گفتگو با کامران فانی: مردی از نسل کتابداران سربلند!

احتمالاً آخرین جمله استاد کامران فانی می‌شود سرخط گفتگوی دوم! مگر اینکه جذاب‌تر و شنیدنی‌تر از اینها نکته داشته باشد که این هم دور نیست.

گفتگو با کامران فانی حقیقتاً خستگی ندارد، برای اینکه تکرار ندارد، برای اینکه هر بار تازه‌تر از تازه‌تری را به چشم دل و ذهنتان می‌کشد، برای اینکه در اوج بلندی سر به زیر دارد و فروتنانه و بی هیچ خستی شما را بر سفره بی‌مزد و منت اندیشه و آگاهی خود میهمان می‌کند و چنان با فراخی نظر میزبانی شما را انجام می‌دهد که هیچ احساس وامداری به او نمی‌کنید و این شیوه انسانهای فرادست  است که بی‌چشمداشت می‌بخشند. جوشش ناتمام و همواره تازه ذهن و زبان انسانهای فرادست بدین سبب است که این آدمها تشنگیهای خود را به جستجوی آب رفع نکرده، بلکه  با  بی‌تابی برای همان تشنگی دفع می‌کنند!

آب کم جو تشنه گی  آور به دست                              تا بجوشد آبت از بالا و پست

و حقیقتاً شما جستجوی تشنگی را در کامران فانی می‌بینید که اگر آن نبود این همنشینی و مانوس شدن با کتاب و پهلوانان دنیای اندیشه ممکن نمی‌شد. و کامران فانی یک کتابدار است، همان که نسل جدید از آن دوری می‌کند و نسل نه چندان قدیم گاه در تعارفات بی‌مایه می‌ماند. کامران فانی از نسل کتابداران سربلند است، همانان که هم خود سربلند بودند و هم نام و یاد این حوزه و حرفه با نام و یاد آنها بلند است. با کامران فانی که هم صحبت می‌شوی به هزار و یک دلیل، برایت ملال‌آور می‌شود ژستهای مدرک به دستانی اندک! که بام تا شام به تولید و مونتاژ مقالات به جهت جمع امتیاز و ورود به هیاتهای علمیه و صنفیه ! تلاش می‌کنند تا به زور چسب و برچسب آنها را به واژه استاد نام برکنند! و هیچ سراغ نمی‌گیرند که امثال کامران فانی چرا و چگونه جایگاه بلندی دارند و از چه رو استاد خطابشان می‌کنند و هیچ در نمی‌یابند که:

بلندی ای پسرک ز بلند مقداریست                   نه هر که میان بست مرد میدان شد

باری قرار گفتگو با استاد کامران فانی  در یک عصر پنج شنبه برقرار می‌شود. در میانه شهر. در آستانه عصر. وارد که می‌شوم با روی گشاده به استقبال می‌آید. به  اتاق کار می‌رویم. کتابها دوره‌مان کرده‌اند. از کف تا سقف. اتاق مجاور نیز همین وضع را دارد. اتاقی دیگر را نشانم می‌دهد و باز هم کتاب. بخشی از سالن پذیرایی نیز به همین ترتیب. عاشقانه به کتابها نگاه می‌کند و حرف می‌زند. همنشینان سالهای دور و دیرش بوده‌اند و کماکان نیز هستند. با استاد کامران فانی بخشهایی از زندگی شخصی و حرفه‌ای او را مرور می‌کنیم تا از راز باقی ماندن ایشان با خبر شویم. گفتگو پس از سه ساعت ناتمام می‌ماند و باقی به  وعده دیگر می‌افتد. کامران فانی از نسل کتابداران سربلند است! و کتابداران اگر دغدغه نام و جایگاه بلند را دارند باید از نشانه هایی چون کامران فانی به سادگی عبور نکنند، آن هم در روزگاری که به روشهای سمعی و بصری دروغهای وارونه عجیب و البته سریع تکثیر می‌شوند!

  • خب برای شروع بهتر است از محل و سال تولد شما شروع کنیم، گرچه شاید خیلی‌ها بدانند اما قطعاً ما برای آنانی‌ که نمی‌دانند می‌پرسیم.

راستش من یک چیزهایی را یادداشت کرده‌ام که فراموش نکنم مطالب را، اما قرار است این مصاحبه چقدر طولانی باشد؟

  • اگرشما خسته نشوید هر چه مبسوط‌‌ تر بهتر

خب اینکه نمی‌شود (می‌خندد) کتاب که قرار نیست چاپ کنیم، بالاخره باید یک مقدار معقولی باشد.

  • خب ما تلاش می‌کنیم «مبسوط‌ معقول!» باشد.

(می‌خندد) بعید می‌دانم امر مبسوط خیلی معقول بتواند باشد! بهرحال من در ۲۵ فروردین ۱۳۲۳ در دارالجنه قزوین متولد شدم. دارالجنه لقبی بوده که به قزوین دادند به معنی در بهشت و کتابی چاپ شده به نام «مینودر» که ترجمه همین باب‌الجنه است.  در حدیثی هم از پیامبر نقل می‌شود که می‌فرمایند: «قزوین دری از درهای بهشت است». من در یک شهر باستانی متولد شدم و به احتمال زیاد این شهر پیش از اسلام نیز وجود داشته و به هنگام تولد من این شهر کمترین بهره‌ای از مدرنیت نبرده بود. اما آثار باستانی زیادی دارد.

  • به گمانم مسجد جامع یکی از مشهورترین آثار آن است.

بله این مسجد برای دوران سلجوقیان است و از نظر معماری و کاشیکاری و وسعت فوق‌العاده است و خیلی شبیه مسجد جامع اصفهان است.

  • به کدام مدرسه می‌رفتید؟ نام آنجا را به یاد دارید؟

بله. من به مدرسه «محمد قزوینی» می‌رفتم و ایشان یکی از برجسته‌ترین محققان ایران و اصالتاً هم قزوینی بود. او بنیانگذار کار تحقیق و پژوهش در ایران بوده است. اولین تصحیح متون قدیمی به همت ایشان انجام می‌شود و او بود که شیوه جدید نقد متون و تحقیق در مورد تاریخ و ادبیات ایران آغازکرد.

هر بار که عبور می‌کردم از دانشکده ادبیات، سری به آنجا میزدم و در راهروهای آنجا قدم می‌زدم و در آنجا وقتی اسامی نظیر دکتر صفا، خانلری، فروزانفر، و همایی را می‌شنیدم با حسرت فکر می‌کردم که چرا آنجا نیستم

من چند سال قبل به وزارت ارشاد پیشنهاد کردم که صدمین سال چاپ اولین کتاب که به شیوه جدید و انتقادی به چاپ رسیده بود نزدیک شده و بهتر است مراسمی برای آن بگیرند. آن کتاب مرزبان‌نامه به قلم محمد قزوینی بود و در سال ۱۹۰۶ در اروپا چاپ شد.

  • ایشان در آن زمان در اروپا بودند؟

بله در آنجا بودند و من به وزارت ارشاد پیشنهاد کرده بودم که مجموعه کامل آثار قزوینی نیز یکجا چاپ شود و همانطور که غربیان برای اندیشمندان خود این کار را انجام می‌دهند ولی بهرحال این کار انجام نشد. به نظر من تمام محققین ایرانی مدیون علامه قزوینی هستند و ایشان پدر تحقیقات ادبی و تاریخی در کشور ما هستند.

  • پس شما به مدرسه‌ای می‌رفتید که به نام یکی از بنیانگذاران تحقیق در ایران بود، حالا اگر امکان دارد برایمان از خانواده خودتان بگویید، پدرتان به چه شغلی مشغول بودند. (البته می‌توانید جواب ندهید)

خب راستش من پدرم را در یازده سالگی از دست دادم، اما شغل ایشان تجارت بود و سرایی در قیصریه قزوین وجود داشت به نام سرای وزیر که من در آن زمان که پدرم زنده بود گاهی به آنجا می‌رفتم و کاروان شترهایی را که بار داشتند را از نزدیک می‌دیدم.

  • آیا برادر و خواهری دارید؟

بله یک برادر دارم که چند سالی از من بزرگتر هستند و یک خواهر هم داشتم که در کودکی فوت کردند. و در تمام طول سالها، بار زندگی بر شانه‌های مادرم بود.

  • · خب شما بعد از دوران ابتدایی، تحصیلات خود را در قزوین ادامه دادید یا به تهران آمدید؟

من تمام دوران دبیرستان را در نیز در قزوین گذراندم، در دبیرستانی به نام «محمدرضاشاه پهلوی» که نمی‌دانم اسم فعلی آن چیست و به نظر من آن دبیرستان واقعاً کم نظیر بود و ویژگیهای خیلی خاصی داشت.

  • از چه نظر خاص و بی‌نظیر بود؟

حالا می‌گویم. اولاً ما کلاسهای خاص داشتیم. یعنی فکر کنید که در آن سال‌ها ما کلاس فیزیک داشتیم که می‌رفتیم به آن کلاس و در آنجا ابزارآلات فیزیک موجود بود، بعد کلاس شیمی جداگانه‌ بود و البته با ابزار موردنیاز درس شیمی، کلاس زیست‌شناسی جداگانه داشتیم با امکاناتی مناسب و اگر مقایسه کنید با خیلی از مدارس فعلی، آن مدرسه در آن زمان واقعاً کم نظیر بود.

  • خب شاید کمی عجیب باشد که از کامران فانی که نامش با کتاب عجین شده درباره ورزش سؤال کنیم، اما شما به ورزش خاصی هم علاقه داشتید؟

بله من پینگ پونگ بازی می‌کردم و جزو تیم مدرسه بودم و حتی یکبار آمدیم به مدرسه البرز در تهران برای مسابقه. وقتی من مدرسه البرز را دیدم فهمیدم که دبیرستان ما در قزوین چیزی از آن دبیرستان مشهور کم ندارد.

  • پس اهل ورزش هم بودید. برگردیم به دبیرستان شما. آیا آن دبیرستان کتابخانه‌ای هم داشت؟

بله اتفاقاً کتابخانه بزرگی نیز داشت که به نظر ۲ یا ۳ هزار جلد کتاب در آن بود و من برای اولین بار کار «کتابداری» را به طور تجربی در آنجا شروع کردم. راستش خط من خوب بود و معلم ادبیات از من خواست که لیست همه کتابها را تهیه کنم. بعد هم من یک دفتر ثبت درست کرده و روی کتابها برچسب زدم.

  • به جز کتابخانه دبیرستان آیا به کتابخانه‌های شهر هم می‌رفتید؟

آن زمان قزوین کتابخانه عمومی نداشت و فقط کتابخانه همین دبیرستان بود که بیشترین کتاب را در خود جای داده بود.

  • از معلمهای آن زمان، کسی را به یاد دارید؟

راستش یکی از معلم‌های من، معلم زبان بود که به شیوه جدید زبان را آموزش می‌داد و فوق‌العاده مسلط بود و من به ایشان مدیون هستم و او سبب شد تا من زبان خارجی یاد بگیرم. نامشان هم عبدالمظفر بقایی بود.

  • آیا با «مظفر بقایی» که در صحنه سیاسی دهه‌های سی و چهل فعال بودند ارتباطی داشتند؟

نمی‌دانم ولی از آنجایی که ایشان هم کرمانی بودند احتمال داشت که قوم و خویش باشند. به هر حال عشق و علاقه به زبان خارجی را ایشان در من ایجاد کرد.

  • تا چه سالی در این دبیرستان بودید؟

من تا کلاس ۹ در این دبیرستان بودم و بعد هم باید رشته انتخاب می‌کردیم. من علاقه داشتم یا فیزیکدان شوم یا ادیب. بنابراین یا باید ریاضی می‌خواندم و یا ادبی ولی از بدشانسی در این دبیرستان رشته طبیعی برقرار بود و مردم هم فرزندانشان را به این رشته تشویق می‌کردند. خلاصه به هنگام انتخاب رشته اولیاء مدرسه نگذاشتند ریاضی یا ادبیات را انتخاب کنم و با توصیه و تشویق آنها به خواندن رشته طبیعی مشغول شدم و درهمانجا هم دیپلم گرفتم. و بعد به تهران آمدم.

  • رشته طبیعی خواندن شما حتماً زمینه شد برای ورود شما به دانشکده پزشکی، درست است؟

بله. من در سال ۱۳۴۱ در کنکور دانشکده پزشکی دانشگاه تهران امتحان دادم و پذیرفته شدم.

  • اجازه دهید قبل از رسیدن به تهران و دانشکده پزشکی این موضوع را مطرح کنم، همانطور که گفتید در قزوین کتابخانه عمومی نبوده اما گویا کتاب‌فروشی‌هایی بودند که کتاب امانت می‌دادند، شما هم مشتری آنها بودید درست است؟

بله. اما اجازه دهید این را اضافه کنم که در سال‌های آخری که من در قزوین بودم شیر و خورشید یک کتابخانه خوب ساخته بود، البته عمومی نبود. خب من هم از کودکی شیفته کتاب و مطالعه بودم. آن زمان تنها امکان خواندن کتاب دکه‌هایی بود که کتاب قرض می‌داند و شبی یک ریال دریافت می‌کردند. و من از سال سوم یا چهارم دبستان مشتری این دکه‌ها بودم و چون یک ریال پول زیادی بود من سعی می‌کردم کتاب را یک شبه بخوانم و برای همین «تندخوان» هم شدم. همیشه حس می‌کردم یک کتاب نباید دو شب بیش من باشد و من هر شب باید کتاب جدید بخوانم. راستش کتابخوانی من از همین جاها شروع شد.

  • خب در آن سالها چه کتابهایی می‌خواندید؟ اصلاً برای یک پسر ۱۰ یا ۱۱ ساله چه کتابهایی در آن دکه‌ها وجود داشت؟

آن زمان البته ادبیات کودک وجود نداشت بنابراین هر کتابی می‌خواندم مثلاً “امیرارسلان”  و”  حسین کرد” می‌خواندم و یک چیز خواندنی دیگر در آن زمان پاورقی روزنامه‌ها بود که من در آن زمان پاورقی‌های مجله «ترقی» را دنبال می‌کردم که مجموعه  داستان‌های دنباله‌دار را چاپ می‌کردند. در ضمن رمان هم می‌خواندم از جمله: سه تفنگدار، کنت مونت کریستو و رمان‌های تاریخی!

  • فکر می‌کنم به تاریخ هم علاقه داشتید.

خب من فکر می‌کنم که یک دوره مهم تاریخ ادبیات ما، تاریخ داستان‌نویسی است که مورد غفلت قرار گرفته، همان دهه‌ای است که اوج نوشتن رمان‌های تاریخی در کشور ما بود و چند نویسنده بسیار زبردست شروع به نوشتن رمان‌های تاریخی کردند.

  • لطفاً چند نمونه از رمان‌هایی که علاقه داشتید و خواندید را نام ببرید.

یکی از آنها دلشاد خاتون بود. یکی آشیانه عقاب نام داشت، یکی ده مرد رشید، یکی خورشید تیسفون یکی پنجه‌های خونین که هر کدام به بخشی از تاریخ ایران اختصاص داشتند و واقعاً خواندنی بودند. و به یک معنی قصه‌های همه‌پسند آن زمان بودند. البته در کنار اینها آثار کسانی چون محمد حجازی نیز وجود داشت با رمان زیبا.

  • آن زمان هنوز سراغ هدایت نرفته بودید؟

نخیر. آن زمان بیشتر در آن دکه‌ها این کتاب‌ها موجود بود و من هم به طرف همین‌ها می‌رفتم. در سال‌های آخر دبیرستان بود که با آثار هدایت و جمال‌زاده و چوبک آشنا شدم.

  • عادت شدید شما به مطالعه آن هم در سنین کودکی کمی عجیب است.

خب شاید اینطور باشد. راستش من به مطالعه کتاب معتاد بودم و نمی‌توانستم روز را بدون کتاب به شب برسانم.

  • اینکه دانش‌آموز سوم یا چهارم دبستان اینگونه مطالعه می‌کرده دلایل متعدد می‌تواند داشته باشد ولی حال می‌خواهم بدانم آیا در منزل شما هم کتاب‌‌هایی وجود داشت که شما را به خواندن تشویق کرده یا نه؟

چند جلد بیشتر نبود، یک دیوان حافظ و مولوی و چند تای دیگر. اما کتابخانه‌ای در خانه نداشتیم و از کتاب‌های جدید خبری نبود.

  • از بستگان و فامیل‌های شما کسی اهل کتاب و مطالعه نبود؟

نه. کسی را ندیده بودم.

  • خب حالا خودتان چطور فکر می‌کنید؟ کتاب‌خوان که در خانواده نبوده، کتابخانه‌ای هم که در منزل موجود نبوده، خودتان این مسئله علاقه وافر به کتاب را چگونه تبیین می‌کنید؟

خب مسئله کمی پیچیده است. نمی‌دانم. ولی برای مثال برادر من اصلاً کتاب نمی‌خواند.

  • ایشان تاجر شدند؟

نخیر. راستش من نمی‌دانم کشش و رفتن به سوی کتاب چگونه و از کجا دقیقاً آغاز شد ولی حتماً امری ناخودآگاه بوده است. راستش من خیلی زود یاد گرفتم که بخوانم و هر چه گیرم می‌آمد می‌خواندم. من حتی از دیدن کتاب هم لذت می‌بردم و همیشه جلوی دکه‌ها و مغازهایی که کتاب داشتند می‌ایستادم و نگاه می‌کردم.

  • به گمانم ژان پل سارتر نیز یکی از کسانی بوده که تا قبل از ۹ سالگی کتاب‌های فراوانی خوانده بود.

بله، سارتر در کتابی به نام کلمات که بیوگرافی خود او تا ۹ سالگی ست  می‌نویسد که به چه مقدار مطالعه کرده و انسان حیران می‌ماند ازآن همه کتابی که او تا ۹ سالگی خوانده است، البته سارتر این شانس را داشته که در منزلشان کتابخانه بسیار غنی وجود داشت.

  • به هر حال جالب است که بدون علت بیرونی شما اینقدر به کتاب علاقه‌مند شدید.

نمی‌دانم شاید «ژن‌ها» خوب کار نکرده‌اند (می‌خندد). به هر حال من از همه چیز کتاب لذت می‌بردم. همه از متن و محتوی هم از شکل و شمایل.

  • آیا در دوره دبیرستان کتاب هم می‌خریدید؟

بله گاهی می‌آمدم تهران و از کتاب‌فروشی‌ها نظیر گوتنبرگ کتاب می‌خریدم. مخصوصاً موقع سال نو که کتاب‌ها را حراج می‌کردند و کیلویی کتاب می‌فروختند و این زمان بود که حسابی خرید می‌کردم.

  • بهترین کلاس درس شما چه کلاسی بود؟

زنگ انشاء. واقعاً لذت می‌بردم از کلاس انشاء و البته زبان انگلیسی.

  • در چه سالی در دانشکده پزشکی پذیرفته شدید؟

در سال ۱۳۴۱

  • آنوقت‌‌ها کلاس کنکور هم بود؟

بله بود و من با آنکه شاگرد زرنگی بودم ولی به یکی از این کلاس‌ها رفتم و در آنجا معلمان بزرگی مانند آقای بیرشک بودند. نکته جالب اینکه همشهریهای  ما در قزوین خیلی منتظر بودند تا یکی در دانشکده پزشکی قبول شود و با پذیرفته شدن من، قزوینی‌ها خیلی خوشحال شدند و من میان شهر اسم در کردم و مشهور شدم.

  • چه شد که دانشکده پزشکی را رها کردید؟

راستش علاقه نداشتم و همیشه فکر می‌کردم من یک پزشک خوب نخواهم شد. گرچه ما اساتید برجسته‌ای در آن دانشکده داشتیم مثل دکتر آذر که وزیر بهداشت زمان دکتر مصدق بود، یکی دکتر گل‌گلاب بودند و هم ادیب و ترانه‌سرا، و این اساتید برای من جذاب بودند، دکتر قریب هم بودند، پروفسور اعلم بودند و وقتی از دارالفنون تعریف می‌کردند من بیشتر جذب می‌شدم.

  • از کتابخانه دانشکده پزشکی برایمان بگویید.

بله یکی از بهترین مکان‌ها همین کتابخانه دانشکده پزشکی بود. آن زمان هنوز کتابخانه مرکزی درست نشده بود و هر دانشکده برای خودش کتابخانه جدا و تخصصی داشت. این کتابخانه ویژگی خاصی داشت و آن هم این بود که کتابخانه دارالفنون مستقیم به آنجا منتقل شده بود و من همیشه علاقه داشتم ببینم که دانشجویان در دارالفنون چه کتاب‌هایی می‌خواندند. مسئول آن کتابخانه همیشه تعجب می‌کرد که چرا من کتاب‌های قدیمی را می‌گرفتم و مطالعه می‌کردم. و اینطور فهمیدم که اولین بار چه کتاب‌هایی به دارالفنون وارد شده بود و این اطلاعات کتابشناختی من را افزایش داد.

  • به هر حال شما دانشکده پزشکی را رها کردید، عبور از کنار دانشکده ادبیات حتماً شور و حالی در شما ایجاد می‌کرده است.

بله. من حقیقتاً به این نتیجه رسیدم که اولاً پزشک خوبی نخواهم شد و دوماً حتی اگر پزشک شوم ، حوصله مداوای بیماران را ندارم! و همانطور که گفتید هر بار که عبور می‌کردم از دانشکده ادبیات، سری به آنجا میزدم و در راهروهای آنجا قدم می‌زدم و در آنجا وقتی اسامی نظیر دکتر صفا، خانلری، فروزانفر، و همایی را می‌شنیدم با حسرت فکر می‌کردم که چرا آنجا نیستم و در کلاسهایشان شرکت نمی‌کنم. و خلاصه نیز دانشگاه پزشکی را رها کردم و در اولین سالی که کنکور سراسری در ایران برگزار شد شرکت کردم و نفر ۱۶ یا ۱۷ شدم و کسانی که رتبه خوبی داشتند می‌توانستند هر رشته‌ای را انتخاب کنند.

  • اما شما این بار ادبیات را انتخاب کردید و از دانشکده پزشکی به دانشکده ادبیات کوچ کردید. سال ۱۳۴۳.

بله همینطور است. وقتی برای ثبت‌نام رفتم مسئول آنجا به من گفت که‌ می‌توانم در دانشکده پزشکی ثبت‌نام کنم و وقتی فهمید که از آنجا انصراف دادم خیلی تعجب کرد و حتی حاضر نبود اسم من را در دانشکده ادبیات بنویسد و می‌گفت که من اشتباه می‌کنم ولی خلاصه‌ نام‌نویسی کردم و مسئول ثبت‌نام با تأسف! اسم من را در دانشکده ادبیات نوشت. جالب آنکه آقای خرمشاهی نیز یک سال در دانشکده ملی پزشکی خواندند اما در همان سال یعنی سال ۱۳۴۳ با من وارد به دانشکده ادبیات شدند.

  • شما از قبل همدیگر را می‌شناختید؟

راستش من ایشان را نمی‌شناختم اما چون من در قزوین مشهور شده بودم ایشان من را می‌شناختند (با خنده). ایشان هم در همان دبیرستانی که من بودم تحصیل می‌کردند ولی چون یکسال پایین‌تر از من بودند همدیگر را نمی‌شناختیم. در ضمن یک چیزی یادم آمد اجازه بدهید بگویم. در قزوین من همکلاسی داشتم به نام ادیب مجابی که پدرشان از فضلا بودند و کتابخانه بسیار خوبی در منزل داشتند و من در سال‌های آخر دبیرستان برای مطالعه خیلی به خانه ایشان می‌رفتم. مرحوم ادیب خیلی به کتاب‌های تاریخی علاقه داشت و در آن زمان کتابخانه ایشان یک مرجع کامل بود و این کتابخانه نیز من را در مطالعه و کتاب خواندن کمک کرد.

  • از دانشکده ادبیات برایمان بگویید.

خب این دانشکده پر از اسم و نام‌های بزرگ بود که قبلاً ذکر کردم. و من افتخار دارم که در کلاس اساتید بزرگی درس خواندم مثلاً دکتر شهیدی ۴ سال تمام به ما متون ادبی درس می‌داد، این کار را پیش‌تر دکتر معین انجام می‌داد که وقتی سکته کردند کارشان را دکتر شهیدی ادامه دادند، دکتر صفا به ما تاریخ ادبیات درس می‌داد، کسی که روی من زیاد تأثیر گذاشت دکتر یزدگردی بود که بدیع و قافیه به ما درس می‌داد. دکتر صورتگر نقد ادبی خارجی و دکتر محقق عربی تدریس می‌کردند و ایشان خیلی به گردن من و خرمشاهی حق دارند. ما حتی پس از انقلاب نیز به اتفاق چند نفر خدمت ایشان رسیدیم و کتاب‌هایی نظیر شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری، مطول، مغنی  و دیگر کتاب‌هایی که در حوزه‌ها می‌خواندند را ما بیش ایشان خواندیم.

  • از دیگر شخصیت‌های مهم ادبی بیش چه کسانی درس خواندید؟

یکی از آنها خانم سیمین دانشور بودند. ایشان البته در دانشکده هنرهای زیبا تدریس می‌کردند و ما می‌توانستیم بعضی از واحدها  را در دانشکده‌های دیگر بگذرانیم و من هم پیش ایشان زیبایی شناسی را گذراندم. دکتر بیانی که اولین رئیس کتابخانه ملی بودند درس خوشنویسی داشته و من کلاس ایشان هم می‌رفتم و خط و خطاطی در ایران را تدریس می‌کردند.

دهه چهل، دوره شعر نو است و این سبک مورد پذیرش قرار می‌گیرد و شعرهای افرادی مانند شاملو، فروغ و سپهری بیشتر خوانده و شنیده می‌شود، داستان‌نویسی بعد از هدایت در این دهه اوج می‌گیرد، نمایشنامه‌نویسی همینطور و فعالیت‌های سینمایی نیز

در آن زمان دکتر براهنی تازه آمده بودند ایران، و ادبیات جدید درس می‌دادند که کلاس ایشان هم شرکت می‌کردم و خانم دکتر صورتگر هم شکسپیر تدریس می‌کردند.

  • شما با آقای خرمشاهی رفاقت داشتید اما سؤال من اینست که رقابتی هم بین شما بود؟ مثلاً در کتابخوانی؟

نه اصلاً. راستش من همیشه دیگران را به مطالعه تشویق می‌کردم و خوشحال بودم که دوستانی اینچنین دارم. دهه ۴۰ به نظر من دهه شکوفایی ادبیات و مسائل فرهنگی بود.من و خرمشاهی شبیه هم نبودیم اما مکمل یکدیگر بودیم

  • لطفاً بیشتر توضیح دهید؟

دهه چهل، دوره شعر نو است و این سبک مورد پذیرش قرار می‌گیرد و شعرهای افرادی مانند شاملو، فروغ و سپهری بیشتر خوانده و شنیده می‌شود، داستان‌نویسی بعد از هدایت در این دهه اوج می‌گیرد، نمایشنامه‌نویسی همینطور و فعالیت‌های سینمایی نیز. در این دهه سینماهای زیادی ساخته شد، تئاترشهر ساخته شد، و خیلی از فعالیت‌های جدی در حوزه ادبیات و فرهنگ از دهه چهل آغاز شده است.

  • دهه‌های بیست و سی را چطور می‌دیدید؟

دهه ۲۰ تا ۳۰ بیشتر، سال‌های فعالیت‌های سیاسی است، ۳۰ به بعد به دلایل کودتای ۲۸ مرداد و یکسری مسائل به گمان من کمی حالت یأس و سرخوردگی در جامعه وجود داشت اما در دهه ۴۰ یک نوع شکوفایی در عرصه‌های ادبی و فرهنگی پیدا می‌شود اما مجدداً در دهه ۵۰ جامعه به شدت سیاسی می‌شود. به نظر من دهه ۴۰ باید مورد توجه اهل فرهنگ قرار بگیرد.

  • بعد از پایان دوره کارشناسی چه کردید؟ و روند مطالعاتی شما چگونه ادامه پیدا کرد؟ در ضمن آیا شما در دوران تحصیل شغلی هم داشتید؟

بله کارهای پاره‌‌وقتی انجام می‌دادم. چون زبان انگلیسی خوب می‌دانستم با ناشران همکاری داشتم و همچنین با یک شرکت که لوازم آتش‌نشانی وارد می‌کرد همکاری داشتم و نامه‌های آنها را به زبان انگلیسی می‌نوشتم.

  • کتاب‌هایتان را در چه زمانی ترجمه کردید؟

قبل از رفتن به خدمت سربازی. اولین کتابم در سال ۱۳۴۵ چاپ شد.

  • اولین مقاله‌ای که از شما چاپ شد را به یاد دارید؟

نه .ولی یک ترجمه بود که فکر کنم در مجله نگین چاپ شد. بعد یک چیزی نوشتم درباره گونترگراس که بعداً کتاب موش و گربه او را ترجمه کردم و این را آل‌احمد سفارش کرده بود. البته او می‌گفت که طبل حلبی را ترجمه کنم. خلاصه سالها بعد گونترگراس جایزه نوبل ادبی را گرفت و بعد از برنده شدن گونترگراس کتاب موش و گربه بارها در ایران تجدید چاپ شد (با خنده). بنابراین مترجمان همیشه باید دعا کنند که نویسندگان کتابهایی که ترجمه کرده‌اند جایزه ادبی نوبل بگیرند!

  • با غلامحسین ساعدی هم آشنا بودید؟

بله به خاطر ترجمه مرغ دریایی آنتوان چخوف با ایشان آشنا شدم و در آن سالها، اولین نمایش ایشان نیز در سالن سنگلج روی صحنه رفت.

  • می‌رسیم به خدمت سربازی شما و ادامه روند مطالعاتی شما.

خب بعد از پایان دوره لیسانس، ما جزو سپاهی دانش بودیم و یک دوره کوتاهی می‌گذراندیم و بعد هم مسائل فرهنگی بود. در همین زمان جنگ اول ایران و عراق آغاز شد در سال ۱۳۴۸. در مرداد ماه قضیه جدی شد و همه سپاهی دانش‌ها را به ارتش منتقل کردند و آموزش نظامی جدی شد. من و خرمشاهی با هم بودیم و ما با هم به واحد توپخانه اصفهان رفتیم و افسر توپخانه شدیم!! بعد هم رفتیم به جبهه.البته خرمشاهی برگشت به همدان و ما رفتیم به آبادان در کنار فاو. ۳ ماه بحرانی بود البته در آخر جنگی نشد. ایران هم قصد نداشت از سمت جنوب جنگی را شروع کند، چون پالایشگاه آبادان در خطر بود و قرار بود اگر جنگی شود از دهلران و غرب شروع شود، در حقیقت چون ایران نیروی هوایی قویی داشت می‌توانست ۲۰۰ کیلومتر فاصله از مرز تا بغداد را خیلی زود طی کند.

  • و در این مدت کتابخوانی شما چطور پیگیری شد؟

البته ما ۳ ماه آنجا تقریباً آماده‌باش بودیم ولی بعد از یکی دو هفته که دیدم خبر جدی نیست، فرمانده ما کسی بود که خودش در فرانسه و آمریکا درس خوانده بود و اهل مطالعه بود و در ضمن من در هفته چند بار می‌رفتم آبادان و از کتابخانه شرکت نفت استفاده می‌کردم و کتاب‌هایی نیز برای سربازان دیگر می‌آوردم و در آنجا به تدریس هم پرداختم و به بعضی‌ها زبان انگلیسی، ادبیات و تاریخ درس می‌دادم و خلاصه در آن چادری که داشتیم کتابخانه کوچکی درست شد و من آنجا دیدم که هر انسانی بالقوه کتابخوان است و افسران و سربازان زیادی برای گرفتن کتاب به چادر ما می‌آمدند و یک موج کتابخوانی شروع شد.

  • بعد از پایان خدمت سربازی چه کردید؟

بعد از پایان خدمت چند ماهی رفتم انگلیس که درآنجا ادبیات انگلیس بخوانم اما زیاد من را راضی نکرد و به ایران برگشتم و به دنبال کار بودم. من و خرمشاهی قرار گذاشتیم که هیچ وقت دنبال تدریس نباشیم اما ادبیات را به نوعی ادامه دهیم.

  • ورودتان به فوق‌لیسانس کتابداری چگونه بود؟

خب راستش من و خرمشاهی دوست داشتیم کاری داشته باشیم که به کتاب نزدیک باشد و برای همین در اولین دوره برگزاری آزمون فوق‌لیسانس کتابداری شرکت کردیم و کماکان از اینکه در این رشته تحصیل کردم خوشحالم.

  • اما گویا خرمشاهی، پیاده شدن از مینی‌بوس کتابداری را به فال نیک گرفتند؟

بله ایشان نظرشان این بود و رفتند به سمت فلسفه بعد هم کتابی نوشتند به نام فرار از فلسفه. ولی من ماندم و پشیمان هم نیستم.

  • برای پذیرفته شدن در دوره فوق‌لیسانس چه دروسی را باید امتحان می‌دادید؟

زبان انگلیسی از همه مهم‌تر بود و خیلی‌ها نظیر خانم پوری سلطانی لیسانس زبان انگلیسی داشتند و در واقع تنها من بودم که ادبیات خوانده بودم. در همان زمان من به دنبال شغل هم بودم که توانستم در «مرکز خدمات فنی کتابداری» کاری پیدا کنم. مرکز خدمات کتابداری و مرکز مدارک علمی دو مرکزی بود که زیر مجموعه یک مؤسسه دیگر به نام تحقیقات و برنامه‌نویسی علمی و آموزش بودند و کار آن مؤسسه این بود که تحقیق کنند، اطلاعات را ساماندهی و مبنایی برای برنامه‌ریزی آموزشی آماده کند.

  • حضور شما در دوره فوق‌لیسانس کتابداری در سال ۵۰ کم و بیش با سرآغاز دوره رشد و شکوفایی کتابداری نوین ایران پیوند خورده بود.

بله تقریباً همینطور است و از سال‌های ۴۷،۴۸ کتابداری ایران وارد دوره‌های نوینی شد و با راه افتادن دوره فوق‌لیسانس و تحصیلات آکادمیک تحول عظیمی در این حوزه صورت گرفت. ما تا آن زمان افراد متخصص در این رشته کم داشتیم. افراد تحصیل‌کرده به ندرت بودند و یکباره با تأسیس مرکز خدمات و راه‌اندازی دوره فوق‌لیسانس جهش و شکوفایی قابل قبولی داشت و می‌توانم بگویم کمتر رشته‌ای در ایران است که اینگونه با جهش و شکوفایی کارش را شروع کند.

  • در حقیقت یکی از دلایل رشد و شکوفایی این رشته از نظر شما این است که بخش‌های تئوریک و نظری با راه‌اندازی دوره فوق‌لیسانس قوت پیدا کرد و کارهای عملی و فنی نیز با تأسیس مرکز خدمات کتابداری شتاب گرفت، درست است؟

بله دقیقاً. در ضمن خیلی از اساتید هم از افرادی بودند که در مرکز خدمات کار می‌کردند به این ترتیب میان بخش آکادمیک و عملی رابطه بسیار خوبی برقرار بود و در همان سال‌ها نیز انجمن کتابداری تأسیس شد. در حقیقت ریشه خیلی از فعالیت‌های کتابداری ایران در مرکز خدمات بود. چون امکانات داشت و افراد متخصص هم آنجا بودند و دانشکده هم خیلی به این مرکز وابسته بود.

  • اولین رئیس مؤسسه تحقیقات خدمات چه کسی بود؟

اولین آنها، دکتر علی‌اکبر اعتماد بود که بعدها رئیس سازمان انرژی اتمی ایران شد.

  • از اساتید و همکلاسی‌های دوران فوق‌لیسانس خودتان بگویید.

یکی خانم نوش‌آفرین انصاری بودند و بعد هم خانم سلطانی، خانم سعیدی و آقای ایرج افشار هم بودند و یکی هم خانم لور که به نظر من خیلی خوب بودند. و همچنین دکتر هاروی نیز به ما درس می‌دادند.

  • اجازه دهید تا فراموش نکردم این را بپرسم که با توجه به صحبت‌های شما، شما کاملاً آگاهانه رشته کتابداری را انتخاب کرده بودید برخلاف خیلی‌ها که در گذشته و حال ناگزیر وارد این حوزه شدند.

خب من هم رشته را نمی‌شناختم ولی برای من همین که با کتاب و کتابخانه سر و کار داشت جذاب بود. راستش تصور همه ما از کتابدار این بود که پشت یک میز نشسته و برای ما کتاب می‌آورند و کسی با خبر نبود که در پشت صحنه چه کارهای تخصصی باید صورت بگیرد.

  • آقای فانی، در آن زمان با وجود مرکز خدمات، به نظر می‌آید که کتابدار به کسی گفته می‌شد که به نوعی با این مرکز مرتبط بود و یا اگر در کتابخانه هم به کار مشغول بود، در کارهای فنی و آماده‌سازی کتاب مشارکت داشت و بخش مرجع زیاد اهمیت نداشته و نادیده گرفته می‌شد، در حالی که حالا به نظر می‌رسد جایگاه مرجع شناخته شده و اولویت پیدا کرده است. آیا این مسئله درست است و دلیل آن چیست؟

خب اینکه در آن زمان به کارهای آماده‌سازی و فنی اهمیت می‌دادند، نیاز و لزوم زمانه بود. بالاخره یک کتابخانه اول باید کارهای فنی کتاب‌ها را انجام دهد، فهرست‌نویسی کند، و ساماندهی انجام دهد، تا این کارها نشود خدمتی نمی‌توان ارائه کرد. اما این حرف هم درست است که کارهای فنی و تکنیکی معمولاً جذاب‌تر و مهم‌تر به نظر می‌رسند.

من و خرمشاهی با هم بودیم و ما با هم به واحد توپخانه اصفهان رفتیم و افسر توپخانه شدیم!!

برای همین در آن سال‌ها حقیقتاً یک کتابدار خوب و متخصص، یک کتابدار فهرست‌نویس بود و بقیه کتابدارها اهمیت نداشتند. اما امروزه مسائل فنی تا حد زیادی حل شده و هدف اصلی کتابداری انجام می‌شود. همه فعالیت‌ها در کتابخانه انجام می‌شود که بخش مرجع زنده و فعال و پویا باشد. البته بخش مرجع صرفاً یک میز و یک کتابدار نیست و خیلی گسترده‌تر از اینست.

  • به نظر شما مواد امتحانی برای ورود به دوره کارشناسی ارشد و یا دروسی که در آن مقاطع تدریس می‌شود به گونه‌ای هست که کتابداری تربیت شود که در بخش مرجع حقیقتاً کارآمد باشند؟ چون با اینکه بخش مرجع اهمیت پیدا کرده اما به نظر می‌رسد مواد امتحانی و دروسی که تدریس می‌شود کتابدار مرجع کارآمد تربیت نمی‌کند، آقای فانی در یک کلام آیا اصولاً می‌توان کتابدار مرجع تربیت کرد؟

مشکل اینست که شما می‌توانید فهرست‌نویس تربیت کنید چون یک کار فنی است اما کتابدار مرجع تربیت کردن ساده نیست. فرد باید علاقه‌مند و عاشق کتاب باشد و معلومات عمومی خوبی و همچنین دانش کتابداری هم داشته باشد. یک کتابدار مرجع خودش هم باید عطش آموختن داشته باشد، گرچه با آمدن اینترنت و رایانه خیلی‌ها فکر می‌کنند تبحر در ابزار جستجو مسأله را حل می‌کند ولی اینطور نیست و حتی در اینجا هم خود فرد باید دانش و مطالعه داشته باشد. برای اینکه در فرایند پاسخ به مراجعه‌کننده، حتماً جاهایی وجود دارد که کتابدار مرجع باید از خود خلاقیت نشان بدهد و خلاقیت بدون دانش به ‌دست نمی‌آید. متأسفانه چون در گذشته بخش مرجع اهمیت نداشته، آدم‌های برجسته هم جذب این بخش نشدند!

  • به طور خلاصه ویژگی‌های یک کتابدار مرجع را چه چیزهایی می‌دانید؟

کتابدار مرجع باید ذهن جستجوگر و کنجکاو و همانطور که گفتم خلاقیت داشته باشد و پیگیر باشد. کتاب را بشناسد، تا حدودی مراجعه‌کنندگان و نحوه ارتباط را بداند. راستش پاسخ‌گویی به سؤال یک فرایند اتوماتیک و تکنیکی نیست. سؤال‌ها همیشه متفاوتند، آدم‌ها گوناگونند، گاهی موضوع اصلاً مبهم است، دامنه پاسخ‌ها مختلف است و خلاصه اینکه خیلی مسائل و موارد ریز و درشت هست که در نهایت به روانشناسی دانش‌جویی و دانش‌گستری می‌رسد و بحث آن طولانی است.

  • آقای فانی بهرحال کتابخانه‌ها برای زنده ماندن به یک بخش مرجع قوی و قدرتمند نیاز دارند و نمی‌توان منتظر بود تا یک آدم با مطالعه پیدا شود و کتابداری بخواند و برود در بخش مرجع! تحصیلات آکادمیک هم آنطور که پیداست کماکان به تربیت کتابداری فنی بیشتر همت دارد، یکی از راه‌حل‌ها که بعضی‌ها بدان اعتقاد دارند اینست که این رشته فقط در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری برگزار شود و کارشناسان حوزه‌های دیگر بتوانند وارد شوند و با تخصصی که در حوزه خود دارند، شاید بتوانند بخشی از مشکلات بخش مرجع را مرتفع کنند. نظر شما در این باره چیست؟

یکی از راه‌حل‌ها همین است. و باید در دوره کارشناسی ارشد، کارشناس‌های تخصصی حوزه‌های دیگر جذب شوند. به نظر من از این پس نقش مرجع بسیار پررنگ می‌شود و کتابخانه‌ها باید به فکر باشند.و کتابداری باید به فکر جذب کارشناسان و تحصیل‌کردگان حوزه‌های دیگر بیفتد. الان خیلی از مراکز بزرگ تحقیقاتی که یک بخش کوچک کتابداری دارند آن بخش کتابداری بسیار فعال و پژوهش‌محور است، بخش تحقیقی‌ست. ما الان در کتابخانه ملی ایرانشناسی داریم اما این نباید صرفاً جوری باشد که به ارائه چند کتاب درباره ایران به یک مراجعه‌کننده بسنده کند، اینجا باید بخش تحقیق باشد راجع به ایران، و اینجاست که از روش کتابداری برای گسترش دانش استفاده می‌شود و بخش مرجع در این شرایط اهمیت و اولویت اصلی را پیدا می‌کند.

  • آقای فانی، این سؤال را قبلاً هم احتمالاً از شما پرسیده‌اند، جواب آن را نیز می‌شود حدس زد ولی خودتان بگویید از وقتی که کتابدار شدید و شما را با این عنوان شناختند، آیا شما نگران پایگاه اجتماعی خودتان نبودید؟

نه من هیچ وقت نگران نبودم، اما متأسفم که بگویم، شغل کتابداری در نزد مردم عادی یک شغل عادی و پایین است، حتی بگذارید که بگویم برای اقشار تحصیل‌کرده نیز این شغل مرتب بالایی ندارد. اصولاً در ایران معاصر وضع اینگونه است در حالی که در گذشته این شغل مرتبه بالایی داشته و کسی که مشغول این کار بوده، فردی فرهیخته محسوب می‌شده است.

  • خب مقصر چه کسی است؟ مردم یا اهالی این حوزه و حرفه؟

این برمی‌گردد به رابطه مردم و کتابدار، حداکثر رابطه اینست که مردم وارد به یک کتابخانه می‌شوند و کتابدار هم یک کتاب به آنها می‌رساند، مردم ایران اصولاً به کتابخانه نمی‌روند، درحالیکه در کشورهای پیشرفته کتابخانه و عضویت در آن یک فرهنگ جاافتاده است.

  • به هر حال می‌دانید که دغدغه نسل جدید کتابداران یکی همین پایگاه اجتماعی است و شاید برای همین باشد که گاهی به فکر تغییر نام این رشته می‌افتند؟

(با خنده) من به این دسته می‌گویم که ناراحت نباشند چون حداقل برای فارغ‌التحصیلان کتابداری راحت‌تر کار پیدا می‌شود تا یک فارغ‌التحصیل شیمی، ریاضی یا فیزیک. گاهی این مسأله از پایگاه اجتماعی هم مهم‌تر است. ولی به‌ طورکلی نگاه جامعه باید عوض شود و تا کتابخوانی تبدیل به فرهنگ نشود نگاه جامعه نیز تغییر نمی‌کند. وقتی کتاب ارج و قرب ندارد کتابدار هم نمی‌تواند ارج و قرب داشته باشد.

  • آیا شما با نسل جدید کتابداران ارتباط دارید؟ درباره آنها چگونه فکر می‌کنید؟

خب کم و بیش ارتباط دارم. هم افراد باهوش هستند و هم معمولی.

  • برگردیم به راهی که شما رفته بودید ، گفتید که در همان مرکز خدمات کتابداری پیش از سال ۵۷ مشغول به کار بودید پس از ۵۷ چه اتفاقاتی رخ داد؟

بعد از انقلاب مرکز خدمات کتابداری به کتابخانه ملی منتقل شد. کتابخانه ملی تا آن زمان شاید حتی دو نفر تحصیل‌کرده کتابداری نداشت در حالی که مرکز خدمات کلی تحصیل‌کرده و دکتر در این زمینه داشت و بعد از این زمان کارهای تخصصی رونق گرفت. یکی از مسائلی که مرکز خدمات از بیش از انقلاب آن را پیگیری می‌کرد ایجاد یک بنای اختصاصی برای کتابخانه ملی بود که این امر در زمان آقای خاتمی آغاز شد.

ریشه خیلی از فعالیت‌های کتابداری ایران در مرکز خدمات بود. چون امکانات داشت و افراد متخصص هم آنجا بودند و دانشکده هم خیلی به این مرکز وابسته بود.

در کتابخانه ملی خیلی اصرار داشتم که بخش ایرانشناسی آن تصویب شود و همیشه فکر می‌کردم که تمام کتاب‌های مربوط به ایران در بخش ایرانشناسی وجود داشته باشد.اما بعد از ساختن کتابخانه ملی، کتابخانه به مسئولیت‌های اصلی خودش نرسید که یکی از آنها تکمیل مجموعه ناقص خودش است و بعید می‌دانم که به دنبال این مسأله باشند.تا زمانی که کتابخانه ملی به فکر تکمیل مجموعه خود نباشد، یک کتابخانه ملی محسوب نمی‌شود.

کتابخانه ملی اگر نمی‌تواند تمام نسخ‌ خطی فارسی را داشته باشد اما باید یک فهرست از هر چه در جهان است را داشته باشد تابتواند مراجعه‌کننده را راهنمایی کند. این مسائل ۲ چیز نیاز دارد. یک بودجه و دو نیروی انسانی. کتابخانه ملی فعلاً بیشتر نیروی انسانی فهرست‌نویس خود را به فیپا اختصاص داده است در حالیکه باید به گونه‌ای برنامه‌ریزی کنند که اول مجموعه را تکمیل و سپس فهرست‌نویسی همه آنها را انجام دهد. این نیاز به برنامه بلندمدت دارد. پذیرفته نیست که مراجعه‌کننده در کتابخانه ملی بگوید فلان کتاب را نداریم. بعد که مجموعه کتابخانه ملی تکمیل شد، می‌رسیم به تحقیق و پژوهش که تکیه‌گاهش مجموعه عظیم منابع مأخذی است که گردآوری کرده است.

  • در حقیت کتابخانه‌ ملی باید به درجه «مرجعیت تام و تمام» برسد.

بله. همانطور که در کشورهای پیشرفته هست.

  • شما در ۴ زمینه ادبیات، ترجمه و کتابداری و پژوهش فعالیت کرده‌اید در این حوزه‌ها آدم‌های بزرگی را دیده‌اید. در هر کدام از این حوزه‌ها قهرمان‌های شما چه کسانی هستند؟

خب من راحت و صریح می‌گویم که قهرمان من در کتابداری خانم پوری سلطانی است، زنی که ۳۵ سال است او را می‌شناسم و او را سرشار از عشق و علاقه وفداکاری و تخصص در کارش دیده‌ام. اما در ترجمه خیلی برای من سخت است. یعنی در هر دوره‌ای شاید یک قهرمان وجود داشته باشد اما واقعاً برای من سخت است.

  • می‌دانم که که دشوار است از این نظر که شاید با اکثر آنها مراوده داشته باشید اما اگر امکان دارد بگویید قهرمان شما چه کسانی هستند در ترجمه و ادبیات.

راستش در ترجمه می‌توانم از آقای عزت‌ا… فولادوند نام ببرم و همینطور از آقای سحابی اما در ادبیات خیلی به ذوق و سلیقه من ارتباط دارد. من به سپهری علاقه عجیبی دارم اما احتمالاً شاملو باید مهم‌تر باشد.

  • و اما در زمینه پژوهش؟

تنها کسی که در ذهن دارم دکتر حمید عنایت است، ایشان را می‌شناختم و کارهای تحقیقاتی دکتر عنایت نمونه اعلای پژوهش است. خب در زمینه پژوهش ادبی هم از استاد فروزانفر و دکتر شفیعی کدکنی می‌توانم نام ببرم. اینها همه قهرمانان من هستند.

  • در رمان‌نویسی ایران هم شما قهرمانی برای خودتان دارید؟

خب در این زمینه معمولاً همه از هدایت نام می‌برند.

  • فکر می‌کنم هدایت در ادبیات ایران همانند اورس ولز در سینمای جهان است، و همیشه درلیست‌های مختلف جایگاه نخست را دارد.

بله هدایت هم اینگونه است، ولی در میان رمان‌نویس‌های ما خانم‌ها جای مهمی دارند. کسی مثل گلی ترقی کارهای خوبی داشته اما فراموش نکنیم که دولت‌آبادی را اصلاً نمی‌توان از یاد بُرد.

  • خب گفت‌وگوی ما با شما طولانی شد، اما موضوعاتی بسیار هنوز مانده است. شما هم خسته شدید. آیا به ما قول یک گفت‌وگوی دیگر را می‌دهید.

بله حتماً.

  • امیدوارم در گفت‌وگوی دیگر درباره کارهای شما و چگونگی ورود به دنیای دایره‌المعارف‌نویسی حرف بزنیم.

بله حتماً. راستش همه فکر می‌کنند من آدم کتاب بازی هستم (با خنده) ولی راستش من دایره‌المعارف بازم!!!

About جلال حيدري نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

View all posts by جلال حيدري نژاد →

10 Comments on “گفتگو با کامران فانی: مردی از نسل کتابداران سربلند!”

  1. امیدوام ایشان زنده و سلامت باشندو بیشتر و بیشتر از وجودشان استفاده کنیم از شما هم متشکریم که با مصاحبه های خوبتان از پیشکسوتان به ما در شناسایی این انسانهای بزرگ کمک میکنید.

  2. با سلام و احترام از انتشار سرگذشتنامه های خوبتان در مورد بزرگان عرصه کتابداری پیروز باشید و سربلند.

  3. با سلام و خدا قوت می خواستم خواهش کنم اگر ای میل یا شماره تماسی از استاد کامران فانی دارید بسیار ممنون می شوم اگر در اختیارم قرار دهید بنده محقق و دانشجوی ارشد مطالعات ترجمه و مترجم هستم و کمی برای کارهای رساله مثل پر کردن یک پرسشنامه کوتاه با ایشان کار داشتم ممنون میشم اگر کمکم کنید من در بیرجند هستم با تشکر و آرزوی موفقیت انجمن مطالعات ایرانی مترجمان و ترجمه

  4. با درود و سپاس از شما

    اگر امکانش باشد ای میل یا شماره تماس استاد را به ای میل من هم بفرستید. من در حال اتمام تز تزاروس انگلیسی-فارسی خود هستم و می خواستم نظر ایشان را هم درباره آن بدانم. پیشاپیش از محبت شما سپاسگزارم.

  5. درود و سلام
    لطفاً راه ارتباطی با استاد فانی را بفرمایید. نشانی ایمیل یا شماره تماس. خیلی سپاسگزارم

    1. درود عزیز

      لطف بفرمایید راه ارتباط با استاد فانی رو برای من بفرستید .ممنون می شوم .دانشجوی دکترای ادبیات هستم و راجع به موضوعی می خواهم با استاد مشورت کنم .سپاس

  6. جناب آقای حیدری نژاد
    با سلام و احترام
    من مایل هستم شماره تلفن یا ایمیلی از آقای استاد فانی داشته باشم تا در صورت لزوم با ایشان در خصوص لغت شناسی و برخی از کتابها از نظرات ایشان آگاه گردم.
    با تشکر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *