سال ۱۳۵۰، لندن. سمینار سالانه ایفلا
قرار بر این بود که علی سینایی از طرف انجمن کتابداری ایران در این نشست سالانه ایفلا شرکت کند اما بعد که سفر ایشان مهیا نمیشود. پوری سلطانی راهی لندن میشود. و این نامه را برای علی سینایی ارسال میکند. نامه ای سرشار از نکات خواندنی نغز و آموزنده است و نشان میدهد که نویسنده علاوه بر حضور، یک مشاهدهگر فعال بوده است به گونه ای که خواننده پس از مطالعهی این نوشته خود را در فضاهای رسمی و غیر رسمی ایفلا آنهم در ۴۰ سال پیش حس میکند.
قلم پوری سلطانی خود جذابیت و کشش دیگری دارد. او دیده و شنیده ها را با هم می آمیزد و به ظرافت ، نظر خود را نیز به رخ میکشد. من گزارشهای رسمی و غیر رسمی از ایفلا دیده و خوانده ام اما هیچکدام کشش و جذابیت این نوشته را برایم نداشته است..به گمان من چیزی که میان کتابداران جوان و امروزی کم است همین قدرت تحریر و تحلیل است. قدرت نوشتن. قدرت توضیح و تبیین. شما هم بخوانید و قضاوت کنید.
“… سر ساعت ۹ صبح اتوبوس آمد که ما را به قتلگاه ! ببرد. آنجا به من یک کیف دادند که اسمم رویش بود. با مقادیری مقاله ها پلی کپی شده…”
بخشی از خاطرات ایفلا/چهارشنبه، سوم شهریور ماه ۱۳۵۰٫
واقعا خواندن این نوشته ها شیرین و دلپذیر است. از کسی که هنوز هم بعد از چهل سال ایستاده و دارد کار می کند و آنچه را خودش کاشته هم درو می کند و هم در بین دیگران تقسیم می کند.
این گونه غبار روبی از خاطره ها بسیار و جذاب است. اساسا خاطره بازی دلنشین است به خصوص وقتی ببینی که فردی با این همه مشکلات هنوز پیش می رود. امید میرود که نسل جدید نیز از گذشتگان خود بیاموزد و راست قامت باشد.
باسلام خدمت تمام تلاشگران در عرصه ی کتابداری و اطلاع رسانی
همیشه یکی از آرزوهای بزرگم در دوران دانشجویی در دانشگاه فردوسی مشهد این بود که در محیط کتابخانه به مردم مملکتم خدمت کنم وقتی نوشته ی شما را خواندم روحم سیراب شد به امید آن روزی که بتوانم در این عرصه گام بردارم برایم دعا کنید خدانگهدار
من به عنوان یه دانشجوی کارشناسی ارشد از خودم خجالت کشیدم وقتی اینو خوندم و متوجه شدم که حتی خودم هم نمیتونم یه گزارش به این روانی و زیبایی بنویسم.خب من به فکر مقاله isi باید باشم که رتبه داره و امتیاز. استادهای منم از من همین چیزارو میخوان.تولید و مونتاژ مقاله.شاید برای اینه که خودشون هم به مونتاژ مقاله کار دیگه ای بلد نیستن.شاگردهای خانم پوری سلطانی چی شدن و ما که شاگردهای شما هستیم چی میشیم؟ خانم سلطانی به خاطر همه تلاش هایی که در این رشته و حوزه کردید و قلم زیباتون از شما تشکر میکنم
سلام . واقعا عالی بود . سپاس
خیلی جالب بود واقعا کسانی چون خانم پوری سلطانی و آقای فانی گنج های نایابی هستند
امروز در میانه کارم در کتابخانه بودم که به عطف سر زدم و این نوشته خانم سلطانی را خواندم و حظ بردم. مثل همیشه( چه حضوری و چه غیر حضوری) از سخنان و خاطرات ایشان درس می گیرم. افتخار آن را داشتم که در مقطع کارشناسی در دانشگاه تهران دوره ای در خدمت ایشان و دیگر اساتید گرانقدر بخش فهرست نویسی کتابخانه ملی کارورز باشم و از یادآوری آن روزها لحظه ای پرواز می کنم. حس غریب و شیرینی است. سپاس فراوان.
دو سال پیش در یکی از بعداز ظهرهای تابستانی حین مرتب کردن قفسه محل کارم، متوجه کتاب “فرصت حضور” سرکار خانم سلطانی شدم و این نامه ها توجه ام را جلب کرد، همین طور که غرق در جذابیت نوشته ها شده بودم، فکر کردم چقدر گزارش هایی از این دست و به این دقت را کم داریم. البته همین چند سال قبل به همت خانم مرادی وبلاگی برای مسافران ایرانی ایفلا ایجاد شد و گزارش هایی هم ارائه شد. به یاد دارم که خانم شریف هم گزارشی در خبرنامه انجمن ارائه کردند. اما نکته جالب نوشتار سرکار خانم سلطانی برای من این است که آن روزها که برقراری ارتباط به آسانی امروز نبود، پیشینه ای که سرکار خانم سلطانی از هریک از افراد ارائه می کنند، نشان از تعامل هایی بسیار جدی ،تخصصی و نزدیک، حتی پیش از حضور در کنفرانس دارد. اتفاقی که نمی دانم چقدر در حضور این روزهای ما در کنفرانس های بین المللی رخ می دهد.
ضمن اردات وسلام به همه همکاران و بخصوص پیشکسوتان عرصه کتابداری ،تجربه بسیار خوبی بود در جامعه بین الملل،اما در این یاداشتها، از جلسات بین المللی راهکارهای عملی جهت پیشبرد اهداف ذکری به میان نیامد.فقط سخنرانان از موانع و مشکلات سخن گفتند.
با آرزوی توفیق
دریغ که دیگر. صاحب این قلم زیبا در بین ما نیست