ساعت یک بامداد جمعه یازدهم اسفند ۱۳۹۱ است و فکر سه رخدادی که ظاهراً هیچ ارتباطی با هم ندارند، خواب را از چشمانم ربوده است. یکی خبری که چند ساعتی قبل تصادفاً در وبسایت دانشگاه شفیلد دیدم؛ دوم فیلمی که چندساعتی پیش از آن از شبکه نمایش تماشا کردم؛ و سوم خبر بزرگداشت پنجاهمین سالگرد تولد شورای کتاب کودک که امروز در سایت لیزا خواندم. اساساً این سه رخداد هیچ ربطی به هم ندارند، اما کمی دقیقتر که به آنها نگاه میکنم پیوندی نامرئی میان آنها میبینم. پیوندی که هر سه داستان را خاص و منحصر به فرد میسازد. بله درست است، هر سه داستان دربارهء شوق زیستن و از خود گذشتن است.
خبر اول دربارهء دکتر تیم ریچاردسون، استاد ۴۹ سالهء گروه فیزیک دانشگاه شفیلد، است که سه هفتهء پیش در اثر سرطان درگذشته و خبر درگذشتش به دلیلی ویژه امروز در صفحهء نخست سایت این دانشگاه درج شده است. دکتر ریچاردسون در خلال چند ماهی که در نبرد با این بیماری دست و پنجه نرم میکرده، موسسهای مردم نهاد و غیرانتفاعی با عنوان «شوق زندگی» (Inspiration for Life) بنا نهاده، که هدفش ترویج علم و کمک به تحقیقات پزشکی بویژه در حوزه درمان سرطان است.
نخستین فعالیت این موسسه پس از مرگ دکتر ریچاردسون برگزاری ۲۴ ساعت سخنرانی پیوسته در دانشگاه شفیلد است که از امروز ساعت ۵ بعدازظهر (۲۸ فوریه) شروع شده و بی وقفه تا فردا همین ساعت ادامه دارد. در این سلسله سخنرانیها ۴۱ نفر از استادان رشتههای مختلف اعم از علوم پایه، پزشکی، علوم انسانی و مهندسی دربارهء موضوعات مختلف سخنرانی خواهند کرد. جالب است که رئیس و معاونان دانشگاه نیز جزء این گروه سخنرانان هستند.
سخنرانی هر یک از آنان به زبانی ساده و با رویکردی ترویجی تدوین شده و هر کدام حدود نیم ساعت است، که یکی پس از دیگری در ساختمان هیکس بلدینگ (Hicks Building) دانشگاه شفیلد ارائه خواهد شد. ساختمانی ۱۲ طبقه که در مرکز دانشگاه قرار گرفته و گروههای مختلف علوم پایه بویژه فیزیک و اخترشناسی در آن مستقر هستند و در هر یک از طبقات آن آزمایشگاهها و کلاسهای متعدد قرار دارد. دکتر ریچاردسون ۱۲ سال در هیکس بلدینگ مشغول تدریس و پژوهش بوده، که اکنون پس از درگذشت او به مکانی برای گردهمآیی دانشمندان و ترویج علم تبدیل شده است.
حضور در این جلسات برای عموم مردم آزاد و هزینه ثبت نام حداقل یک پوند است، که درآمد حاصل از آن برای تحقیقات پزشکی در اختیار موسسه قرار خواهد گرفت. جزئیات بیشتر دربارهء موضوعات این سمینار ویژه در این نشانی آمده است.
ضمناً در چند ماه دوره بیماری، دکتر ریچاردسون کتابی با عنوان «زمانی که خوابم» نوشته که به زودی به شکل الکترونیک منتشر خواهد شد. او در وبسایت این موسسه بخشهایی از این کتاب را به اختصار نوشته و در جایی از آن در بیان احساس خود در روزهای پایانی عمر مینویسد:
«اکنون به همه چیز به شکل تازهای نگاه میکنم، با دقت و تاملی بیشتر از گذشته که باعث شده از همهء پدیدههای اطرافم برداشت جدیدی داشته باشم و تصاویری ببینم که پیش از این ندیده بودم. عمق رنگ در برگهای سبز درختان، سبزی شورانگیز چمن، خندههای شادمانه کودکانی که بازی میکنند، و صداهای برخورد فنجانهای چای در کافهها که با خندهها و گفتگوهای مردم در آمیخته است. همهء این تصاویر یادآور آن است که هنوز بخشی از دنیایی هستم که هیچ سرطانی نمیتواند بدون نبردی سخت مرا از آن جدا سازد. اکنون غمگینم، اما خوشحالم؛ خشمگینم، اما آرامش دارم؛ و از نبردی که در پیش دارم ترسیدهام اما شجاعم.». او از پارادوکسهای غریب زندگی میگوید. از همزمانی و همنشینی بیم و امید، اندوه و شادی و ترس و شجاعت و به خوبی این احساسات متناقض را به تصویر میکشد.
تصور کنید خبر سرطانی درمانناپذیر را به فردی بدهند و او به خوبی بداند که فقط چند ماه دیگر بیشتر زنده نیست. اما بجای آنکه زانوی غم بغل گیرد و برای خودش مرثیه بخواند، موسسهای بنیاد کند که بعد از مرگش به تحقیقات دربارهء سرطان بپردازد. نهادی که به کمک انسانهایی بشتابد که ممکن است بعد از او به این بیماری دچار شوند. بیمارانی که ناچار به تحمل رنجی که او کشیده نباشند و امید بیشتری برای درمان و بازگشت به زندگی داشته باشند.
واکنش دانشگاه شفیلد نیز دربارهء درگذشت او و موسسهای که بنا نهاده بسیار جالب و در خود تامل است. این دانشگاه در یادبود و بزرگداشت او ۲۴ ساعت سخنرانی علمی برگزار میکند. به این ترتیب سمیناری برپا میشود تا ۴۱ نفر از استادان برجستهء علوم مختلف از دانشگاههای دیگر گردهم آیند و و محل کار او را به محفلی برای گفتگو و تعامل علمی بدل سازند. تصور کنید در نیمههای شب در دانشگاهی سالن سخنرانی پر از جمعیتی باشد که برای بزرگداشت یک انسان فرهیخته گرد آمده و بجای آنکه دربارهء او صحبت کنند، دربارهء علم و دانش که انگیزه او در کارش بوده سخن بگویند. زیرا آنان به خوبی میدانند که این خواست اوست تا مرگش به منبعی الهام بخش برای رونق پژوهش باشد.
رخداد دوم دیدن فیلمی با عنوان «سریعترین سرخپوست جهان» است که با بازی هنرمندانه آنتونی هاپکینز نمایشی از اراده آدمی در خواستن و توانستن را ارئه میکند. پیرمردی که به رغم بیماری قلبی از نیوزلند به امریکا سفر کرد تا در مسابقهء موتور سیکلتهای سریع شرکت کند و هدفش شکستن رکورد سرعت موتورهای با حجم کمتر از ۱۰۰۰ سی سی بود که در نهایت نیز موفق شد. او میگفت: «پاداش این کار در انجام آن است» و براستی همین بود. هیچ مانعی در این راه طولانی نتوانست این مرد سالخورده را از هدفی که برگزیده بود منصرف سازد.
رخداد سوم جشن پنجاهمین سالگرد تاسیس شورای کتاب کودک است که چهارشنبه – نهم اسفند امسال – در حسینه ارشاد برگزار شده است. هرچند توفیق شرکت در آن مراسم را نداشتم، اما از شنیدن خبر اینکه سازمانی مردم نهاد پنجاه سال در عرصه فرهنگی این سرزمین حضور داشته خوشحالم و آن را نشانهای از رشد فرهنگی میدانم. نه به خاطر نوع این فعالیت که مربوط به کتاب و مطالعه است، و به رشته و حرفه ام مربوط می شود و نه به دلیل پدید آوردن دستاوردهای گرانقدری همچون «فرهنگنامه کودکان و نوجوانان»، بلکه به خاطر ماهیت آن به عنوان نهادی که فرصتی برای تمرین کار داوطلبانه و تمرین همکاری انسان دوستانه فراهم آورده است.
به سخنی دیگر، هرچند از جزئیات فعالیت این شورا بسیار کم می دانم و فقط در سال گذشته برای نخستین بار در مراسم سالگرد تاسیس آن حضور داشتم، اما به رغم کم اطلاعی از این فعالیتها به عنوان ناظری بیرونی واقعیتی برایم آشکار است: وجود سازمانهای مردم نهاد فرهنگی مثل شورای کتاب کودک موجب رشد سرمایه اجتماعی و منشاء خدمات و دستاوردهای بزرگ برای هر کشور است. سازمانهایی که افراد علاقهمند و مشتاق را گرد هم جمع میکنند و معمولاً با دستی خالی و دلی پرمهر کار داوطلبانه فرهنگی را به نمایش میگذارند. کاری که پاداش آن در انجامش است، نه دستمزدی که البته برایش دریافت نمیکنند. بی تردید رونق سرمایه اجتماعی – که محصول مستقیم این فعالیتهای داوطلبانه است – منشاء برکات فراوان برای هر جامعه خواهد بود. سرمایه اجتماعی اعتماد و همدلی را در جامعه افزایش می دهد و پشتوانه استواری برای رشد صلح و سلامت و کاهش خشم و خشونت است. همکاری با سازمانهای مردم نهاد نیازمند شور و شوقی است که تا در دل آدمی پدیدار نشود، عقل سوداگر اجازهء رفتن به این سمت و سو را به او نخواهد داد. شور خواستن و شوق رسیدن و تلاش برای هدفی غیر مادی موتور محرکهء فعالیتهایی است که با عقل مصلحتاندیش سازگار نیست، اما همواره فرصتی برای خلق رخدادهای باشکوه است.
بر این اساس، آنچه بیش از عملکرد سازمانهای مردم نهاد اهمیت دارد، نفس کاری است که انجام میدهند. همین که نهادهایی در جامعه باشد که افراد داوطلب در آن بیش از آنکه به نفع شخصی خود بیاندیشند، منفعت اجتماعی را مبنای کارشان قرار دهند، حتی اگر عملکردشان در جدولها و نمودارهای معمول و مرسوم ما نگنجد، همین که هستند غنیمت بزرگی است. این همان بازتاب جمله معروف شکسپیر است: بودن یا نبودن، مسئله این است. خوشحالم که هنوز در جامعهء ما نهادهای مردم نهادی مثل شورای کتاب کودک هستند و بسیار فعالند.
به نظرم هر چند این سه رخداد در سه زمان و مکان مختلف و با مشارکت افراد گوناگون اتفاق افتاده، اما همهء آنها نمادی از عشقی برای بودن و شوقی برای زیستن هستند. این شور و شوق پاسخ همهء کسانی است که در مسیر زندگی با نامیدی و سرخوردگی مواجه میشوند و نمیدانند که چگونه باید بر افکار سیاه و سنگین نامیدی و روزمرگی غلبه کرد. به نظرم هر یک از ما باید راهی برای معنیبخشی به فعالیتهای شغلی و حرفهای خود بیابیم تا ما را از دلزدگی و دلسردی در مسیر تلاش و کوشش نجات دهد. شاید این روزها که در پایان سال ۱۳۹۱ هستیم و تا چند هفتهء دیگر تعطیلات نوروز را پیش رو داریم، فرصت مناسبی برای تامل در این زمینه باشد. ببینیم جایگاه این شور و شوق در کار و حرفه ما کجاست و چگونه میتوان بر رونق آن افزود. نظر شما چیست؟
سلام .استاد عزیزم.دلم خیلی برایتان تنگ شده.خیلی زیاد.من جز اولین گروه شاگردانتان بودم و دلم می خواهد دوباره با همه بچه ها جمع شیم و کلاسی برای خودمان داشته باشیم.یادم نمی رود که عشق به کتابداری را شما به من آموختید.