آخرین بار زنده یاد دکتر حری را درپایان جشن پنجاهمین سالگرد شورای کتاب کودک در حسینیه ارشاد (۹ اسفند ۱۳۹۱) دیدم. استاد مثل همیشه شاد و صمیمی با دسته ای گل شب بو به دست ، در کنار استاد بزرگوار سرکار خانم انصاری ، به شور و شوق شاگردانشان برای گرفتن عکس با ایشان پاسخ می دادند. ما هم خوشحال از فرصت پیش آمده ، در صف دوست داران آنها منتظر نوبت بودیم. تصویر شاد استاد ، که اثری از بیماری در آن نبود، را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد. در پایان وقتی عکس گرفتن ها تمام شد. دسته گل را به سمت جمعیت دراز کردند و با طنزی که خاص ایشان بود گفتند: بیائید بگیرید ، من دیگه دامادیم تمام شد.اگرچه این شوخی هم مانند همه شوخی های استاد باعث خنده و شادابی همه شد . اما به نظر می رسد ، استاد جدا از شوخی و طنز می خواستند پیام مهمی را یادآوری کنند!
به یاد داریم که چگونه استاد آموزه های خود را بی دریغ و ازسرلطف دراختیار شاگردان خود قرار می دادند و هرکدام از شاگردان – براساس شایستگی خود – ذره ای از آن همه احساس مسئولیت ایشان به کتابداری و اطلاع رسانی این مرز و بوم را درک کرده اند. بنابراین از میان گروه عظیم شاگردان ایشان ، هستند کسانی که بتوانند دسته گلی را که استاد صادقانه و صمیمانه به همه پیشکش کردند را تحویل بگیرند و امانت دار ایشان باشند.
چقدر پشت درِ اتاق ۲۲۹ ، طبقه دوم دانشکده، منتظر نوبت بودیم تا استاد از سر لطف جوابگوی سؤالات ریزو درشت ما باشند و با بزرگواری راهنمایی مان کنند. افسوس که دیگر کسی به مهر درِاین اتاق را به رویمان نمی گشاید.
اما امیدوارم نام ایشان همیشه بر گوشه در این اتاق پایدار بماند . کاش بشود این اتاق (یا اتاقی در محل جدید دانشکده) را با مجموعه ای ازپایان نامه هایی که زنده یاد دکتر حری ، راهنما یا مشاورآنها بودند تزیین کرده وبه همراه یادگارهای شخصی ایشان به همین صورت نگه داری کرد تا برای نسل های بعدی کتابداری و اطلاع رسانی نیز یادآور خاطرات استاد ، راهنما و مشاوری فرزانه باشد.