بی حسی!

این روزها  خبرگزاریهای داخلی و خارجی ویدئوی نوجوانی را پخش کردند که با تپانچه ای همرزم خود را به جرم جاسوسی اعدام می کند. این نوجوان که فرانسوی است و او را ابوبکرالفرنسی نام نهاده اند به داعش پیوسته است . این نوجوان ده دوازده ساله  چنان عمل می کند و از کرده خود ابراز شادمانی می کند که گویا دارد آتاری بازی می کند!

احتمالا هم شما هم مثل من حتی توان رویت ذبح حیوانات را نیز ندارید تا چه رسد به اینکه بتوانید انسانی را به دیار دیگر رهسپار کنید. چه می شود که یک انسان به این درجه از سفاکیت می رسد که به راحتی و حتی با شعف دست به چنین جنایاتی می زند . روانشناسان اجتماعی معتقدند که تکرار یک عمل غیر اخلاقی و مغایر با شئون انسانی چه در دنیای مجازی و چه در واقعیت آهسته آهسته از زشتی و قبح آن می کاهد و مغز را دچار بی حسی و بی تفاوتی می کند . این نوجوان هم که احتمالا به قول نیل پستمن در دوران کودکیش شاهد هزاران ساعت فیلم وسریال و بازیهای آتاری بوده است . بعد از پیوشتن به داعش هم شاهد سربریدن و زنده سوزاندن صدها نفر بوده ، دچار چنان بی حسی شده که حتی آهسته آهسته این بی حسی خلسه ای خوش را نیز به دنیال داشته است .

کل جامعه هم همین رفتار را دارد . در مقابل تخلفات اجتماعی ابتدا بسیار حساس است . اما به تدریج دچار بی حسی می شود و حتی عکس العملی هم از خود نشان نمی دهد . جریان محاکمه آقای کرباسچی شهردار تهران را بیاد دارید . هر شب مانند یک سریال پرطرفدار همگان را مقابل تلویزیونها گرد می آورد و خیابانها خلوت می شد . بسیاری از اقلام تخلفات اعلام شده در حد بیست ، سی میلیون توان بود که در بسیاری از آنها نیز بعدا حکم تبرئه صادر شد . حساسیت آن زمان را مقایسه کنید با وضع چند سال اخیر . در اثر تکرار مکرر اختلاس های کلان  جامعه دچار چنان بی حسی و بی تفاوتی است شده است که در مقابل اعلام اختلاس چند میلیون دلاری هم هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد بلکه به نظر می رسد آن را طبیعی هم می داند.

این مساله در همه انواع رفتار سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی نیز می تواند تسری یابد . بیایید سری به آموزش عالی بزنیم : زمانی دانشی مردانی چون مینوی ها  ، زرینکوب ها  ، فروزانفرها  علی اکبر سیاسی ها ، بازرگان ها و… مظهر وثاقت و صداقت و شرافت معلمی بودند . ژرف نگری آنان و گستره دانششان تشنگی را فرو می نشاند و عشق و علاقه شان به انسان و انسانیت و میهن درس شرافت و صداقت بود .

قلم شرافتی ویژه داشت و حرمت آن از واجبات بود . در سرمقاله صور اسرافیل در دوره مشروطیت می خوانیم : ” قلمى را که خدا در قرآن مجید بدان قسم خورده، نمى‏توان اسیر سلاسل و اغلال یک اداره‏مستبده کرد و مقید به قیود نظارت و ممیزى مستبدین و ظالمین نمود… قلم، که ضامن عدل وآسایش یک کشور است، نباید محبوس چاه زندان بُخت النَصَّرها باشد “

با افول آن ستارگان عرصه دانشوری کم کم حفظ  حرمت و  شرافت قلم و معلمی رنگ باخت و طی یک دهه اخیر نیز سیطره کمیت بر رفتار دانشگاهیان تیر خلاصی را بر خردورزی زد.

برای امثال مینوی و علی اکبر سیاسی غیر قابل باور بود که زمانی می رسد که در مقابل دانشگاه مادر کشور دکه های فروش پایان نامه و مقاله بازار گرمی داشته ، خود به تجارتی پر سود بدل شده باشد . رهگذران آن راسته هم  هیچ ابراز تعجب و انکاری از این بازار نوظهور نداشته باشند . و شیوع این پدیده چنان دامنگیر جامعه علمی کشور شده است  که حتی فساد علمی موضوع تحقیق شده و در آن تحقیق قیمت  تخلف ها هم  به دست می آید :

پایان‌نامه‌مهندسی و فنی در مقطع کارشناسی‌ارشد ۴ تا ۱۰ میلیون
–    پایان‌نامه مهندسی و فنی در مقطع دکترا ۱۲ تا ۱۷ میلیون
–    ISI در رشته‌های فنی از دو میلیون تومان به بالا
–    پروپوزال پایان‌نامه پزشکی ۱ تا ۲
–    پایان‌نامه پزشکی ۵ تا ۷ میلیون
–    پایان‌نامه پزشکی در شاخه ژنتیک ۱۲ میلیون
–    ISI در پزشکی ۱.۵ تا ۳.۵ میلیون
–    پایان‌نامه کارشناسی علوم انسانی ۱.۵ میلیون
–    پایان‌نامه دکترای علوم انسانی ۶ تا ۱۲ میلیون
–    پایان‌نامه علوم انسانی در رشته‌های حقوق و مدیریت ۳۰۰ تا ۸۰۰ هزار بیشتر از سایر رشته‌ها
–    ISI در علوم انسانی ۱.۵  تا ۳ میلیون

در مخیلۀ آن  بزرگان نمی گنجید  که افرادی با درجه استادیاری و دانشیاری در حالی تدریس کنند که از معلمی هیچ نمی دانند و ایکاش اقلا در رشته خود نیز مختصر حرفی برای گفتن داشتند. دانشجویی نقل می کرد که استادشان  به جای تدریس مطالب فقط از روی اسلایدها  می خواند. روزی رندان کلاس ویدئو پروژکتور را خراب کردند تا عکس العمل او را ببینند. فرموده بودند که “درس امروز خیلی سنگین است . امروز را استراحت کنید و فقط خاطراتتان را بگویید تا آماده شوید برای هفته بعد!

کسی فکر نمی کرد که حرمت استادی چنان شکسته شود که استاد از دانشجو بخواهد که نامش را در مقاله اول بیاورد تا از مزایایش بهره مند شود و دانشجو نیز در پشت سراستاد، قسم جلاله بخورد که آن استاد هیچ نقشی در شکل گیری پایان نامه و مقاله اش نداشته است ! و البته همین دانشجو چنان آداب چاپلوسی و رشوه زبانی را آموخته است که در جلسه دفاع می گوید: اگر این استاد گرامی نبود این پژوهش نمی توانست انجام شود لذا او حق حیات بر من دارد !

در این هنگامه بی حسی و بی تفاوتی ، استفاده از فناوری های نوین اوضاع را آشفته تر می کند . از یک سو  استفاده از چسب و قیچی  و سهولت دستیابی به اطلاعات در نبود اخلاق پژوهشی زمینه تخلف را آسان تر کرده است و از دیگر سو ، برنامه های قوی مشابه یاب سهولت سنجش میزان امانت داری را تسهیل کرده است . چندی پیش یکی از از همین برنامه ها دو پایان نامه را با میزان بالای ۹۰ درصد تشخیص داده بود که در دو دانشگاه با یک استاد راهنما دفاع شده بود !  به قول یادداشت  روزنامه شرق داستان  “ورای تقلب و انتحال” است  :

“سایت دیلی‌نوس (daily nous) پنجم‌نوامبر مقاله‌ای تحت عنوان «نمونه‌ای از انتحال گسترده (یادداشت میهمان)» منتشر‌کرد که به ماهیت معرفتی و امانتداری در آثار انگلیسی … استاد‌تمام فلسفه دانشگاه تهران، پرداخته است. مقاله بخش‌هایی از رساله‌دکتری … در دانشگاه دارام انگلستان را نقل می‌کند که در سال۱۹۹۶ از آن دفاع شده. این مقاله مدعی است بخش‌هایی که در رساله ایشان ذکر شده، کلمه‌به‌کلمه از کتابی نقل شده که در ۱۹۷۴ منتشر شده است. این در حالی است که در فهرست منابع رساله‌‌ایشان هیچ‌اشاره‌ای به این کتاب نشده. جالب ‌آنکه سامی هاوی (Sami S. Hawi) کتاب «طبیعت‌گرایی اسلامی و عرفان١» را در سال ۱۹۷۴ درباره‌ابن‌طفیل نوشته بود و رساله‌محمود خاتمی درباره ملاصدرا بوده و در این رساله نام صدرا جایگزین نام «ابن‌طفیل» شده است.” یعنی فقط مطلب دیگری را به نام خود نقل نکرده است (انتحال) بلکه در ماهیت آن نیز دست برده است !

بی سبب نیست که استاد شفیعی کدکنی در یادبود استاد زریاب خویی می نویسند :

“در این راسته بازار مدرک‌فروشان با ارزِ شناور. در این سیاهی لشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهی لشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاه‌های فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید هم چندین کشور پیشرفته دیگر و جهل مرکّب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانه خویش می‌دانند. کفاهُم جَهلُهُم!” …”در عصر «محققانی» که اگر از تألیفات خودشان امتحانشان کنند از عهده قرائت متن «تحقیقات» خویش برنمی‌آیند و دولت، با ساده‌لوحی، به فهرست انبوه استادان و دانشیارانش مباهات می‌کند و چندان بی‌خبر است که این رتبه‌های کاملاً «اداری» را ملاک پیشرفت علم و تحقیق تلقی می‌کند، چه می‌توانم گفت، جز اینکه بگویم: دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!”

مَخلَص کلام اینکه : تصور نفرمایید بی حسی جمعی فقط در حوزه اختلاش و ارتشاء و خشونتهای خیابانی رخ نموده است . این بی تفاوتی در مقابل سرقت ادبی و انتحال و بی تعهدی در تدریس و پژوهش نیز چهره نازیبای خود را در معرض قرار داده است . و این یعنی گندیدن نمک . در برای عبور از  کاستی ها و ناهنجاری ها و فساد ها همواره حوزه تحقیق و علم رهگشا و راهبر بوده است . حال اگر این حوزه هم در چنبره فساد سیاه بیفتد و اکثریت دست اندر کاران نیز در مقابل کاستی ها بی تفاوت شوند به کدامین کوکب هدایت می توان امیدوار بود .

بیایید با حافظ همنوا شویم که:

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم ، روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

مسلما آن کوکب هدایت نیز چیزی جز رو آوری به حقیقت و خردورزی و دانش راستین نخواهد بود. دانشی که در مقابل زر و زور و تزویر سر خم نکند و بتواند کاستی های گفته شده را از خود بزداید .

8 Comments on “بی حسی!”

  1. خدا خیرتان بده که به این مساله مهم توجه کرده اید . متاسفانه مقدار تخلف به حدی است که دانشجویان صاحب صلاحیت مجبور به سکوت هستند . در گروه کتابداری ما همه بر علیه هم مشغول حرف زدن هستند و بر علیه هم حرف می زنند

  2. درود بر شما
    این نگرانی وجود داره که تا چند وقت دیگه در مقابل این آفت انتحال و سرقت ادبی و بی تعهدی در پژوهش چنان بی حسی ای بوجود بیاد که واکنش نسبت به آن امری عجیب و غریب باشه.

  3. بله بی حسی فراگیر شده است در خیلی از حوزه ها.غمناک و سوزناک و پر اسیب انجاست که این بی حسی ملی در حوزه علمی هم شیوع پیدا کرده یعنی دیگر مهم نیست تقلب و کپی کاری دیگر مهم نیست سواد و کیفیت. این حوزه علم که خراب شود یعنی کار خیلی جاها خراب تر است. امیدوارم بتوان در آینده بیشتر در ایم مورد نوشت و حرف زد. از اینکه وقت میگذارید و مینویسید و تحلیل و تفسیر خودتان را به ما در میان میگذارید متشکرم. هم نسلان و هم ترازان شما بیشتر منتظر می مانند تا بروند سراغشان و مثلا مصاحبه ای صورت بگیرد اما
    شما منتظر نمی مانید و مینویسید و رنج نوشتن را تحمل میکنید. امیدوارم جویبار تحریر و تحلیل شما هموراه برقرار بماند.

  4. “میلان کوندرا” در جایی از “جاودانگی” از گم شدن دنیای آدمها می نویسد: “وقتی می گویم دنیا، مقصودم قسمتی از هستی است که به ندای ما پاسخ می دهد (حتی اگر شده با پژواکی که به زحمت شنیده می شود) و ندایش را می شنونیم”. از نظر او گاهی دنیا برای آدمها گنگ می شود و دیگر دنیای آنها نیست. آنها درون خویشتن و درون رنج هایشان محبوس می شوند و رنج دیگران هم نمی تواند آنها را از انزوایشان جدا کند. کسی که خود را خارج از دنیا می داند، به رنج های دنیا حساس نیست زیرا رنج دیگران در جهانی صورت می گیرد که وی آن را از دست داده است.دنیایی که دیگر مال او نیست. اگر کره مریخ گوی عظیمی از رنج شود که هر سنگش از درد فریاد بکشد، همدردی ما را برنمی انگیزد، زیرا مریخ به دنیا ما تعلق ندارد.
    به نظر می رسد در مواردی که مطرح کرده اید، آن حس تعلق کمرنگ شده است و بخشی از آن به دلیل ضعیف شدن پژواک پاسخ هاست. پایان نامه های تقلبی دیگر به دنیای ما تعلق ندارند، چون پاسخی در قبال اعتراض به آنها شنیده نمی شود. ما در دنیای کوچک و گلخانه ای خودمان که خالی از آدم هایی است که به هم تعلقی ندارند، تنها زمانی به درد می آییم که مثل شخصیت داستان کوندرا حیوان خانگی مان رااز دست داده باشیم. چون او تنها کسی است صدایمان را می شنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *