زنده یاد فرزانه فرزین در ترم چهارم کارشناسی، برای کلاس گزارش نویسی، کتاب آیین نگارش علمی را به ما معرفی کرد و از آنجا با استادی به نام عباس حری آشنا شدیم. انگار قلمش سحر انگیز بود که ما را به سوی خود می کشید. فصلنامه کتاب را که باز میکردم نوشته های سرشار از معنایش را می د یدم و در دوران کارشناسی، با آنکه چیز زیادی از آن مطالب دستگیرم نمی شد ولی فکر و ایده نگارنده اش را می ستودم. اولین بار در دانشگاه شیراز دیدمش. در میان دانشجویان آن زمان مقطع دکتری. در کنار مازیار امیرحسینی، عباس گیلوری، و دیگران که ذهنم یاری نمی کند. به اهواز که رفتم دوبار او را دیدم. یک بار سال ۱۳۸۲ که گروه او را به اهواز دعوت کرده بود و در محضرش بودیم دیگر بار، ۱۳۸۴. در روز خداحفظی دکتر فرج پهلو که می خواستند برای فرصت مطالعاتی به کانادا بروند و قرار بود دکتر حری، استاد مدعو اولین دوره دکتری در دانشگاه شهید چمران اهواز باشند. او در سخنرانی خود، از دانش عیان و نهان سخن می گفت و مثل همیشه سخنانش بر دل می نشست. هرگز توفیق ان را نداشتم که شاگردی اش را کنم ولی همیشه از صحبتهایش و از منشش استفاده کردم و لذت بردم. اگر از رگه های طنز کلامش بگویم همیشه، نافذ و ظریف و زیبا بود. چه آن زمستان سال ۱۳۸۵ هنگامی که انجمن مفاخر برایش مراسم بزرگداشت گرفته بود و چه همایش اصطلاحنامه ها که در سال ۱۳۸۶ قم برگزار شده بود و سایر سخنرانی هایی که در کتابخانه ملی یا جای دیگر در محضرش بودیم. بیمار که شد نگرانش شدیم. همه. تکیده شده بود ولی با وجود بیماری، نشنیدیم گلایه کند یا اخمی نشان دهد. حتی وقتی آخرین بار، در مراسم سالگرد شورای کتاب کودک دیدمش و آخرین عکس یادگاری مان را با هم گرفتیم…
ساعت نزدیک هشت شب هفتم اردیبهشت است که تلفن همراه به صدا در می اید. آن سوی خط، یکی از ادکایی هاست. خانم اسکندریان. با صدای لرزانی می گوید خبر دکتر حری راست است؟ قلبم فرو می ریزد. پس نگرانی و دلشوره امروزم بی جهت نبود. فهمید که دگرگون شده ام و قطع می کند. به سراغ وبلاگها و وب سایتها می روم. بله درست است! گنجمان را به خاک سپردیم. از این به بعد، او مراقب عباس حری ماست.
و بالاخره به مرگ فکر میکنم. بالاخره سراغ همه ما می آید و خاموشمان می کند. ولی هنگام مردن چگونه ایم؟ اینکه بعد از ما چه می گویند. چه می کنند. یقین داشته باشیم که اکنون عباس حری، اکنون از همه فراغ بال بیشتری دارد و از همه مان آسوده تر است و به ما می نگرد که چگونه در بند خودمان و منیت خودمان گیر کرده ایم. مایی که در این دنیا فقط هنگام مرگ به یاد هم می افتیم. دور هم جمع می آییم. دلتنگ هم می شویم. او حتی موقع رفتن نیز از آموزش غافل نیست. می آموزد که چگونه باشیم. می آموزد که لازم به یاد هم باشیم. حری، آزاده ای است که مهرش و یادش و منشش همیشه در یاد و خاطر و وجود ماست.
آدم ها می آیند
زندگی می کنند
می میرند و می روند
اما فاجعه در زندگی تو آن هنگام آغاز می شود که…
آدمی می رود اما نمی میرد
… ….میماند
و نبودنش در تو چنان ته نشین می شود که تو می میری در حالیکه زنده ای