نخستین بار سال ۱۳۸۱ بود که با یکی از ارمغانهای هزاره جدید آشنا شدم: وبلاگ. آن زمان، هنوز وبلاگ خیلی همهگیر نبود و شاید کمتر کسی بود که میدانست که وبلاگ چیست. به طور خیلی اتفاقی با وبلاگ آشنا شدم. وقتی در آن سال در پایگاه magiran جستجویی انجام میدادم، دیدم که در ستون سمت راست این پایگاه، تبلیغ وبسایت پرشینبلاگ به صورت یک فایل انمیشین وجود دارد. با کنجکاوی وب گردانهای، به سایت رفتم و پس از یک ساعت آزمون و خطا فهمیدم که این پایگاه چیست و چگونه کار می کند! به طور خیلی اتفاقی، با نام شخصی، و بر اساس دستورالعملهای موجود در سایت پرشینبلاگ، وبلاگی به نام کتابداران فردا ایجاد کردم. اول به نظرم رسید که بد نیست از این رسانه برای کارهای انجمن علمی دانشجویی خودمان که در آن زمان، دانشگاه شیراز بود استفاده کنم. یکی دو تا پست گذاشتم و بعد، به دلایلی که خیلی خاطرم نیست، ترجیح دادم که کمی خاصتر باشد و مکانی باشد برای اطلاع رسانی در حوزه کتابداری و نوشتن یادداشتهای روزانه راجع به کتابداری و کتابخانهها. بعد به این صرافت افتادم که ببینم چند وبلاگ در حوزه رشته ما هست؟ آن زمان سه تا وبلاگ را دیدم. یکی وبلاگ فهرستنویسی اینترنتی، دیگری وبلاگی که حافظهام برای بازیابی نامش یاری نمیکند و سومی وبلاگی تحت عنوان وبلاگ کتابداری ایرانی بود. از طریق وبلاگ بود که دوستی ما با هم آغاز شد و این هم از مزایای محیط مجازی بود.
زمان گذشت و به این وبلاگ خو گرفته بودم. هر جا خبری بود و هرجا مطلب نقادانهای به نظرم میرسید یا مطلب آگاهی بخشی را مییافتم با دیگران قسمتش میکردم. حتی زمانی که به اهواز رفتم نه تنها وبلاگ نویسی متوقف نشد، بلکه افزایش نیز یافت. به تدریج سرویسدهندههای وبلاگنویسی بیشتری ایجاد شد. مثل میهنبلاگ، پرشینلاگ، بلاگفا و غیره. زمزمه ورود وبلاگ به حوزه کتابداری شنیده میشد. پس از انتشار یکی دو مقاله و برگزاری یکی دو کارگاه آموزشی در حوزه وبلاگ نویسی، به یکباره انقلابی بین کتابداران ایرانی به وقوع پیوست و وبلاگهای کتابداری، یکی پس از دیگری از لابلای تارهای اینترنت، سر برآوردند و خود را به کاربران عرضه کردند.
زمان گذشت و گذشت و این تب تند، زود فروکش کرد. کمکم میشد دید که اکثر وبلاگها کپی همدیگر هستند. اخبار تکراری ارائه میکنند. اندیشه جدید یا دیدگاه نقادانهای مطرح نمیکنند. ادبیات نوشتاری مشخصی ندارند و حتی روزآمدشدنشان به کندی صورت میگیرد. در واقع، عملاً میشد فهمید که وبلاگنویسی یک هیجان زودگذر است و چون ایجاد کنندگان وبلاگ، یا حرف تازهای برای گفتن ندارند، یا دنبال حرفهای تازه نمیروند.
چندی بعد وبلاگ گروهی کتابداران ایران ایجاد شد و کتابداران وبلاگنویس متعددی به آن پیوستند و کتابداری ایرانی را جهانی کردند. در ادامه، وبلاگ طنز کتابداری هم ایجاد شد و به طنازی در این حوزه پرداخت. فوتوبلاگ کتابداری، به مصور نمودن کتابداران و رویدادهای کتابداری ایران پرداخت. وبلاگ گروهی آرشیویستها که ایجاد شد نویدی در تحول در حوزه آرشیو بود. خلاصه اینکه حدود ۳۰۰ وبلاگ کتابداری، حتی با اسامی مشابه(!) ایجاد شد و به سرعت گسترش یافت. اما … زمان گذشت و گذشت و این تب تند، زود فروکش کرد. کمکم میشد دید که اکثر وبلاگها کپی همدیگر هستند. اخبار تکراری ارائه میکنند. اندیشه جدید یا دیدگاه نقادانهای مطرح نمیکنند. ادبیات نوشتاری مشخصی ندارند و حتی روزآمدشدنشان به کندی صورت میگیرد. در واقع، عملاً میشد فهمید که وبلاگنویسی یک هیجان زودگذر است و چون ایجاد کنندگان وبلاگ، یا حرف تازهای برای گفتن ندارند، یا دنبال حرفهای تازه نمیروند. یک گشت و گذار کوتاه بین وبلاگهای نورسیده کتابداری نشان میداد که حتی اغلب آنها نام یکسان دارند. اسامی مثل کتابداری، کتابداری و اطلاع رسانی و مشابه آن چیزی بود که همواره در برخی وبلاگها تکرار میشد. بعضی وبلاگها هرروز پست داشتند، بعضی در روز، سه چهار پست! اما چه شد که از آن نقطه اوج برگشتیم به نزدیکی نقطه اول که امروز فقط نزدیک به ده وبلاگ نسبتاً فعال در حوزه کتابداری داشته باشیم؟ به جز چند وبلاگ گروهی و چند وبلاگ فردی که به زحمت به ده وبلاگ میرسد کتابداران ما دیگر مشارکتی در اشتراک دانش ندارند. عوامل متعددی را می توان به این قضیه نسبت داد.
بخشی از این قضیه به فناوریهراسی و فناوریگریزی کتابداران ما بر میگردد. اغلب وبلاگ نویسان حوزه کتابداری را مدرسان و دانشجویان کتابداری تشکیل میدهند و کمتر کتابداری هست که یادداشتهای روزانه، تجربه های شخصی خود در کتابخانه یا وبلاگ مخصوص کتابخانه را ایجاد و مدیریت کند. شاید هراس از نوشتن، هراس از اینکه شاید مدیر کتابخانه از اینکه او اطلاعات کتابخانه را با دیگران قسمت میکند توبیخش کند! علت دیگر را شاید بتوان در جدی نگرفتن وبلاگ تلقی کرد. هنوز طرز تفکر غالب افراد این است که وبلاگ، یک ابزار سرگرم کننده است. مدتی پیش در نشریه چلچراغ میخواندم که یک بازیگر سینما گفته بود کسانی که وبلاگ مینویسند حرفی برای گفتن ندارند! همین طرز تفکر باعث می شود وبلاگ به عنوان یک رسانه قوی جدی گرفته نشود. در شرایطی که اغلب نشریات معتبر دنیا، مثل IR که پروفسور ویلسون آن را اداره میکند دارای وبلاگ هستند. یا اینکه اغلب کتابخانه های دنیا دارای وبلاگ هستند و همه در برگیرنده مطالب جدید و آموزنده. چالشی که در وبلاگ نویسی خودمانی ما وجود دارد این است که اغلب ما به فکر خلاقیت و تولید نیستیم و تنها برداشت اغلب ما از وبلاگ، کپی برداری از وبلاگها و وبسایتهای دیگر است.
یکی دیگر از عواملی که می توان به افول دوران وبلاگنویسی کتابداری در ایران نسبت داد، پیدایش فناوریهای تازه تر مثل توییتر، فیسبوک، باز و … است که طیف گستردهای از افراد می توانند گفتهها، تجربیات و اخبار خود را سریعتر با دیگران قسمت کنند. شاید گرایش به این فناوریهای جدید سبب شده تا میل به وبلاگنویسی کاهش یابد.
در هرصورت، باید بپذیریم که وبلاگ هم یک رسانه است. یک محمل است. یک منبع اطلاعاتی است. یک قالب است. همانقدر که از امکانات موجود در جیمیل، اطلاعات موجود در نشریات و کتابهای رنگارنگ بهره میگیریم، وبلاگ را هم به عنوان بخشی از تاریخ نگارش در وب باید بپذیریم. شاید تب وبلاگنویسی کاهش یافته و کمتر میبینیم که کتابداران ما، البته به جز عده ای معدود، به اندیشه نگاری خود در وب بپردازند، ولی هرچه که هست هنوز وبلاگ زنده است و به عنوان یک واسط اطلاعاتی، به خوبی نقش ایفا میکند. شاید وبلاگ نویسی کتابدارانه ایران رو به زوال باشد و کم دچارپوسیدگی میشود، اما هنوز قلب تپنده ای دارد و نقش خود را به خوبی ایفا میکند. باید منتظر نشست و دید ارمغان بعدی دنیای پیچیده وب و فناوری چیست؟ شاید جذابتر از وبلاگ باشد؟! شاید روزی مجبور شویم همه از وبلاگهای خود نسخه چاپی تهیه کنیم چون ممکن است روزی رسد که دیگر وبلاگ نویسی مثل کندهکاری روی تخته سنگها، یک کار باستانی، قدیمی و وقت گیر باشد؟! ولی در هرصورت تا رسیدن آن روز، بهتر است تاریخ وبلاگ نویسی خود را زنده نگه داریم و زود آن را از حافظه تاریخی خود محو نکنیم.
آقای اصنافی ضمن عرض سلام و خسته نباشید من هم این حرفهای مقاله شما را قبول دارم احساس می کنم نفس های وبلاگ به شماره افتاده است دنبال راه کارم دنبال تنفس مصنوعی و یا شوک نمی دانید می خواهم زنده بماند با هر زور و زحمتی که باشد می دانم همه کمک نمی کنند ولی به قدری از دیدن یک خبر کوتاه و یا یک نظر خوشحال می شوم چرا که به ” گفتگو ” ایمان دارم . به قدری از نوشتن یک نفر از نویسندگان خوشحال می شوم انگار توانسته علایم حیاتی را نشانم دهد. از دیدن تن رنجور و خسته وبلاگم ناراحتم . و افسوس از تار عنکبوت ها که به سرعت بر روی دیوار وبلاگ عزیزم نقش می بندد گریزی نیست . پاک خواهم کرد آنقدر انگیزه دارم که برای سر زدن به آن تعللی نکنم . برایم دعا کنید که به زودی کبریت خودم را در طبقه بندی فکرم پیدا نمایم . آتش افروخته خواهد شد حتی روزی که نباشم .
تنها رشته ای که برایم از رشته تحصیلی ام مانده همین است نگهش خواهم داشت . امیدوارم