استاد بودن،اخلاق و آدم بودن

برای شروع:

اصغر آقایِ نجار، پیش از مهاجرت به آلمان، مالکِ یک کارگاه بود. بدونِ سیگار، طراحی نمی‌کرد؛ و موقعِ اجرا، فقط چوب‌ها حرف می‌زدند. احمد و فریبرز، کارگرهایِ کارگاه بودند؛ و از دستمزدِ اندک می‌نالیدند. اصغر آقا از دیدِ پرولترهایِ قصه، آدمِ اخلاق – مداری نبود. اوستا بود؛ اما استادی نمی‌کرد. دانش داشت؛ اما منش نداشت. احمد در غیاب اصغر آقا، وی را اصغر خَرکُش می‌نامید؛ و معتقد بود که اگر این مقدار کار را از خَر بِکِشی، خواهد مُرد.عنصرِ گمشده‌ی کارگاهِ اصغر آقا، اخلاق بود.

 

اخلاق و آدمیت

استاد، پیش و بیش از هر چیز باید آدم باشد. برخورنده است، نه !؟ اما حقیقت دارد. در نبودِ اخلاق، نمی‌توان مدعیِ وجودِ انسان شد. آنچه انسان را از حیوان متمایز می‌سازد، پایبندی به مجموعه‌ای از قواعدِ اخلاقی است؛ برایِ زیستِ جمعی. چیزی که فارغ از منشاءِ وضع، وجودش ضرورت دارد. انسانیت همان رعایتِ اخلاق است. بر خلافِ کسانی که قدرتِ تفکر یا به اصطلاح قوه‌ی فاهمه را وجهِ ممیزه‌ی انسان می‌دانند، من به اخلاق قائل‌ترم. با پوزش، مغز و توانِ تحلیل را میمون هم دارد. به صرفِ برخورداری از مقدارِ مشخصی هوش که نمی‌توان ادعا کرد انسان تافته‌ی جدابافته‌ی هستی است. اگر اینطور باشد، فرازمینی‌ها، تافنه‌تر و جدابافته‌تر از ما هستند. پس آن چیزی اولویت دارد، که به ما کمک می‌کند بدونِ اینکه یکدیگر را بخوریم، زیستِ شرافتمندانه‌ای را برنامه‌ریزی و اجرا کنیم. اخلاق، تقدم دارد. اما شوربختانه همین امرِ متقدم، متغیرِ وابسته‌ای است که به آسانی و بی صدا کنار می‌رود. پول، مقام، قدرت، یا حتی بالعکس، ترسِ از اینها، در یک کلام، ترجیحِ منافعِ فردی بر مصالحِ جمعی، شاه‌کلیدِ حذفِ اخلاق است.

یکی برای همه ، همه برای یکی

آدم‌ها بسته به اینکه چگونه تربیت شده باشند، در شرایطِ مختلف، نقطه‌ای از طیفِ منفعت‌طلبی را بر می‌گزینند. می‌توان سرِ طیف را مطابقِ منطقِ ریاضی گرفت. همان جا که اگر سَمتَش را بگیری، مرامت اشتراکی می‌شود. ابتدایِ طیف، چپ‌ترین نقطه است. جایی که فردیتی در کار نیست. هر آنچه هست، مالِ همه است. وقت، انرژی، و تخصص، تعلقی به شخص ندارد. اگر هم به نامِ شخص شده، به منظوری دیگر بوده است؛ برای ارتقاءِ سطحِ آگاهی و تخصصِ عموم. نقطه‌ی صفر، رویِ طیفِ مُدَرَّجِ منفعت‌طلبی، فردیتِ سوداِنگارانه و سُوداگَرانه را انکار می‌کند. شعار “یکی برایِ همه، همه برایِ یکی” زمانی محقق می‌شود که همه به نوبت صفر شوند؛ همان یکیِ که آمادگی دارد مرزِ جان دادن برایِ همه را رد کند. از خود گذشتگیِ محض، همان صفرِ مطلق است. مهم نیست که رویِ نقطه‌ی صفر چیزی در تملکِ فرد باشد یا نه. مهم این است که از آنچه در تملک است، به چه منظوری و به نفعِ چه کسانی بهره‌برداری شود. صفر صفر شدنِ مطلق تنها از برگزیدگان بر می‌آید. همان‌ها که ستاره هستند. می‌درخشند و روشنایی می‌بخشند. صفرِ ریاضی، صدِ اخلاق است؛ و در نبودش، اخلاق هم صفر. خدمتِ محض است؛ و لذتِ مشدَّد. نخواستن و خواستنِ همزمان است. اولی برایِ خود، دومی برایِ سایرین. فرار از ماده است، برایِ صعود به معنا. استاد کسی است که حسابش صفر صفرِ مطلق باشد. خود را نفی کند تا بر همه اثبات شود. فنا شود تا زنده کند. ارتقاءِ مرتبه‌ی علمی، گذر از سدِّ صدِ طیف است به منتهی‌الیهِ بی رادعیِ صفر. “نمی‌دانم”، و “می‌روم می‌خوانم، می‌آیم می‌گویم” پاسخ‌هایِ یک صفر صفر شده هستند. پاسخ‌هایِ کسی که تکلیفش با خودش روشن است. صفر، نقطه یادگیریِ مادام‌العمر است. صفر که باشی، همیشه می‌خوانی و همیشه می‌مانی؛ در ذهن‌ها، و در دل‌ها نیز. صفر که باشی، روی گُرده‌ی دانشجو سوار نمی‌شوی. صفر که باشی، سخنرانِ کلیدیِ همایشی که از آن چیزی نمی‌دانی، نمی‌شوی. صفر که باشی، بدونِ لکنت از اهلِ حرفه‌ات دفاع می‌کنی. صفر که باشی، آدمی. صفر که باشی، استادی.

پایان

دانشگاه برایِ من همان کارگاهِ نجاری است. اصغرها به جایِ اینکه سیگارشان بر لب باشد و مدادشان بر گوش، پیپشان در دست است و کیفشان بر دوش. ژست می‌گیرند و فخر نداشته می‌فروشند به نرخِ نفتِ بِرِنتِ دریایِ شمال. خرجشان بالاست و سفرهاشان به مقصدِ دریایِ شمال ! به راه. یا به آلمانِ نوعی می‌روند، یا آن قدر در رویایِ رفتن می‌مانند تا کلاً بروند ! اصغر هستند؛ و به مرور صغیر می‌شوند. گوش می‌بُرند تا زبانِ پرولترِ علم، خود به خود بُریده شود. ناشنوایی، لالی می‌آورد. زبان‌بسته بهتر سواری می‌دهد. کارگاه باز است. پیپ روشن است. شومینه گرم است؛ و قِرِچ قِرِچِ صندلیِ گهواره‌ای به راه. چوب‌ها صدا می‌دهند. همه ساکت. نور؟ صدا؟ تصویر؟ قیژژژ. قیژژژ. احمدها و فریبرزها هم هر جا باشند، خَرکُشی هست تا خِرکِشِشان کند. صد. تِز. مقاله. تولیدِ علم. بویِ چوبِ سوخته می‌آید. آب لطفاً.

About داريوش عليمحمدي

View all posts by داريوش عليمحمدي →

9 Comments on “استاد بودن،اخلاق و آدم بودن”

  1. سلام
    نکته خوبی اشاره کردید
    آنچه انسان را از حیوان متمایز می‌سازد، پایبندی به مجموعه‌ای از قواعدِ اخلاقی است.
    باید اساتید را بر اساس پایبندی به اصول اخلاقی سنجید

  2. تشکر می کنم از آقای علیمحمدی …
    . تجربه دانشجویی نشان داده که استادی لایق استادی است که هم برای خود و هم برای دانشجو وهم برای جامعه علمی ارزش قائل شودکه هم خود رازی باشد و هم مخلوقات.

  3. درود بر شما
    پایانش کمی تلخ بود، ولی طبق معمول قلمفرسایی خوبی داشتید. مممنون
    کاملا حق باشماست چه اوستا باشی چه استاد، باید اخلاق و مرامش را هم داشته باشی. ژست و فیگور استادی با نم‌نمکی سواد هم از آدم استاد نمی‌سازه، وقتی مرام و اخلاق استادی تو کار نباشه.

  4. خدمت همکاران و همراهان عزیزم سلام و ادب را تقدیم می کنم. دوستی در یکی از کامنت ها من را استاد و دکتر خوانده بود. از جناب جلال حیدری نژاد خواهش کردم که اولاً آن کامنت را تصحیح و سپس منتشر کنند. ثانیاً ذکر این نکته مهم را ضروری می دانم که من نه دکترم و نه استاد. این نوشته از مجموعه جدید عطف با هدف تصحیح و بازسازی یک برداشت ناقص یا شاید حتی نادرست قلمی شد. برای همین درخواست می کنم اگر دست به کیبورد می شوید، صرفاً موضوع بحث یعنی مفهوم “استادی” را زیر ذره بین ببرید. پرورش این ایده روشنایی چشمان ما را بیشتر می کند و ما را از غلطیدن در سراب استادی مصون نگه می دارد. آموزش عالی ما بیمار است و اگر نظر من را خواسته باشید رو به احتضار. درمان این بی نوا ممکن نیست مگر با تیغ تیز نقد. تیغی که خودمان را هم خواهد برید. اما چاره دیگری نداریم. هیچ کس از هیچ جای دنیا نمی آید برای ما دل بسوزاند. تنها راه، واکاوی صادقانه و شجاعانه وضعیت ها و پدیده هادر جامعه است.لطفا در هنگام درج نظر سعی به نقد داشته باشید نه مدح ! نقد شما ارزشمند است نه چیز دیگر. فراموش نکنید که بهترین نظر ، حرف و نظری است که راه جدید و سوال جدید طرح کند نه تعریف و تمجید. از همه کسانی که این نوشته را میخوانند تشکر کرده و از اینکه من را با نقد هایشان راهنمایی میکنند سپاسگزارم.

    1. امروز مطالب این نشریه را برای بار دوم مرور می کردم که به کامنت شما رسیدم. فکر کنم اون شخصی که فرمودید من بوده باشم. راستش مطالعه این نشریه برای من صرفا جنبه تفریح دارد. اگر هم نظری بوده صرفا جهت ارتباط با افرادیست که می شناسمشان و برایم مهم هستند. از تذکر شما ممنونم. جنبه آموزشی خوبی برای من داشت.

      1. سلام خانم ثابت پور. البته آن فرد شما نبودید. از شما هم تشکر می کنم که این قلم رو دست کم برای تفریح هم که شده انتخاب می کنید.

        1. درود فکر می‌کنم نوشتن نظر در صورت خواست نویسنده اثر می‌تواند اهداف متنوعی داشته باشد. اگرچه به تحقیق، نظر نقادانه ارزش ویژه‌ای دارد.

  5. درود
    نمی دونم دوستان در برنامه بزرگداشت استاد انوار حضور داشتند یا نه. وقتی همقطاران و دوستان ایشون از رفتار و کردارشون صحبت می کردند خصوصیات یک دانشمند متواضع تو ذهنم خطور می کرد. بی مناسبت نبود که لقب بوعلی سینای زمانه را به ایشون دادند. شاید خصوصیت بارز ایشون در کنار دانش حوزه کاریشون، تواضع و فروتنی ای بود که در رفتار و کارشون داشتند؛ این مورد را حتی در فیلمی که از ایشون گرفته بودند میشد حس کرد. به نظرم یکی از ویژکیهای یک استاد واقعی، تواضع و فروتنی ای است که در ورای استادی اش کسب می کند: درخت هرچه بارش بیشتر، افتاده تر

    استاد کامران فانی هم خصوصیاتی شبیه به ایشون دارند؛ ذکر نام میکنم تا با خصوصیات استادی بیشتر آشنا شویم. به نظرم الگوبرداری از این بزرگان کمک میکند حداقل خصوصیات اخلاقی استادی شکل بگیرد.

    موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *