می‌سوزم و حسرت می‌خورم

این خاصیت عجیب ما انسان­هاست. وقتی کسی فوت می­کند، آشنا یا غریب؛ دوست یا فامیل؛ هی میان خاطره­هایمان کنکاش میکنیم و به دنبال خاطرات مشترک و اتفاقات شیرین می­گردیم تا دلتنگی­مان را کم کنیم ..

ولی من! آنچنان خاطره­ی مشترکی با شما ندارم، استاد! حسرت می­خورم که در دانشگاه دانشجوی شما نبوده­ام. حسرت می­خورم که آشنایی نزدیکی با شما نداشته­ام. حسرت می­خورم که هیچ وقت با شما گپ نزده­ام. من حتی در یک عکس دسته جمعی با شما نبوده­ام. فقط در معدود کارگاه­ها و نشست­های علمی از محضرتان استفاده کرده­ام.

و همه­ی این حسرت­ها دلتنگی­ام را بیشتر می­کنند.

دلم تنگ می­شود برای آن دانشی که با شیرینی و طنازی گفتار آمیخته بود و آن صدای مخملی که روح انسان را نوازش می­داد.

استاد! فقط می­توانم خوشحال باشم که دستخط زیبای شما را بر ابتدای کتاب زندگینامه­تان به یادگار دارم.

و افتخاری ندارم جز آنکه با استاد حری بزرگ، در یک روز متولد شده­ام.

4 Comments on “می‌سوزم و حسرت می‌خورم”

  1. خانم آبیار، حداقل تو دست خطی از استاد بزرگمان داری ولی من نه تنها عکس یا دست خطی ندارم فقط صدایش را در گوشم و سخنانش را در ذهنم تا ابد با خود به عنوان خاطره خواهم داشت. فقط اولین و آخرین بار سخنرانی ایشا ن، همراه با سرکار خانم دکتر نشاط رادر همایشی که توسط دانشگاه نبی اکرم (ص) تبریز برگزار شده بود: سومین همایش سراسری ” کتابداری و اطلاع رسانی ” در ذهنم تا ابد ماندگار خواهدبود. به قول فرمایش ارزنده استاد بزرگوارم “دکتر زین العابدینی ” باشد که ما شاگرد خوبی برای استاد زنده یاد و سایر استادان عزیزمان باشیم.روحش شاد و بهشتی باد.

  2. می شه دسخط استاد رو اسکن کنی و به من هم بدی؟
    من دانشجوی کتابداری بودم اما دانشجوی دانشگاه تهران نبودم.. اما برای پایان نامه م ازشون کمک گرفتم و ایشونم با این که خیلی مشغول بودند اصلا دریغ نکردند.
    دریا دل بودند استاد.
    روحشون شاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *