“دل تو پروانه‌ست در دل بیداری”

نمی‌دانم عادت خوبی‌ست یا بد که هرگاه شعری بخوانم یا متنی زیبا ببینم. تند و سریع دست به کار می‌شوم و آن را به شکل پیامک برای آن‌هایی که گمان می‌برم از خواندنش لذت خواهند برد، ارسال می‌کنم. طبق همین رسم بود شاید که آن روز شعر حمید مصدق را برای استاد فرستادم. این بخش از شعرش را که می‌گفت:

دل من در دل شب

خواب پروانه شدن می‌بیند

“حمید مصدق”

هنوز طولی نکشیده بود که آهنگ دریافت پیامک مرا به سمت تلفن همراهم کشاند. پیامی از طرف دکتر حری که نوشته بود:

دل تو پروانه‌ست در دل بیداری

شاید آن روز فکرش را نمی‌کردم که این طرح، جزئی از نوشته‌ی من در سوگ استاد باشد. چه کسی تصور می‌کند که نیکان از میان ما بروند؟ اما آن اتفاق می‌افتد. درست همان زمانی که قصد داری نامه‌ای برای استاد بنویسی و حرف‌های دلت را بگویی و پستش کنی تا روز معلم بخواندش، باید بنشینی و حواست را جمع کنی و آشفتگی‌ات را سامان بخشی تا واژه‌ها در همان ترکیبی که باید و شاید به دنبال هم بیایند و موزون و حقیقی به انتقال آن چه در ذهن داری یاری رسانند.

استاد معلمم! می‌خواستم روز معلم امسال نامه‌ای برایتان بنویسم. نامه‌ای به دست‌خط خودم. با همان سبک و سیاق نوشتن‌های قدیمی‌ام که گمان می‌کردم دلتان را شاد می‌کند. می‌خواستم نامه بنویسم چرا که می‌ترسیدم. می‌ترسیدم حرف بزنید و دلم بریزد و اشک امان ندهد … و امروز انگار دل همه‌ی ما ریخته است و نم اشک تنها نشانه پاسداشت مهرورزی و آزادگی شماست.

استاد مهربانم! تولد دوباره‌ات مبارک! روزت مبارک! و رفتن با شکوهت که همه ما را غمگین ساخته است مبارک!

دانشجوی شما عاطفه شریف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *