شوکران کتابدارانه
به یاد دارید که فیلم شوکران واکنش های تندی را در میان پرستاران برانگیخت. از انتشار بیانیه اعتراض آمیز در جراید تا تجمع در مقابل این در و آن در. شوکران داستان مردی بود متأهل که به حسب تصادف با یک پرستار زن مجرد آشنا می شود. این آشنایی به بارداری پرستار می انجامد. داستان زمانی پیچیده می شود که مرد زیر بار مسئولیت مهمان ناخوانده نمی رود و زن حیران و سرگردان پی چاره ای می گردد که وجود ندارد. معترضان شوکران دو نکته ساده را در نظر نمی گرفتند. اول اینکه برای پیش بردن داستان، مرد باید در محیطی اداری با زن آشنا می شد. پس لاجرم زن می باید شاغل می بود نه خانه دار. دوم اینکه از میان زنان شاغل مجرد کلیشه ارتباط مخفی بیشتر وصله تن پرستاران بوده تا فی المثل معلمان ! این البته وصف حال همه پرستاران زن مجرد و نشانه بری بودن همه معلمان زن مجرد نیست. اما به هر حال، کلیشه ای جاافتاده در جامعه ایران است. اگر قرار بود سناریونویس و کارگردان با در نظر گرفتن ملاحظاتی از جنس دلمشغولی های پرستاران به موضوع نگاه کنند که نه فیلمنامه ای شکل می گرفت و نه فیلمی ساخته می شد. آنوقت باید همه از هم بترسیم و هیچ نگوییم که یک وقت به کسی برنخورد. در آن صورت، تکلیف نقد و اصلاح جامعه چه می شود. شوکران در پی ایجاد فضایی بود که اضطراب پرستار باردار را به ببینده مرد منتقل و وی را اخلاقاً متنبه کند تا در موقعیتی مشابه نه به همسر خیانت کند و نه مصیبتی از این جنس را بیافریند. اما معترضان مقصود را نگرفتند. بدتر از اینکه اهل یک حرفه حضورشان در ماجرایی طنز یا روایتی نیش دار را برنتابند – که البته در نوع خود کودکانه به حساب می آید – آن است که واکنش های عشیره ای از خود نشان دهند. واکنش عشیره ای بخشی از زندگی عشیره ای است به عنوان یک کل واحد. در چارچوب زندگی عشیره ای، آنچه اهمیت دارد فقط و فقط عشیره است. هر چه در خدمت عشیره باشد مقبول و هر چه عشیره را به سخره بگیرد ناپسند است. عشیره سرنوشت اهلش را می نویسد و گریزی از این پیشانی نوشته نیست. عشیره می گوید تو چه بخوری، با که ازدواج کنی، کِی بچه دار شوی، و چگونه زندگی کنی. عشیره برای همه چیز برنامه دارد ! زندگی عشیره ای البته ساده و مقاوم است. همین خصیصه، اهل عشیره را پابندش می کند؛ به گونه ای که اگر بیگانه ای هنجارهای عشیره را بشکند باید استخوانش شکسته شود. برای مثال، حساسیت به لطیفه هایی که پیرامون یک قوم شکل می گیرد از جنس همان واکنش های عشیره ای است. در مورد قهوه تلخ هم، این واکنش های عشیره ای است که از خود قهوه، تلخ تر شده.
قهوه تلخ
قهوه تلخ عنوان مجموعه سینمایی جدیدی است که به کارگردانی مهران مدیری در شبکه خانگی ایران عرضه شده است. این مجموعه هر هفته و در قالب بسته ای حاوی سه لوح فشرده، سه قسمت را در مقابل چشمان منتظر بینندگان قرار می دهد. قهوه تلخ اگرچه همچون آثار پیشین مهران مدیری خنده را بر لب بیننده می نشاند، اما غایتی دگر را جستجو می کند. نه اینکه قبلی ها صرفاً برای خنداندن تولید می شدند، نه؛ لیکن این یکی بار انتقادی بیشتری را به حوزه های فرهنگ و سیاست منتقل می کند و بر اساس تعریف علمی، به طنز حقیقی بیشتر می ماند تا دلخوش کُنَکی نیم ساعته.
به هر حال، قهوه تلخ داستان جوانی است دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ که در کنار تدریس تاریخ در دانشگاه دستی نیز در تحقیقات تاریخی دارد. جوان که سعی دارد شرافت حرفه ای خود را حفظ کند در تأمین معاش خود وامانده و همزمان گرفتار صاحب خانه ای منفعت طلب و ناشری بازاری است. سرانجام گرفتاری های مالی نیما زند کریمی (سیامک انصاری) را متقاعد می کند که دست از حرفه خود کشیده و راه دیگری را برای گذران امور برگزیند. وی که تعداد قابل توجهی کتاب تاریخی دارد برای خلاص شدن از شر آنها فرهنگی ترین شیوه یعنی اهداء به کتابخانه را انتخاب می کند. کتاب ها را بار وانت کرده و به کتابخانه می برد. سکانس مواجهه کتابدار با وی شاید یکی از جالب ترین سکانس های این مجموعه باشد؛ صحنه ای که خنده را حتی بر لبان بیننده کتابدار نیز می نشاند. در همین گیر و دار دختری جوان که از مراجعان کتابخانه است و دست بر قضا در حال تدوین پایان نامه کارشناسی ارشد تاریخ، چشمش به یکی از کتاب ها می افتد و این سرآغازی است برای آشنایی نیما با رویا (سحر جعفری جوزانی). علاقه نیما به رویا متقاعدش می کند تا گره ای تاریخی را که رویا در تحقیقش بدان رسیده باز کند. قهوه تلخ در واقع روایت مصیبتی تاریخی است که از سر عاشقی بر سر نیما نازل می شود.
واکنش های عشیره ای
آنچه مرا واداشت تا این یادداشت را قلمی کنم واکنش های عشیره ای برخی کتابداران جوان بود به قهوه تلخ که بی شباهت به ناسزا نبود ! قطعاً این اولین بار نبوده و شاید آخرین بار نیز نباشد که گروهی به نمایندگی خودخوانده از سوی یک حرفه در مقابل مجموعه ای هنری زبان به اعتراض می گشایند. نازک دلان حرفه کتابداری و اطلاع رسانی پیشتر نیز تلخی زبان گزنده مهران مدیری را چشیده اند. مدیری در مجموعه پاورچین شخصیتی را به کار گرفته بود به نام شادنه. شادنه دانشجوی کتابداری بود و در برخی سکانس ها به سختی تلاش می کرد تا تمرین های عملی دروس خود را انجام داده و خود را برای آزمون پایان ترم آماده کند. آنچه در بازی شادنه از این رشته نمایش داده شد عنوان کتابگذاری و اصرار بر چیدن کتاب ها روی هم و به صورت عمودی بود؛ به گونه ای که تعادل آنها حفظ شود. در همان زمان، داد و قال فراوان شنیده شد که چرا مدیری به خود اجازه داده است با حیثیت حرفه ما بازی کند؟ چرا انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران واکنش نشان نمی دهد؟ و چراهای دگر.
آنچه مرا واداشت تا این یادداشت را قلمی کنم واکنش های عشیره ای برخی کتابداران جوان بود به قهوه تلخ که بی شباهت به ناسزا نبود ! قطعاً این اولین بار نبوده و شاید آخرین بار نیز نباشد که گروهی به نمایندگی خودخوانده از سوی یک حرفه در مقابل مجموعه ای هنری زبان به اعتراض می گشایند.
این بار هم قهوه تلخ به مزاق همان گروه از اهالی حرفه خوش نیامده و برآشفته اشان کرده است. گلایه، از نمایش غیرمنصفانه ! رفتار کتابداری است که با تندی مانع همکلامی ارباب رجوع می شود و حتی در لحظاتی که بیننده از مشاهده پاره و ولو شدن کارتن های کتاب در کف کتابخانه به خنده می افتد همچنان بر رعایت سکوت اصرار می ورزد. به باور منتقدان پیشگفته، این سکانس که البته به همراه سکانسی دیگر – مواجهه نیما و رویا با کتابدار کتابخانه ملی و بدگمانی کتابدار نسبت به محو صفحاتی از یک کتاب نایاب – تلخی اش دوچندان شده ذهنیت جامعه نسبت به این حرفه را خدشه دار کرده است. به همین دلیل، در خلال ماه گذشته واکنش هایی را در قالب انتشار نامه سرگشاده در برخی وبلاگ ها و پیام های انتقادآمیز در گروه بحث کتابداری و اطلاع رسانی دانشگاه فردوسی مشهد شاهد بوده ایم. کار به جایی رسید که در اقدامی احساسی پیوند فرامتنی فایل های این مجموعه در سرویس اجتماعی جی میل (باز) عرضه شد تا آنها که طنز مدیری را برنمی تابند با دانلود، مشاهده رایگان و نقض حق مؤلف مجموعه، دل خود را خنک کنند.
نیک می دانم که این یادداشت به مذاق همان گروه خوش نخواهد آمد و احتمالاً مرا از لطف خود بی نصیب نخواهند گذاشت. با این حال، تمایل دارم موضع خود را بیان و بر آن اصرار بورزم. این دست واکنش ها از هر گروهی که سر زند و با هر ادبیاتی که همراه باشد تنها و تنها نشان دهنده عدم درک مقوله طنز و عدم اعتماد به نفس کافی است.
می گویند طنز غلو در کژی هاست تا ضمن خنداندن بیننده صاحب کژی را زنهار دهد. همین تعریف ساده می تواند مبنایی باشد برای مفاهمه. خطابم با هم رشته ای ها و هم حرفه ای هایی است که خیال نازکشان مکدر شده. پرسش نخست این است که آیا به وجود ناسازگاری های رفتاری در میان برخی از اهل حرفه قائل هستید یا خیر؟ اگر پاسخ منفی است که مرا با شما بحثی نیست و صرفاً به پیشخوان کتابخانه ها ارجاعتان می دهم تا بی درنگ و بلاواسطه گزنده بودن واکنش های برخی از همکاران را در مقام کاربر دریابید. حتی اگر عینک اومانیته را از چشممان برداریم باز بین آداب معاشرت اجتماعی ما ایرانیان که البته ریشه های دینی کم ندارد و کاربرناپسند بودن مواجهه طلبکارانه همان برخی نسبتی نیست. اما اگر پاسختان مثبت باشد خدا را شاکرم که باب مفاهمه مفتوح است و کلید گشایش این قفل در دست.
حال، پرسش دوم آن است که آیا برای بازنمایی و چاره جویی ناراستی ها قائل به اثربخشی طنز هستید یا خیر؟ اگر پاسخ منفی است به تولیدات قبلی مهران مدیری ارجاعاتان می دهم تا با یادآوری لودگی هایی که امروز دیگر تقریباً بی مزه شده اند فرایند اصلاح رفتارهایی را به خاطر بیاورید که تا پیش از این حتی میان (نازک) نارنجی ها ! عادی تلقی می شد. اما اگر سری به نشانه تأیید تکان می دهید تالی این مقدمات آن است که طنز، گونه ای هنری است؛ و چون هنر است ناگزیر از استعمال نماد. نماد بصری در تصویری ثابت می تواند دستی فراآمده با انگشت باز اشاره باشد در مقابل صورت دختری با کلاه سفید که مخاطب را به سکوت در محیط دعوت می کند؛ محیطی که ساکنانش بیش از هر دوایی به آرامش ایجاد شده در سایه ناهمکلامی نیاز دارند. اما همین نماد در تصاویر متحرک باید رفتارهایی باشد که مدام در مقابل دیدگان سایرین تکرار می شود؛ یعنی کلیشه. کلیشه تلقی ذهنی جاافتاده ای است که در سطح کنش های جمعی از آن می توان به عنوان عادت یا به بیان ساده تر تیک یاد کرد. کلیشه ها نقش هایی هستند که ما برای بازتعریف رفتار پدیده های اجتماعی به عاملینشان نسبت می دهیم. پزشک بدخط، ریاضی دان آشفته، کتابدار اخمو، و و و.
می گویند طنز غلو در کژی هاست تا ضمن خنداندن بیننده صاحب کژی را زنهار دهد. همین تعریف ساده می تواند مبنایی باشد برای مفاهمه. خطابم با هم رشته ای ها و هم حرفه ای هایی است که خیال نازکشان مکدر شده. پرسش نخست این است که آیا به وجود ناسازگاری های رفتاری در میان برخی از اهل حرفه قائل هستید یا خیر؟
کارمند درونگرا از شناخته شده ترین کلیشه های کتابدارانه در میان شهروندان امریکایی (مهد حرفه کتابداری و اطلاع رسانی نوین) است (مک کینزی، ۱۳۸۷). مک کینزی کتابداران را نگران وجهه خود می بیند و از طرز فکر دیگران در رنج. به باور وی، ما شیفته چگونگی نگاه دیگران هستیم و کنجکاوی مضری در مورد وجهه خود داریم. سپس با تشبیه این حساسیت به نگرانی سیاستمداران و مربیانی که نگران نظرسنجی یا دیدگاه مجلات ورزشی هستند آنرا نوعی روان نژندی می داند. این تلقی یک کتابدار حرفه ای امریکایی با بیست سال سابقه کار است. اکنون اگر شما نازک دلان جوان خود را از بابت سابقه کار و تشخیص حرفه ای و اجتماعتان را از بابت توسعه یافتگی فرهنگی برتر از مک کینزی و اجتماعش می دانید حجتی دیگر خواهم آورد.
هنرمند طنزپرداز در همان محیطی زندگی می کند که ما حسش می کنیم. او نه موجودی ذره بینی و ساکن اعماق زمین است و نه در مریخ منزل دارد. همین جا، در همسایگی ما است. پس اولاً لااقل به اندازه ما مزایا و معایب زیستن در این محیط را می داند. با خوشی ها و ناخوشی های آن آشناست و دقیقاً به اندازه ما حق دارد آنگونه که صلاح می بیند ناراستی ها را بازنمایاند. ثانیاً او به واسطه ذات کارش حق دارد کلیشه ها را ملعبه قرار دهد تا در حد توان کژی را راست و بدی را نیک گرداند. بناچار باید دست به دامن حرفه ای شود. در خلاء که نمی توان اکثریت را خنداند و اقلیت را بیدار کرد. اگر قرار باشد کلیشه رابطه کارمند رشوه گیر با ارباب رجوع بی پول، کتابدار اخمو با کاربر بی پناه، و … را منکر شویم که دیگر بهانه ای برای طرح مشکل و اصلاح امور نمی ماند. یادمان باشد که به قول قدیمی ها تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. حداقل یک پزشک در طول تاریخ حرفه پزشکی نسخه ای بدخط را تحویل بیمار داده؛ حداقل یک کارمند در طول تاریخ نظام اداری درخواست رشوه کرده؛ حداقل یک ریاضی دان در طول تاریخ علم ریاضی موهای خود را شانه نمی زده. اگر این حداقل ها را بپذیریم باید قائل به وجود حداقل یک کتابدار اخمو هم باشیم؛ و اگر وجود کتابدار اخمو را بپذیریم دیگر چاره ای جز پذیرش کلیشه سازی و رفتار نمادین در یک مجموعه هنری نداریم.
سخن را با نقل قول از مک کینزی تمام می کنم. باید به کار خود ادامه دهیم و دلواپس این نباشیم که دنیا در مورد ما چه می اندیشد. باید به مسأله اصلی توجه کنیم و از پرداختن به مباحث حاشیه ای بپرهیزیم. به علاوه، باید به یاد داشته باشیم که ما تنها متخصصانی نیستیم که وجهه ای آسیب پذیر دارند. در مقابل، شاید بتوان به زبان ساده گفت ما تنها کسانی هستیم که از پذیرش وجهه ای که باید با آن زندگی کنند سر باز می زنند. سایرین این مسیر را طی کرده اند. آنها کاری برای انجام دادن دارند و سرشان به کارشان گرم است. ما نیز باید چنین باشم.
مک کینزی، استیو. (۱۳۸۷). وجهه حرفه ای ما. ترجمه مهشید سجادی. خبرنامه انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران، ۶ (۲): ۳۴-۳۵.
تمام این مسائل به خاطر ضعف است. افرادی که این گونه از کوره در می روند احساس ضعف میکنند. خودشان کتابداری را فاقد ارزش و کتابدار را بی شخصیت می دانند. به همین خاطر اگر کمتر از گل به آنها بگویید به تریج (تریش ؟ تریژ) قبایشان بر میخورد و وامصیبتا سر میدهند.
سلام.
قهوه تلخ یک مجموعه تلویزیونی است نه سینمایی!
آخرین قسمت منتشرشده قهوه تلخ رو (شماره نهم) که می دیدم فکر کردم حالا خوبه که همه موناها هم فریاد کنند که وامصیبتا مارا هم مسخره کرد!!!!!!!!!!!! به قول آقای علیمحدی حداقل یک نفر، “مونا” را اینگونه تلفظ کرده است.
به نظرم، در بین کارهای هنری موجود در سینماو صداو سیما، و با امکاناتی این چنین، آقای مدیری بهترین کار را ارائه داده اند. دست برداریم از این همه کوته نظری و عشیره ای بودن!
متن بسیار پخته و با در نظر گرفتن بسیاری از عوامل دخیل در رفتارهای متعصابانه نوشته شده و واژهی “عشیرهای” کاملا حق مطلب را با توجه به ساختار جامعهی ما بیان می کند و از نظر من کتابداران باید یاد بگیرند که اگر شخصیت “شادنه” باعث خراب شدن وجهه کتابداران بین عوام شده، باید با نشان دادن رفتار حرفهای و بهرهگیری از تخصص به رفع این مشکل بپردازیم. متاسفانه کم نیستند کتابدارانی که به کاربر به چشم مزاحم نگاه میکنند و خوب بالطبع آن کاربر به اصطلاح مزاحم هم کتابدار را موجودی بیفایده خواهد پنداشت
(…)
زمانی که پذیرش و آگاهی از ادبیات نقد از جامعه ای رخت بربندد، عشیره ای بر جا می ماند فاقد احساس و طراوت.
از ما کتابداران که بیشتر از هر قشری با روابط اجتماعی و تعامل اطلاعاتی دست و پنجه نر م می کنیم بر نمی تابد که اینگونه دل نازک و به تعبیری بی جنبه و فاقد روحیه نقد باشیم.
جناب آقای علیمحمدی
پس تعهد هنرمندان در مقابل اقشار اجتماعی چه میشود؟من هیچگاه سریال قهوه تلخ را ندیده ام ولی آرزو داشتم وقت کافی برای دیدن کا آقای مدیری که از هنرمندان مورد علاقه من هست داشتم. صحبت من در مورد فیلم شوکران و پرستاران است شما خیلی را حت با پیش فرضهای ذهنی خود حکم داده اید که نشان دادن یک عمل خلاف شرع و عرف یعنی…. و نسبت آن به یک قشر زحمتکش در راستای فعالیت فیلمساز هیچ اشکالی ندارد چرا که بغیر از این حالت فیلمی ساخته نمی شود.واقعا برای دانشجویان شما متاسفم که چنین استادی دارند(…..) آیا شما میدانید بعد از نمایش فیلم بازخورد آن در بین جامعه چه بوده است؟(….)آیا شما میدانید هنرمندان متعهدی مثل آقای جمشید مشایخی و آقای مدیری فهمیدن .پرستاران از بعضی صحبتها و دیالوگهای آنان رنجیده اند با بزرگواری از آنان دلجوئی کردند.
اهانت به یک گروه ،حرفه،قومیت چیز ساده ای نیست که نتوان آن را با کلمات توجیه کرد.
آقای علیمحمدی ! مطلب بسیار جالبی بود ! جنبه چیزی است که ما از آن بی بهره و یا کم بهره ایم.به نظرم چیزهایی به مراتب بدتر از آن چیزی که در سریال دیدیم در محیط واقعی بعضی از کتابخان ها در حال تکرار است و ما بی تفاوت از کنار آن و علل آن می گذریم.اصلا اهانتی در کار نبوده است.ضمن احترام به نظرات همه ی دوستان !
سلام
این اولین بار بود که در طول بیست سال از ورود به دنیای کتابداری
نقدی جانانه خواندم. راستش فکر نمی کردم هستند کتابدارانی که آزاد فکر می کنند و با گشاده رویی نقد جامعه را به خود می پذیرند. اگر بخواهیم متن آقای علیمحمدی را در یک جمله خلاصه کنیم این جمله بدست خواهد آمد:” بیان حس جامعه نسبت به حرفه کتابداری در قالب طنز انتقادی” بله با زبان بی زبانی از ما انتقاد میکنند و ما(کتاباران) که از اصلی ترین ارکان یک جامعه پویا محسوب می شویم ترش می کنیم و جبهه می گیریم. قبلا” هم در گروه بحث گفته بودم که بیاییم خود را اصلاح کنیم چرا باید به ما بر بخورد! باید پذیرفت و درجهت بهبود اوضاع گام برداشت.
من با احمد کاملا موافقم.علاوه بر آن اگر در ست فهمیده باشم جناب علیمحمدی اعتراض را حق عده ای خاص میدانند و معتقدند اگر شخصی به غیز از این اعده اعتراض کند خود خوانده عمل کرده است.دلیلی وجود ندارد که به بهانه طنز هر کس هر چه خواست به کتابداران بگوید و بعد هم ما را متهم کند که آستانه تحمل شما پایین است و من می خواستم جامعه را اصلاح کنم.وقتی فیلمی مثل شوکران اعتراض غالب پرستاران را برمی انگیزد یعنی آن فیلم دست به بزرگنمایی زده و به قول معروف پیاز داغ را زیاد ریخته است.برای ساخت فیلم هزاران داستان و طرح و فیلمنامه وجود دارد حتما باید کسی را مسخره کرد تا فیلمی ساخته شود.جناب علیمحمدی روشهای دیگری هم برای اصلاح جامعه وجود دارد.
کتابداران قشری هستند که تعامل اجتماعی زیادی دارن حالا یه سری شون با ظرفیت هستند و یه سری شون بی ظرفیت. شاید تو پرستاران اون موضوع اتفاق افتاده و باعث اعتراض شده باشه ولی در مورد کتابداران این دفعه اول نیس. یبار هم توی سریال دودکش این حرفه رو بی ارزش جلوه دادند. ما هم ظرفیتمونو بالا ببریم باز هم جلوه بدی توی اذهان بقیه گذاش این فیلما.
با نظر سارا موافقم.