دانشجوی ترم پنجم یا ششم کارشناسی کتابداری در موسسه آموزش عالی غیرانتفاعی نبی اکرم(ص) تبریز بودم. حدودا بهار سال ۸۱ یا ۸۲ بود. به بهانه ی انجام کاری به تهران رفته و مصمم بودم هر جور که شده دکتر عباس حری را از نزدیک دیده و با ایشان هم کلام شوم. قبل از این دیدار، من فقط اسم ایشان را در کتابها دیده بودم.
ما درس آیین نگارش علمی را با کتاب ایشان گذراندیم. همین امر باعث شوق دیدن ایشان شد.
خلاصه صبح روز موعود با دانشکده علوم تربیتی و روان شناسی دانشگاه تهران تماس گرفتم و خانمی گفتند که ایشان تشریف دارند. در طول راه هزاران فکر مختلف به سراغم می آمد. اینکه بروم و بگویم که چه؟ نه سوال خاصی داشتم، نه راهنمایی خاصی می خواستم و نه هیچ چیز دیگر ! فقط می خواستم بروم و ایشان را ببینم و از نزدیک چند دقیقه ای با ایشان صحبت کنم. خلاصه با هزاران بیم و امید رفتم و رسیدم به در اتاقشان. در زدم و وارد شدم. خودم را معرفی کردم و گفتم که دانشجوی کارشناسی در تبریز هستم و فقط به عشق این آمده ام که شما را ببینم و عرض ادبی بکنم. بسیار خوشرو با من برخورد کردند. از من پرسیدند که کجا درس می خوانم و آن زمان نمی دانستند که تبریز دانشجوی کتابداری غیرانتفاعی می گیرد. باقی صحبت ها دقیقا یادم نیست. حدود ده دقیقه تا یک ربع خدمت ایشان بودم و هنگام خداحافظی از ایشان تقاضای یک عکس یادگاری کردم. ایشان هم با مهربانی تقاضای بنده را پذیرفتند و از یکی از پرسنل دانشگاه خواستند که زحمت گرفتن عکس را بکشد. بعد هم خداحافظی کردم و آمدم. آن موقع هنوز دوربین ها دیجیتال نبود. فردای آن روز با هزاران شور و شوق رفتم که عکس یادگاریم با استاد را چاپ کنم که از بخت سیاه من، فیلم در دوربین گیر کرده بود و هیچ عکسی ثبت نشده بود. این قدر ناراحت شدم و بر شانس خود و آن دوربین لعنت فرستادم. چند سال بعد، استاد همراه همسرشان برای ایراد سخنرانی به دانشگاه آزاد همدان تشریف آورده بودند و ما در خدمتشان بودیم. پس از پایان سخنرانی، دانشجویان زیادی دور ایشان جمع شده و تقاضای امضا و عکس یادگاری می کردند. ایشان هم با مهربانی و حوصله ای که خاص خودشان بود این کار را انجام می دادند. دیروز که خبر تلخ درگذشت این استاد عزیز را شنیدم بی اختیار به یاد این خاطرات افتادم. گرچه از رفتن گریزی نیست ولی این اتفاق تلخ، همدلی و همراهی شایان توجهی را در گروه بحث و خبرگزاری لیزنا نشان داد که نباید آن را بی اهمیت و کم اهمیت دانست. اساتید بزرگوار و همچنین بسیاری از افراد اعم از اینکه شاگرد استاد بوده اند یا نه، پیام تسلیت فرستاده اند و ابراز همدردی کرده اند. چه نیکوست که این همدلی فقط منحصر به مراسم های ختم نشده و در همه ی مسایل مرتبط با رشته و حرفه مان تداوم داشته باشد….
درود بر شما
توصیف مهربانی ایشان بسیار است .
درگذشت دکتر حری عزیز چنان سنگین و جانسوز است که به دشواری به باور مینشیند، ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چارهای جز تسلیم و رضا نیست. برای آن عزیز سفرکرده علو درجات را طلب میکنم.
چه کار خوبی کردید که بی بهانه به دیدار ایشان رفتید. همین دیدار کوچک ریشه ی محبتی عمیق شد.
مو قعه ای که داشتم مطلب دوستمون رو می خوندم ناخوداگاه اشک در چشمان حلقه زد هر چند زیاد ایشون رو نمی شناختم(ای کاش بودین و ما هم از وجود شما بهره مند می شدیم)من دانشجوی ترم چهارم رشته کتابداری هستم واین ترم کتاب آشنایی با ویراستاری ونشراز نویسنده واستاد بزرگمون عباس حری رو داریم.
با عرض تسلیت به همه دوستداران استاد عزیز من هم از شنیدن این خبر بسیار متأثر و غمگین شدم و گریستم در عین حال فکر می کنم ایشان سعادتمند زندگی کردند و تا آخرین لحظات عمرشان درخشیدند و عزیمتشان به دیدار خداوند هم شکوهمند بود و همراه سربلندی. استاد عزیز استاد راهنمای پایان نامه من بودند و من همیشه مدیون ایشان هستم. روحشان شاد و عزتمند
اولین دیدارتان را با مرحوم دکتر حری را درک می کنم، چون برای منهم پیش آمده در اولین لحظه ی دیدار با استاد، از خاطرم هیچ وقت فراموش نمی شود.
“یادشان گرامی و روحشان شاد باد”