چند وقت پیش دلم هوای ایمیلهای استاد کرده بود…..نامه های رسمی و غیررسمی ایشان را می خواندم و با مرور هر جواب کوتاه و پرمحبت ایشان، گاه قلبم آرام می گرفت، گاه لبخندی بر لبم می نشست و گاه،…وقتی به یاد می آوردم که دیگر از این مروارید درخشان بی بهره ایم، دلم می گرفت و قطره ای اشک به چشمم می آمد؛ استاد حری هم دانشمندی بزرگ بودند که همواره در مسایل علمی شاگردانشان را از راهنمایی های خود بهره مند می ساختند، هم فرزانه ای با مهری پدرانه، و هم انسانی فروتن و شوخ طبع.
دیدن دوبارۀ یکی از نامه های ایشان، بار دیگر ویژگی های بارز استاد حری عزیز را در دلم زنده کرد: روزی برای ایشان درد و دل کرده بودم، از کارهایم گفته بودم و از فشار زندگی، و از اینکه گاه کم می آورم، اینکه گاه در کلاس، «نقاب» خنده می زنم تا شاگردانم متوجه غصه های معلمشان نشوند، از جدال با زندگی، و اینکه هرگز ناامید نخواهم شد. ایشان حرفهای مرا صبورانه، خوانده و نوشته بودند «برایت دعا میکنم».
فردای آن روز، در میان نامه هایم این عنوان نظرم را جلب کرد: «نامه یک کارمند به رئیسش و درخواست افزایش حقوق و جواب رئیس…» فرستنده اش استاد حری بود که ایمیلی را برای من بازفرستاده بودند. وقتی خواندمش لبم خندید، و فهمیدم استاد حری فقط استاد کلاس نیستند، ایشان استاد «عشق» اند! برایم جای شگفتی داشت که استاد، با وجود مشغله بسیارشان، با همۀ سختی بیماریشان، وقتی دوستی برایشان طنز زیر را فرستاده است، ایشان به یاد شاگرد خویش هم بوده و خواسته اند که او نیز با خواندنش شاد شود. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
|
ماه بود.ماه .خوش به حالتان .من که آرزوی شاگردیش را به گور می برم.