ترفندهای مادری کتابدار، برای کتابخوان شدن فرزندش

از وقتی به یاد دارم کتاب خواندن تنها راهی بود که در روزهای داغ و ملال آور تابستان باعث انبساط خاطر و درمان بی حوصلگی‌ام می‌شد. پدر و مادرم برای خرید کتاب هیچ محدودیت و مضایقه‌ای نداشتند. قصه‌های خوب برای بچه های خوب آذریزدی، قصه‌های مجید اثر مرادی‌کرمانی، داستانهای شگفت انگیز ژول ورن، سروش کودکان، کیهان بچه‌ها، مجله همیشه عجیب دانستنیها؛ ساعتهای کسل کننده تابستان را به روزهایی پر از خوشی و هیجان تبدیل می‌کردند. تلویزیون حدود دو الی سه ساعت برنامه مخصوص کودکان داشت و بازی با بچه های محله نیز نمی‌توانست در آن روزهای کشدار من را سرگرم و راضی نگه دارد. در واقع اولویت اول من برای پر کردن اوقات فراغتم کتابها بودند. و این اولویت برای همیشه با من ماند.

اما این روزها تمام مدت در فکرم که از چه شیوه‌ای باید استفاده کنم تا پسرک ۱۰ ساله‌ام به مطالعه تشویق شود؛ و در کنار همه سرگرمی‌های دیگری که دارد جایی برای کتاب خواندنش هم باقی بماند. تا زمانی که به مدرسه نرفته و در واقع خواندن را نیاموخته بود من و پدرش وظیفه خودمان می‌دیدیم تا برایش کتاب بخوانیم و به نظرم توانستیم به عنوان والدینی کتابدار او را در دنیای رنگارنگ کتابها غوطه‌ور سازیم. ولی حالا که خودش می تواند بخواند مداخله ما غیر مستقیم است و نمی توانیم مستقیما مطالعه را در برنامه روزانه‌اش بگنجانیم.  پی اس پی، بازیهای کامپیوتری، شبکه پویا که دوازده ساعت بی‌وقفه کارتون پخش می‌کند، تمام فیلم‌های شبکه نمایش، سی‌دی کارتونها، فایل کارتونها و حتی سینما همگی رقبای قدری برای کتابها به نظر می‌آیند.

با تجربیاتی که کسب کرده‌ام به این نتیجه رسیده‌ام که  اگر مستقیما و به عنوان تکلیف به سوی خواندن کتاب روانه‌اش کنم، محال است بیشتر از ۵ دقیقه دوام بیاورد. تمام تلاشم را می‌کنم تا مطالعه را به عنوان یک امر اختیاری انجام دهد. اما معمولا به دلیل هجوم رقبای ذکر شده، داوطلبانه مطالعه را برای گذراندن اوقاتش انتخاب نمی‌کند. به همین دلیل هم ما سعی می‌کنیم هر شگردی را که ممکن است رتبه مطالعه را در فهرست اولویتهای او بالاتر ببرد، به کار بندیم:

در صحبتهای روزانه معمولا او را به کتابهایی که خوانده است ارجاع می‌دهیم. به عنوان مثال وقتی برای خرید به فروشگاه رفاه رفته‌ایم، پسرکی را می بینیم که با گریه به چرخ خرید مادرش آویزان شده است می‌گویم:”شایان مثل نیکولا کوچولو[۱] که با مادرش به خرید رفته و کلی آبروریزی راه انداخته بود!”. یا وقتی پدرش صبح زود با کمی تردید می‌پرسد راستی امروز چند شنبه است؟ و شایان پاسخ می‌دهد یکشنبه! می‌گوییم مثل داستان خانه مادربزرگ[۲] گلی ترقی که می‌گفت یکشنبه‌ها خرند و برای خودشان الکی وسط هفته می‌چرخند؟

گاهی اوقات هم تشویقش می کنم تا کتابخانه‌اش را مرتب کند. می‌دانم که وقتی کتابهایش را در قفسه می‌گذارد، شروع می‌کند به خواندنشان.

عکس جالبی از یک مجله یا روزنامه را در حالی که باز است جلوی تلویزیون -اقامتگاه تقریبا دائمی‌اش- رها می‌کنم و منتظر می‌شوم تا توجهش جلب شود و بخواندش. خدا می‌داند که بعضی روزها چند مرتبه از روی عکس مورد نظر رد می‌شود ولی به دام نمی‌افتد اما گاهی هم تیر به هدف می‌خورد و مشغول خواندن و به تناوب پرسیدن و ارجاع دادن می شویم.

چند روز پیش کف پاهایش راکه به خاطر دوچرخه سواری زیاد با دمپایی در محوطه بیرون از خانه خشک و ترک دار شده بود کرم زدم . گفتم لطفا چند دقیقه دراز بکش تا کرمها جذب شوند و با احتیاط پیشنهاد دادم می‌خواهی در این فاصله یک کتاب بدهم تا بخوانی؟

یا اگر به کارتون و فیلمی علاقمند شود سعی می‌کنم کتابش را نیز برایش پیدا کنم. مثلا پارسال به شدت به فیلم کارتونی “تن‌تن و راز اسب شاخدار” استیون اسپیلبرگ علاقمند شده بود، به مرور همه جلدهای ماجراهای تن‌تن اثر هرژه را برایش خریدیم که با اشتیاق خواند.  خوشبختانه زمستان گذشته هم تاتری به نام “تن تن و راز قصر مونداس” به کارگردانی آروند دشت آرای در تالار ایرانشهر اجرا شد که آن را هم دیدیم.

 وقتی  معنی کلمه‌ای را چه به انگلیسی چه به فارسی جویا می‌شود، به فرهنگ لغت ارجاعش می‌دهیم. به قول پدرش ما راضی هستیم که حتی گاهی واژه‌نامه‌ای را فقط ورق بزند. زیرا این حداقل سودمندی همنشینی با کتاب است.

متاسفانه این راهکارها همیشه هم به نتایج دلخواه ما منجر نمی‌شوند و پسرک ترجیح می‌دهد برای دقایق طولانی در مونیتور پی اس پی اش در نقش بت‌‌من (Batman)  باشد که پیوسته در تعیقب و گریز با مجرمان است. وقتهایی شده که با خودم فکر کرده‌ام شاید من اشتباه می‌کنم و باید بگذارم او خودش انتخاب کند که سرانجام کتابخوان شود یا نه؟ اما وجدان مادری‌ام مدام مرا نهیب می‌زند و گوشزد می‌کند که بی‌اهمیتی من ممکن است فرزندم را از خواندن و بودن در دنیاهایی فراتر از آنچه که هست و می‌بیند، محروم کند. پس دوباره برمی‌خیزم، تلویزیون را خاموش می‌کنم و کتاب “هنری زلزله” اثر فرانچسکا سایمون  را برمی‌دارم، آرام می خوانم و بلند می خندم!


[۱] نیکولا کوچولو اثرگوسینی و سامپه ترجمه امیر حسین مهدی‌زاده از انتشارات کتابهای کیمیا وابسته به نشر هرمس ۱۳۸۹

[۲]  خاطره‌های پراکنده اثر گلی ترقی انتشارات نیلوفر ۱۳۷۱

8 Comments on “ترفندهای مادری کتابدار، برای کتابخوان شدن فرزندش”

  1. خیلی خیلی خوب تونستی به روش نامحسوس عمل کنی. ضمن اینکه ممنون از تجربیاتی که انتقال دادی و حتما برای آینده من مفید خواهد بود.

  2. با تشکر از شما. به نظرم اگر کتاب در قالب سی دی و بازی رایانه ای باشد مسلما کودکان بیشتر بدان راغب خواهند شد. در ضمن سرعت نسل جدید بسیار زیاد و بر عکس حوصله اش بسیار کم و تنگ است. چیزی که با کتابخوانی سازگاری ندارد.

  3. با سلام
    مطلب قشنگی نوشتید.
    اما شاید شما مفهوم کتاب را برای فرزندتان تنها کتابی با جسم فیزیکی و در قطعی مشخص می دانید و به همین دلیل است که حس می کنید وظیفه مادرانه خود را انجام نداده اید؟
    به نظرم هیجانی که دیگر رسانه ها به کودک شما می دهند و قدرت تخیل آن را برمی انگیزند در مورد کتاب های سنتی وجود ندارد.
    برای همین است که در خارج کشور کتاب های کودکان در قالب بازی های آموزشی و چندرسانه ای بسیار طرفدار پیدا کرده، چون با کودک در تعامل اند به او هیجان می دهند.
    شاید بد نباشد نمونه هایی از آن را برای کودکتان تهیه کنید و فراموش نکنیم که هدف ما یادگیری کودک است خواه با کتاب سنتی خواه با کتاب در فضایی دیگر.

  4. درود بر مادری چون شما
    من فکر می کنم گاهی لازم است با این حریفهای قدری که نام بردید، قهری عمل کرد. باور کنید اینکه قدری عصر حجری شویم و مدتی بدون شبکه پویا و رایانه زندگی کنیم، نه تنها بد نمی شود بلکه سلامت روحی خودمان و کودکمان تضمین می شود. آن وقت قول می دهم کودکتان خودش از صرافت عادت به اقامت دائمی در کنار تلویزیون می افتد. حالا نوبت شماو پدر محترم است که برایش هم رفیق کتاب خواندن باشید و هم رقیب کشتی و گرگم به هوا. من این را آزموده ام خیلی کیف دارد.

  5. سلام بر شما
    خیلی زیبا نوشتین هم نحوه نگارشتون هم نحوه عملکردتون در خصوص کتابخوان کردن فرزند
    حتما جدال قشنگیه و چه خوشبخته فرزندی که والدینش علاوه بر دغدغه نون و لباسش، دغدغه ذهن و فکرش هم هستن
    درود بر شما

  6. سلام.
    خیلی جالب بود. منم در کودکی یه جورایی کرم کتاب بودم. اما متاسفانه کتاب خیلی خیلی کم در دسترسم بود. اما برای پسرم خیلی زیاد کتاب می خرم. البته اونم تا الان خیلی کتاب خوندن رو دوست داشته نمی دونم اگر بزرگتر بشه تغییر می کنه یا نه؟ پسرم سه سال و نیمه شه و بقدری کتاب خوندن دوست داره که من گاهی واقعا دیگه نمی تونم براش بخونم مثلا یهو ۲۰ تا کتاب می یاره و می خواد براش بخونم…. منم که اکثرا خسته هستم و فرصت چندانی ندارم. باورش سخته اما پسرم کتاب رو به شکلات ترجیح می ده. البته خودش براحتی از روی تصاویر کتابهاش می تونه قصه اش رو تعریف کنه. اما خب می دونم پسربچه ها هرچی بزرگتر بشن به فیلم و بازی علاقمندتر می شن تا کتاب.
    امیدوارم در آینده سایر تجربیات تون رو هم بنویسین تا مادرانی مثل من بتونن ازش استفاده کنن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *