همه چیز از جاودانگی نشأت میگیرد و از زندگی اثر میپذیرد، زیرا زندگی عظیم است.
«رابیندرانات تاگور»
مقدمه
آشنایی با فرهنگ هند کار بسیار دشواری است. هند دریای پهناوری است که هر تازه واردی نمیتواند به سادگی آن را بشناسد. هرگوشهاش فرهنگی متفاوت برای خود دارد و در واقع این فرهنگها چنان بهم مرتبطاند که گویی پیکرۀ واحدی هستند. هند باستانی و بزرگ زمانی که در چنگال استعمار انگلیس اسیر شده بود به صورت کشور افسانهای مهاراجهها و مرتاضها درآمده بود که در میان مه غلیظِ امواج از روایات و اخبار و داستانهای عجیب و غریب و راست و دروغ به شکلی مبهم جلوه میکرد. در چنین وضعیتی که نگاهها بیشتر متوجه غرب بود در سرزمین پهناور هند تحولاتی روی میداد و ملتی کهن برای از هم گسیختن زنجیرهای اسارت استعمار، سعی و تلاش میکردند. در دوران تحول، جوانی بنگالی به نام «رابیندرانات تاگور»[۱] در دامان هند پا به عرصه گذاشت و توانست قدم به قدم در سنگلاخ مشکلات و مصائب کشورش پیروزمندانه به هدف عالی و درخشان خود نایل شود. تاگور، شاعر، عارف و نمایشنامهنویس هنرآفرین، جزء برای مردم هند شناخته نبود، او سی و پنج سال بود که شعر و ترانه میسرود و داستان مینوشت و نمایشنامه خلق میکرد. مقالات انتقادی مینوشت و گاهی هم سخنرانی میکرد، اما هر چه را که او میگفت و یا بر صحنۀ کاغذ میآورد به زبان بنگالی بود. به همین دلیل جزء مردم هند، بویژه ساکنان مناطق خاوری این نیم قاره، با آثارش آشنایی نداشتند.
اندیشۀ فراگیر تاگور با تکیه بر مفهوم یگانگی بشریت، وی را در مقام آموزگاری معنوی بسی فراتر از زادگاهش هند در آسیا و اروپا و آمریکا به شهرت رسانید. ویل دورانت [۲] در کتابی تاگور را شخصیت بینظیر عصر قرن بیستم خوانده است. به جرأت میتوان گفت که تصور بدون او غیر ممکن و دشوار است. با این همه تاگور شاعر، موسیقیدان، نظریهپرداز گفتگوی تمدنها، کسانی که آثارش را به زبان فارسی خواندهاند طبعاً میدانند که او داستاننویس و شاعر بزرگی است و روشنفکران ایرانی نیز او را به عنوان برندۀ جایزه ادبی نوبل ۱۹۱۳ میشناسند. اما موضوع مهم درک معنوی وی از عصر ما است که در اکثر آثارش نقش میبندد و ساختار اندیشه او حاصل تجربۀ خویش از حقیقت و نگرش خاص او به انسان و جهان است. به همین سبب هند و فلسفۀ تاگور زیر چتر انسانشناسی جامعی قرار دارد.
آنچه مایه شهرت جهانی تاگور شد، شاعریِ او بود و خود نیز در میان زمینههای کارهای هنری و ادبی، شعر را عمدهتر میداند و میگوید: “در این هنگام که به شامگاه زندگی رسیدهام و به گذشتۀ خود به دقت مینگرم متوجه میشوم که آنچه در بارۀ آن مرا یقین حاصل است این است که شاعر هستم… ادعا نمیکنم که عالم ربانی هستم، ادعا نمیکنم که رهبر سیاسی هستم، ادعا نمیکنم که عالم اخلاق یا پیشوای دینی هستم، ولی میگویم که شاعرم… ” (دهباشی،۱۳۸۸).
نگاهی به زندگی رابیندرانات تاگور
رابیندرانات تاگور، شاعر، نویسنده، موسیقیدان و نقاش هندی (بنگالی) در روز هفت ماه مه ۱۸۶۱ میلادی در اقامتگاه خاندان تاگور درجوراسانکو[۳] واقع در شهر کلکته[۴] در استان بنگال چشم به جهان هستی گشود. درست است که تاگور فیلسوف و موسیقیدان و نقاش هم بود، اما پیش از هر چیز شاعر بود، او را باید در ردیف گوته[۵] و ویکتور هوگو[۶] از بزرگان سخنگویان این چند قرن گذشته بشمار آورد. او در همان کودکی شعر میگفت و جز به شعر به چیز دیگری دل نداد و از همین شعر است که نام و آوازۀ وی از مرز و بوم میهنش گذشته به همه جای جهان رسید.
او از خاندان بزرگی بود که از دیر باز در سرزمین هند نام و نشانی داشتند.پدربزرگش شاهزاده و از مالکان بزرگ بنگال بود. لقب تاگور (انگلیسی شدۀ واژۀ تاکورادر زبان بنگالی) به معنی ارباب و مالک، به همین سبب به خاندان آنها داده شد. خانوادهاش از هواداران اصلاحات اجتماعی و دوستدار هنر و ادب بودند. پدرش از برهمنان آیین هندو[۷]
و یک مصلح بزرگ مذهبی و یک فیلسوف عالیمقام آیین هندو بود. او در اصلاح آیینهای هندو بسیار کوشید و مهاریشی[۸](حکیم بزرگ) لقب گرفت. مهاریشی آمیزهای از زمینداری زبر و زرنگ و عارفی الهام بخش از وداها و اوپانیشادها بود.
تاگور چهاردهمین و آخرین فرزند خانواده بود. مادرش فرسوده و پژمرده شده بود و دیگر توان پرستاری از فرزندان خردسالش را نداشت. پدرش «دبندراناتتاگور»، مصلحی بزرگ و حکیم والامقام آیین هندو، و چنان گرفتار مسئولیتهای خطیر اجتماعی خویش بود که فرصت پرداختن به فرزندان خردسالش را نداشت. در نتیجه رابیندرانات سالهای کودکی خود را در تنهایی و در کنار خدمتکاری بیتجربه چون «شیام» گذراند. او در کودکی از طریق آموزگار سرخانهاش با حماسههای کهن هند «رامایانا»[۹]و «ماها-بهاراتا»[۱۰] آشنا شده بود. آموزگارش این حماسهها را برای تاگور و خواهران و برادرانش میخواند. او بخاطر احساس تنهایی به طبیعت عشق میورزید، طبیعت چنان همدمی عزیز بود و هر دم زیبایی تازهای را بر او آشکار میساخت. تاگور در متنی با عنوان «آیین یک هنرمند» درباره کودکی خود چنین نوشته است: “من از دوران کودکی با تمام وجود دلباختۀ زیباییهای طبیعت بودم. در مصاحبت با درختها و ابرها احساس صمیمیت و یکرنگی میکردم و خویشتن را هماهنگ با نغمۀ فصلها میدیدم که در همه جا موج میزد. در همان حال حساسیت فراوان به محبتهای انسانی داشتم و تمام اینها مرا وا میداشت که دست به قلم ببرم و هر چه را احساس میکنم بنویسم.”
تاگور کودکی خود را در خلوت تنهایی و با پندارهای کودکانه خود گذراند و بیشتر از آن که بازی کند در خیالپردازیهای کودکانه بود. شاید از همان زمان کودکی بود که عشق به طبیعت در ژرفناهای دلش آشیان گزید و با گذشت زمان چنان عظیم و گسترده و عمیق شد که در سراسر عمر یک دم نیز او را رها نکرد و شعرها و داستانها و سایر نوشتههای او را، از شور طبیعت دوستی لبریز کرد و از دوران آن منظرهپردازیهای روح نواز، سیمای ابدیت بیکران هستی را نمایان ساخت. او بعدها خاطرات کودکی خود را در کتابی به نام «حکومت خادمان» نوشت و به گفتۀ خودش نخستین معلمانش تنهایی و طبیعت بودند.
در نامهای به یکی از دوستانش درسال ۱۹۳۰، در بارۀ کودکی خود چنین نوشت:
“بخش مهمی از سالهای نخستینِ عمر من در تماشای جهان طبیعت گذشت. نگریستن به این جلوههای زیبایی هستی به من شادی میبخشید. اغلب ساکت و ساکن کنار پنجره مینشستم و به چشم اندازهای بدیع طبیعت چشم میدوختم. من کودکی تنها بودم. دوستی نداشتم که با او همبازی شوم. اما در عوض این موهبت را داشتم که تمام آن جلوههای هستی را که در برابرم بود، دوست و هم صحبت خود بپندارم.”
عشق و اندیشه به طبیعت، روشی دیگر برای آموختن بود و رابیندرانات خردسال بسی آن را دوست داشت. تاگور در هشت سالگی به مدرسه رفت اما پس از مدتی کوتاه محیط خشن و خشک مدرسه را رها کرد و در خانه، به یاد گرفتن فلسفه و زبانهای سانسکریت، فارسی و انگلیسی و مطالعۀ تاریخ، جغرافیا و علوم پرداخت. سفر و سیر و سیاحت تأثیر فراوانی بر او میگذاشت.
فلسفه آموزش تاگور
تاگور نظریههای گوناگون خود را در زمینۀ دین، سیاست، اجتماع و هنر، همه را در بستر آموزش قرار میدهد و در این مسیر مطرح میسازد. او میگوید: ” آموزش کشتی است که گرانبهاترین کالای زندگی را حمل میکند.” آموزش کلید نظام اندیشۀ تاگوری است. تاگور از طریق آموزش سنت اندیشۀ هندی را جان میبخشد و همزمان راهی به دل فرهنگ غربی میجوید و با یافتن برخی از سنتها و تعالیم هند کهن و آرمان و افکار و عقاید جهان بشری خود، سرانجام در دسامبر ۱۹۰۱ مدرسۀ “شانتی نیکتان“[۱۱] (آرامکده یا خانۀ صلح) را تأسیس کرد. شانتی نیکتان روستایی در ناحیۀ بولپور[۱۲] نزدیک شهر کلکته بود که به خانوادۀ تاگور تعلق داشت و پدر رابیندرانات، آن را به منظور جمع آوری پیروان خود و اجرای مراسم مذهبی و حصول به صلح و آرامش درون خریداری کرده بود.
شانتی نیکتان در خاطرۀ تاگور جایی بس نمادین داشت. او هنگامی که دوازده ساله بود در سفری همراه پدرش به آنجا رفته بود و دور از گرفتاریهای مدرسه، طعم آرامش و شادی را چشیده بود. در این سفر اندیشهای به مغز او راه یافت و آن تبدیل این محل به یک مدرسه بود و سالها بعد آرزوی خویش را جامعه عمل پوشاند. او شانتی نیکتان را به یک آموزشگاه تبدیل کرد، بدین ترتیب شانتی نیکتان در ذهن تاگور نماد مکان یا دنیای تخیل دوران کودکی است جایی که میتوان با آرزوی کامل دست به آفریدن زد.تاگور مکرر در نوشتههای آموزشی شانتی نیکتان که در آرمان خلاقیت انسان را بارور میسازد، با نظام آموزشی سنتی میسنجد، که کودکان را در حصار مدرسه زندانی میکنند و زیر فشار تلقینها قرار میدهند. به گفتۀ تاگور “آنچه ما امروز در این کشور مدرسه مینامیم در واقع کارخانهای است که معلمان نیز بخشی از آن هستند. این مدارس به هیچ روی از کارخانههای ربوت سازی برتر نیستند.”
تاگور مدام برآزادی کودکان تأکید میورزد و نسبت به آنها حساسیت خاص نشان میدهد. به آموزگاران هشدار میدهد که هر گونه مانع بیرونی را که در رابطۀ تنگاتنگ کودک با طبیعت خللی وارد سازد از سر راه بردارند؛ زیرا نخستین گام در آموزش و پرورش سرشار ساختن روح کودک است از زیبایی و همسازی با طبیعت.
در نظریۀ آموزشی تاگور، تأکید برخلاقیت و شکوفایی کودک است تا در حوزههای گوناگون زندگی فرد با نگاهی مثبت به جهان بنگرد نه از سر انکارِ و نفی. آموزش او جامع، سخنهای تازهای برای گفتن دارد. به باور تاگور، آزادی و شکوفایی فرد نهایتا به آرمان گفتگو میان فرهنگها میپیوندد. اندیشۀ ترکیب میان ارزشها و تمدنها سرانجام با گشایش دانشگاه “ویسو- بهاراتی“[۱۳] (همۀ هند) در ۱۹۲۱ تولد یافت. او در مراسم گشایش این دانشگاه بینالمللی میگوید: “آموزش ما باید حیات اقتصادی، تعقلی، زیباشناسی، اجتماعی و روحی ما به تمام سازگار باشد.” به باور تاگور، آزادی و شکوفایی فرد در نهایت به آرمان گفتگوی میان فرهنگها میپیوندند و در گشایش دانشگاه این عبارت را به عنوان شعار در ورودی دانشگاه برگزید: “در اینجا جهان تنها در یک سرای زندگی خواهد کرد.” شاید این شعار به تنهایی گویای آرمان تاگور وحدت میان تمدنها باشد. وی میخواهد با این شعار نشان دهد که در آرزوی آن روزی است که دنیای واحدی از مشارکت هند با دیگر کشورها بوجود آید. بدین طریق تاگور، با تأسیس دانشگاه ویسو- بهاراتی سعی دارد تا بار دیگر رؤیای شانتی نیکتان، یعنی جست و جوی حقیقت با روحیۀ برادری جهانی به دور از هر گونه تعصب نژادپرستی و خشونت تحقق بخشد.
به اعتقاد تاگور اگر به کودک فرصت دهیم تا با طبیعت پیوندی برقرار کند، معنای زیبایی و طراوت زندگی را درک خواهد کرد. تاگور بهترین راه سازگاری در دنیا را پرداختن به کار هنری میداند، در آموزش نیز به هنرآموزی توجه خاص دارد. چون معتقد است که هنر، شخصیت کودک را متعادل و هم آهنگ پرورش میدهد.
در فوریه ۱۹۲۲، پس از دو ماه از آغاز کار دانشگاه ویسو- بهاراتی، تاگور به فکر تأسیس “شری نیکتان“[۱۴] ، مرکزی برای توسعۀ امور روستایی در سورول [۱۵] افتاد. تاگور در اینجا یعنی شری نیکتان(سرای فراوانی) در این فکر که آنجا را به صورت کانونی در آید برای گروهی از اقتصاددان و پزشک و مهندس کشاورزی در خدمت توسعۀ اقتصاد روستایی.بدین ترتیب اندیشۀ آموزشی تاگور به گونهای که در سه مرکز شانتی نیکتان، ویسو- بهاراتی و شری نیکتان به اجرا درآمد و کوششی بی وقفه در پس راندن تعصب حاکم بر زندگی صرفا مادی و جانشینی آن با فضیلتهای بزرگ چون شرافت، صداقت و انسانیت بود.
آراء و اندیشههای تاگور
تاگور فیلسوف روشنبینی است که در همۀ گذرگاههای اندیشه و تفکر و ذوق گام بر میدارد در وهلۀ اول انسان و زندگی او، برایش حائز اهمیت است. تاگور شخصیتی چند جانبه داشت. ما غالبا او را به عنوان شاعر میشناسیم. اما او هم شاعر بود، داستاننویس، درامنویس، هم صاحب آراء و نظریات مهم در مسائل هنری و اجتماعی و فرهنگی و آموزش و پرورش. در موسیقی دست داشت و آهنگهایی را که او بر اشعار خود ساخته است، هنوز در بنگال میشنوند. در نقاشی بسیار ماهر و چیرهدست و همچنین صاحب سبک بود و در اواخر عمر غالبا به این هنر سرگرم و مشغول بود. در سیاست و جامعهشناسی معمولا او را هوادار نوعی نظریات جهان وطنی میدانند.
فلسفۀ تاگور، فلسفه ای جامع و گسترده است حتی عمیقترین مطالعه پیرامون آن نمیتواند بیانکننده، جامعیت فکر او باشد. پیام فلسفی تاگور صریح و روشن است. فلسفۀ او مبتنی بر شالودۀ زندگی است. آرمانهای روحانی و آمال معنوی که در همۀ آثار منظوم و منثور او موج میزند، همان حقایقی است که در فلسفۀ هندو مستتر است او معتقد است که یگانه راه خداشناسی یا وجود نامتناهی، عشق است و عشق. اگر خدا عشق باشد طریق اتصال به خدا جز با عشق نیست و تأکید میکند که “هرگاه انسانی در روحش تپیدن حیات و روح کل جهان را احساس کند، به آزادی رسیده است.” در عشق است که عبودیت و آزادی متناقص نیست، چرا که عشق نهایت آزادی است و نهایت اسارت است. راز این محدودیت را آن موجود نامتناهی بر عهده دارد، و در او که عشق است متناهی و نامتناهی یکی است. بنابراین نزد تاگور عشق تجربهای است که عاشق را به مقولۀ عشق پیوند میدهد.
آثار تاگور
تاگور، شاعر و درام نویس بزرگ بنگالی، طی هشتاد سال زندگی، متجاوز از صدو بیست کتاب به زبان بنگالی، مشتمل بر شعر، نمایشنامۀ منظوم و منثور، داستان، داستان کوتاه، نوشتارهای انتقادی، خاطرات، سخنرانیهای فلسفی و مذهبی اپرا و داستان کوتاه منتشر کرد.
نخستین اثرش مجموعۀ چند شعر بود زیر عنوان “کابی- کاهینی[۱۶] که به سال ۱۸۷۸، وقتی هفده ساله بود انتشار یافت. پس از آن تاریخ، تا زمانی که وی نخستین مجموعۀ شعر خود را زیر عنوان “گیتانجالی” [۱۷]به انگلیسی انتشار داد، مجموعۀ آثاری از او به شرح زیر منتشر شد:
بیست و سه مجموعه شعر، هفده نمایشنامۀ منظوم و منثور، هفت داستان،شش مجموعۀ داستان کوتاه، دو مجموعۀ نوشتارهای ادبی، یک کتاب شعر برای کودکان، دو کتاب مصور سرگرم کننده برای کودکان، یک کتاب خاطرههای زندگی، سه مجموعۀ سخنرانیهای مذهبی و فلسفی. از جمله کتابهای او میتوان آواره، به همراه داستان پناهندگان، اثر گوته. چیترا، همراه چند غزل از باغبان عشق. خانه و جهان. ماه نو، نیلوفر عشق، گیتانجالی، یا ارمغانهای شعری(شعر) و پستخانه و غیره … از میان این آثار، تنها گیتانجالی بوسیلۀ خود شاعر به انگلیسی ترجمه شده است. بسیاری از آثارش به زبانهای گوناگون هم ترجمه شده است. بعضی از نوشتههای او به فارسی هم ترجمه شده است که از جمله آنها میتوان گیتانجالی، خانه و جهان، قربانی، کشتی شکسته و نمایشنامههای پستخانه، ماه نو، نیلوفر عشق، چیترا، سبد میوه، باغبان عشق، آیین زرتشت و مرغان آواره را نام برد)شهباز،۱۳۶۳).
گیتانجالی، تکامل فکری تاگور
تاگور در سال ۱۹۱۰ یکی از مجموعۀ آثار خود را به نام «گیتانجالی» که مشتمل بر شعرها و سرودهای صوفیانه به زبان بنگالی بود، منتشر کرد. در واقع گیتانجالی ترکیبی است از دو کلمۀ «گیت» به معنای سرود و «آنجالی» به معنای هدیه کردن. گیتانجالی را میتوان ارمغانهای شعری ترجمه کرد. او گیتانجالی را به زبان انگلیسی ترجمه کرد و تنها اثری بود که وی به زبان غیر بنگالی نوشته بود. گیتانجالی یا ارمغانهای شعری سرودۀ جاودان تاگور، جلوهگاه اندیشههای فلسفی ملت هند در آغاز قرن بیستم است. تاگور سرودهایش را به خداوند تقدیم کرده است. و این شاید ما را به یاد گاتاهای [۱۸] زرتشت میاندازد. زرتشت نیز گاتاهای خود را به اهورامزدا تقدیم میکند. در اشعار تاگور همیشه میتوان افکار عرفانی را دید. در حقیقت این اشعار غزلهای عارفانه است. که در آن پرستش خدا و ستایش انسان و رابطۀ خدا با انسان، از دیدگاه چند کتاب بزرگ مذهبی و فلسفی بیان شده است و تا پیش از انتشار مجموعۀ گیتانجالی، آنچه بیشتر در سرودهها و نوشتههای تاگور به چشم میخورد و اساس فکر و ذوق او را تشکیل میداد، ستایش طبیعت و عشق به انسان بود. اما در گیتانجالی، این ستایش و پرستش متوجه خداوند شد و عشق ربّانی جایگزین عشق انسانی گردید. در این کتاب شاعر کوشیده است آرمان روحی هند باستان را کشف کند و آن را با واقعیت امروز این مرز و بوم منطبق سازد.
تاگور و جایزه نوبل
جایزه ادبی نوبل به سبب الهام عمیق و متعالی، زیبایی و تازگی در نبوغ شعری و شیوۀ دلفریب او در استفاده از زبان انگلیسی و ادبیات غربی، در سال ۱۹۱۳ به رابیندرانات تاگور تعلق گرفت. اعطای این جایزه، احترام و غرور دیگری نیز به دنبال داشت و آن این که در همان سال دانشگاه کلکته به او دکترای ادبیات را تقدیم کرد و از طرف دیگر پادشاه بریتانیکا لقب «سِر» را به او داد.
تاگور علاقۀ وافری به مسافرت و دیدار از کشورهای مختلف جهان داشت. وی به هر جا که پای میگذاشت در مراکز فرهنگی و ادبی و هنری، به سخنرانی میپرداخت. او به دعوت کشورهای مختلف به سراسر جهان سفر میکرد و همه جا با استقبال متفکران، نویسندگان و رهبران سیاسی روبرو میشد. در ۱۹۳۲ میلادی مطابق با ۱۳۱۰ هجری شمسی در سفر به ایران با استقبال گرمی روبرو شد و با محمد تقی بهار، ابراهیم پور داود، پژوهشگر ادبیات ایران باستان ملاقات کرد. در آرامگاه شاعران و نویسندگان بنامی چون: حافظ و سعدی حضور یافت و به آنها ادای احترام کرد. در سر آرامگاه حافظ فالی از دیوان حافظ گرفت و در پاسخ فال او شعر زیر بود.
شکر شکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگال میرود
سرانجام رابیندرانات تاگور در هفتم اوت سال ۱۹۴۱، در قصر خانوادگی در “جوراسانکو” ، همان خانهای که هشتاد سال پیش از آن تاریخ بدنیا آمده بود زندگی را بدرود میگوید رابیندرانات( به معنی ایزد آفتاب) چون خورشیدی طلوع کرد و پس از هشتاد سال فروغ زندگی در آسمان ادب و هنر به ظاهر غروب کرد. اما در حقیقت به جاودانگی پیوست.
پس از مرگش، جواهر لعل نهرو در دفتر خاطرات خود چنین نوشت:
“مرشد روحانی (گورودو[۱۹] از دنیا رفت عصری به پایان رسید.” با این توصیف، نام او با گفتگوی تمدنها پیوند خورده است.
به یاد این شاعر گرانقدر، با شعری از گیتانجالی این متن را به پایان می رسانم.
سرورم، زمان در دستهای تو بی منتهاست
کسی نیست که دقایق تو را بشمارد
روزان و شبان سپری میشوند
و عمرها چون گلها میشکفد و میپژمرند
تو میدانی که چگونه چشم به راه باشی
قرنهای تو از پی هم میآیند
و گل صحرایی کوچکی را کمال می بخشند.
یادداشتها
[۱] Rabindranath Tagore
[۲] Will Durant
[۳] Jorasanko
[۴] Kakata
[۵] Goethe
[۶] Victore Hugo
[۷] Hindu
[۸] Maharashi
[۹] Ramayana
[۱۰] Mahbharata
[۱۱] Shantiniketan
[۱۲] Bolpur
[۱۳] Visva Bharati
[۱۴] Siriniketan
[۱۵] Surul
[۱۶] Kavi- Kahini
[۱۷] Gitanjali
[۱۸] Gathas
[۱۹] Gurudev
منابع
جهانبگلو، رامین؛ ترجمه خجسته کیا (۱۳۷۹). تاگور: وجدان بشر. تهران: نشر نی.
دهباشی، علی (۱۳۸۸). شناختنامۀ رابیندرانات تاگور. تهران: کتاب نشر نیکا.
شهباز، حسن (۱۳۶۳). سرودههای صوفیانۀ گیتانجالی و مروری در زندگینامۀ رابیندرانات تاگور. تهران: انتشارات
علمی.
پی نوشت
] ۷[. آیین هندو: برهمن در آیین هندو، آموزش و اجرای مراسم آیینی را به عهده دارد.
] ۹[. رامایانا: حماسه طبیعی باستانی هندوستان است که تقریباً در بین سالهای ۴۰۰ پیش از میلاد تا ۲۰۰ پس از میلاد نگاشته شدهاست. رامایانا که در کنار ماها-بهاراتا، دو منظومهٔ بزرگ حماسی هند را به وجود میآورد، رکن مهمی در ادبیات حماسی هند به شمار میرود.
]۱۰[. ماها- بهاراتا: سرودهای حماسی طبیعی از سده پنجم یا ششم پیش از میلاد به زبان سانسکریت است. مهاباراتا با بیش از یکصدهزار بیت بلندترین سروده جهان است. کار نوشتن آن تا سده سوم یا چهارم میلادی ادامه یافتهاست.
برچسبها: رابیندرانات تاگور، شعر بنگالی، فلسفه آموزش تاگور، اندیشه تاگور، گیتانجالی