ازین روزن، مگر راهی
به شهر با تو بودن هست؟
ازین بودن، ازین رفتن، ازین آواز دل خسته
خداوندا مگر راهی
برای خوب بودن هست؟
ازین اندوه اجباری
که هر دم را به یک باور
دریدیم و اگر باری،
نخواهم…
شاد بودن هست؟
قسم خوردی خداوندم
قسم بر عصر و بر انصاف
درین پند مسیحایی، مگر شاداب بودن هست؟
برقصی تو در احساسم
بجوشی تو در آغوشم
که ایمان را پسندیدم کجا آداب بودن هست؟
منم غفلت، منم خسته، منم سرگشته و تنها
نوای با تو بودن را ردای بی تو بودن هست؟
تویی بخت و تویی رخت و تویی احساس ربانی
ازین گرداب ظلمانی چه راهی بر نبودن هست؟
قسم والعصر و بالانسان
که انسان هر زمان، هر جان
سبوی مرگ مینوشد
کجا آهی زبودن هست؟
درین شب من درین ظلمت
ازین تاریکی بی جان
چراغت میزنم یارب
مگر نوری ز بودن هست؟
درون قلب من یارا، سراسر خواهش تو حک است و
تمایل هست یا ربم،کجا روی تو بودن هست؟
تو گفتی یار، تو گفتی بار
تو گفتی تا توانی کار
شدم خسته ازین بیکار
کجا کاری ربودن هست؟
تو گفتی سر، تو گفتی جان، تو گفتی ازهمه ایمان
مگر ایمان نمیخواهی بیا فریاد بودن هست
تو حقی و منم آن شرم،
تو صبری و من آن دردم
دگر خاک تو بوسیدم
که حقم با تو بودن هست………