت که ممکن است مرید بی چون و چرای فردی شویم بی آنکه خود بدانیم و ناخواسته از تمامی نظرات درست و بعضا نادرست او تأثیر پذیریم!
پس اعتماد علمی هم یکی از عواملی است که می تواند بسیاری از موانع نشنیدن را از میان بردارد.
باز هم ممنونم…
با سلام و احترام
با تشکر از استاد فرزانه جناب آقای دکتر منصوریان که همیشه در برابر گفته هایشان، سکوت اختیار می کنم. در ابتدا باید خاطر نشان کنم که شما آموزگارید و ما شاگرد، لذا نظراتی را که ارائه می دهم را به عنوان جسارت مبنی بر جمله آخرتان که فرمودید: می خواهید بیاموزید، تلقی نفرمائید.در پاسخ به سوال اول، می توان گفت: سکوت واقعی زمانی میسر است که فرد خواننده بخواهد یادبگیرد و بیاموزد، اگر کسی واقعا قصد یادگیری داشته و تشنه علم و معرفت باشد، چه در محضر بزرگان و اساتید و چه در برابر کلامشان که در قالب نوشته باشند؛ سراپا گوش می شود و سکوت اختیار می کند تا بیاموزد. در پاسخ به سوال دوم: انگیزه و علاقه ی افراد تاثیر شگرفی در سکوت آنها دارد، چنانچه فردی با مطالعه هدفمند و اینکه در نهایت به تصویر روشنی از سوالی که در ذهن خود دارد و اغنا نیاز اطلاعاتی خود به مطالعه بپردازد، نهایتا از کلام نوشته ها هر آنچه که می خواهد را می شنود و برای رسیدن به هدفش از شنیده هایش بهره می برد، در پاسخ به سوال سوم: اکثر مواقع پیش می آید که عنوان مطلبی شما را به سوی خود می کشاند، اما در نهایت پاسخ سوال شما را نمی دهد، نویسنده مطلب گاها به هر چه جز اصل مطلب می پردازد و این منجر به اختلال در سکوت شما می شود و می گویید: بالاخره من پاسخم را از کجای این مطلب می گیرم!! نویسنده حاشیه های بسیاری را بیان می کند و در نهایت شنونده را با مجموعه ای از ابهامات رها می کند…همچنین مطالبی که سرشار از اصطلاحات تخصصی هستند سکوت را می شکنند.
در پاسخ به سوال آخر: متون شایسته و لایق هستند که مخاطبین را به سکوت در مقابل خود وا می دارند و از ویژگی های این متون مواردی چون متونی که دارای عنوان و محتوای یکسان باشند که در راستای یک موضوع از مبانی پایه و مقدماتی بحث را شروع کنند و سیر تکاملی مطالب را دنبال کرده و به یک نتیجه صریح و روشن برسند و در نهایت دارای جمع بندی شفافی از موضوع باشند . متن باید پویا وزنده باشد و نویسنده مطالب را در محیطی دوستانه بیان کند، بطوریکه برای مخاطب اینگونه القا شود که دوستش با او سخن می گوید ودر قبول مطالب با نویسنده همسو شود. نویسندگانی که دارای تخصص موضوعی هستند، باید در نظر داشته باشند که متون آنها توسط افراد مبتدی و متخصص مطالعه می شوند. لذا استفاده صرف از واژگان تخصصی سکوت خوانندگان مبتدی را می شکند و آنها از ادامه شنیدن منصرف می کند. همیشه اگر مطلبی را با این هدف ؛که بخواهیم به مخاطب خود مطلبی را مانند یک معلم آموزش دهیم؛ بنویسیم قطعا آن متن ساکترین شنوندگان را خواهد داشت.
باسپاس
شاد و سافراز باشید
ریگی