این مرتبه دوم است که با پوری سلطانی به گفتگو مینشینم. گفتگوی اول تحت عنوان ” زندگی ، عشق و جراحی خاطرات” در خبرنامه انجمن (سال ۸۳،شماره سوم) منتشر شد.
پوری سلطانی همیشه برای گفتگو کمی سخت میگیرد. درست مثل اولین بار که در آمد و گفت: “من حرفی برای گفتن ندارم” و من میدانستم که دارد برای آنکه آدم عاشق همیشه مولد است همیشه خلاق است و همیشه عطر و بوی تازگی میدهد و حقیقتاً چه کسی پوری سلطانی را عاشق به کارش ندیده است؟ او نزدیک به چهار دهه کار عاشقانه و فروتنانه در کارنامه دارد. پوری سلطانی نه تنها در حوزه کتابداری نامش بلند است بلکه اهل سیاست هم او را میشناسند، اهل ادب هم با او مودبند و اهل فرهنگ نیز به همچنین و شاید برای کتابداران هیچ چیز با اهمیت تر از این نباشد که بزرگانشان در چشم و دل بزرگان حوزههای دیگر جایگاهی بلند داشته باشند.
گفتگو با پوری سلطانی همواره میتواند چشمان شما را به دورهای که میتوان آن را دوره تاسیس کتابداری در ایران دانست بازتر کند. دورهای آغازین! دورهای که لاجرم مختصات خاصی داشت، دورهای که وزن کارهای فنی و آمادهسازی بیشتر بود و لاجرم کتابداران به این سو کشیده میشدند و برای بسیاری چون پوری سلطانی تقدیر لاجرم بود که بر خلاف میل قلبی خود به کارهای فنی و سازماندهی بپردازد. در این گفتگو خواننده با بخشهایی از زندگی شخصی و حرفهای پوری سلطانی آشنا میشود. با افسوسها و دریغها و امیدهایی که به گمان من کمرنگ شده است.
این گفتگو در عصر یک روز پنج شنبه سر میگیرد. دکتر فریبرز خسروی استاد دانشگاه نیز دراین گفتگو ما را همراهی میکند.
- خب برای شروع به ما بگویید بهترین معلمان شما چه کسانی بودند؟
راستش من سه تا معلم خوب داشتم. یکی در دوران دبیرستان که خانمی بودند به نام بیدل که به ما ادب فارسی یاد میداد. خیلی باسواد نبودند ولی معلم فوقالعادهای بود برای اینکه بلد بود موضوعاتی که خودش یاد گرفته را به بهترین نحو انتقال دهد.
- سال چندم؟
کلاس نهم و دهم دبیرستان
- کدام دبیرستان بودید؟
پیش از انقلاب شاهدخت نام داشت و بعدها اسمش عوض شد. اسم فعلیاش را به یاد ندارم. منزل ما پشت مدرسه سپهسالار بود و ما پیاده به مدرسه میرفتیم و برمیگشتیم.
- پس یکی از معلمان خوب شما خانم بیدل بودند، بقیه چه کسانی بودند؟
بله … اینها اساتید ما بودند تا اینکه رفتم انگلیس، آنجا واقعاً یک معلم خوب داشتم خانمی بود که به ما ادبیات انگلیسی درس میداد و من هر چه یاد گرفتم در ادبیات انگلیسی از ایشان بود و من کسی را به اقتدار و هوش ایشان ندیدم. بعد هم در دوران کتابداری بود که استادی داشتم به اسم خانم «لور» که هر چه یاد گرفتم ثمره تلاش ایشان بود و انگیزه کتابدار شدن را او در ما به وجود آورد.
- حالا اگر از بهترین شاگردان شما بپرسیم، چه جوابی میدهید؟
شاگردان من؟ شاگردان من همهشان خوب بودند، خانم بهزادی، خانم علوی و … همهشان خوب بودند.
- یعنی شاگرد بد نداشتید؟
خب کسانی بودند که فقط میخواندند فوقلیسانس بگیرند و طبعاً نمره خوبی از من دریافت نمیکردند. خانمی بودند که دوبار از درس من نمره پایین گرفته بود و قصد خودکشی داشتند (میخندد) بعد دکتر کاردان با من تماس گرفتند و گفتند فلانی میخواهد اینکار را بکند که من هم گفتم کار خوبی میکند چون آدم نباید سربار جامعه باشد!!
- آخرش چه شد؟ آن خانم خودکشی کردند؟
(با خنده) نخیر، ایشان چون آواز هم میخواندند اول به توصیه مسئولین دانشگاه رفتند یک دوره موسیقی گذراندند و بعد هم music librarian شدند و موفق هم بودند!
- پس شما در حقیقت کمک کردید تا آن خانم راه اصلی زندگیش را پیدا کرد.
بله، شاید اینطور بشود گفت، و بهرحال من همیشه از اینکه شاگردانی چون کامران فانی و بهاءالدین خرمشاهی و دکتر مرادی داشتم به خود میبالم.
- برویم سراغ کتابداری، خانم سلطانی، شما نقطه عطف کتابداری کشور را چه دورهای میدانید؟
به نظر من دهه ۴۰ دهه فوقالعادهای بود. برای اینکه پایههای کتابداری ایران در آن زمان گذاشته شد. در آن زمان انجمن کتابداری ایران راهاندازی شد، دوره فوقلیسانس کتابداری پایهگذاری شد، شورای کتاب کودک پا گرفت، کانون پرورش فکری راه افتاد.
دهه ۴۰ دهه فوقالعادهای بود. برای اینکه پایههای کتابداری ایران در آن زمان گذاشته شد. در آن زمان انجمن کتابداری ایران راهاندازی شد، دوره فوقلیسانس کتابداری پایهگذاری شد، شورای کتاب کودک پا گرفت، کانون پرورش فکری راه افتاد، مرکز خدمات، مرکز مدارک علمی همه در آن دهه به وجود آمدند و خب همه اینها نشان میدهد که چه رشد و بالندگی وجود داشته است
مرکز خدمات، مرکز مدارک علمی همه در آن دهه به وجود آمدند و خب همه اینها نشان میدهد که چه رشد و بالندگی وجود داشته است، بخصوص انجمن کتابداری بسیار مهم بود به دلیل اینکه به طور گستردهای در سطح کشور کلاسهای آموزشی برقرار میکردند و بهترین اساتید در آن کلاسها تدریس میکردند، کسانی مانند خانم انصاری تدریس میکردند.
- به کتابداران درس میدادند؟
نخیر، آن زمان هنوز کتابداری به صورت کمی رشد نکرده بود ولی معلمان مدارس، مدیران، مدیران کل مراکز فرهنگی همه در این کلاسها شرکت میکردند تا بتوانند امور کتابخانههای خود را انجام دهند و اتفاقاً همینها باعث میشد تا ارتباط کتابداری با جامعه بیشتر شود و کتابداران هویت واقعی خود را پیدا کنند.
- اینکه شما معتقدید دهه چهل، دهه برجستهای در کتابداری ایران بوده، البته میتوان آن را جور دیگر هم دید. دهه چهل دوره آغاز و تأسیس این رشته در کشور بوده و شاید خیلی از کارهایی که شما نام بردید طبیعی بود که در زمان تأسیس شروع شود و این نشان میدهد که شما و نسل شما در آن زمان از وضعیتی که داشتید راضی بودند، یعنی از پایگاه و منزل اجتماعی که داشتید، ولی فکر میکنید که کتابداران کمی پایینتر از شما هم همین حس را داشتند؟ میدانید که در حال حاضر یکی از مسائل کتابداران پایگاه و منزلت اجتماعیست آیا در همان زمان نیز این مسائل وجود داشت؟
بله کم و بیش وجود داشت اما نه در میان کسانی که فوقلیسانس کتابداری میخواندند، گرچه من مخالف برگزاری دورههای کاردانی و کارشناسی کتابداری بودم. من معتقد بودم که فقط باید دوره کارشناسی ارشد برقرار باشد و کتابداران در یک حوزه کارشناسی تخصص داشته باشند و بعد کارشناسی ارشد را کتابداری بخوانند. اینکه نمیشود شما یک چیزهایی در دوره کاردانی بخوانید، بعد همان را با کمی تغییرات در دوره لیسانس و بعد دوباره فوقلیسانس و مرتب اینها تکرار شود آنهم با معلمانی که خودشان هم زیاد علاقهمند نیستند. شما اگر از بچههایی که کاردانی و کارشناسی و کارشناسی ارشد کتابداری را خواندهاند بپرسید حتماً بیشترشان به شما خواهند گفت که کارشناسی ارشد خیلی متفاوتتر از کارشناسی و کارشناسی خیلی متفاوتتر از کاردانی نبوده است. به هر حال من اعتقاد داشتم و دارم که هر کتابداری اول باید یک تخصصی داشته باشد بعد بیاید کتابدار شود.
- عملاً کسانی که تخصص در رشتهای دیگر داشتند بهتر درخشیدند، اینگونه نیست؟
بله، تقریباً همینطور است.
- آیا هم نسلان شما از اینکه شما را “کتابدار” خطاب میکردند احساس شعف میکردند؟
نه. اینگونه نبود برای اینکه تازه اول کار بود و همه با علاقه نیامده بودند. خیلیها آمدند برای اینکه مدرک بگیرند. آن اول حدود ۳۰ نفر را پذیرفتند ولی از آنجائیکه همه کلاسها به زبان انگلیسی بود خیلیها انصراف دادند و حدود ۱۳ نفر ماندیم و ادامه دادیم. و گروه اولی که فوقلیسانس گرفتیم اکثرمان کتابدار بودیم، یعنی در کتابخانهها کار میکردیم ولی کتابداری نخوانده بودیم. درست مثل خود من. من در کتابخانه بانک مرکزی بودم و بعد تصمیم گرفتم این کار را بهطور عملی نیز ادامه دهم.
- قبل از آغاز این دوره آیا فوقلیسانسهای کتابداری در کشور نبودند؟
چند نفری بودند که همهشان از خارج مدرک داشته و مشغول کار در کتابخانههای مختلف بودند ولی کار آموزشی نمیکردند. مثل خانم تفضلی، آقای سینایی.
- آقای ابرامی هم بودند؟
بله در آن زمان آقای ابرامی رفته بودند که دکترایشان را بگیرند. یک خانم ارمنی هم بودند که اسمشان یادم نیست و فوقلیسانس داشتند. آقای دکتر دانش هم بودند و خلاصه هفت نفری میشدند که اسامی همه آنها را به خاطر ندارم.
- حالا اگر این نقطه عطف را در رابطه با کتابخانه ملی بپرسم چه خواهید گفت، یعنی از آغاز کارتان در کتابخانه ملی تاکنون چه دورههایی در ذهن برجستهتر است؟
این خیلی مشکل است. اما بگذارید این را بگویم که من از ابتدایی که وارد به کار کتابداری شدم مخصوصاً پس از تحصیلاتم همه فکر و ذکرم کتابخانه ملی بوده است، این به خاطر درسهایی بود که اساتید به ما میدادند و آشنایی که من با کتابخانه کنگره آمریکا پیدا کردم، باور کنید وقتی در کتابخانه بانک مرکزی بودم آنقدر نامه به کتابخانه کنگره نوشتم و پاسخ گرفتم که حد و حساب ندارد و همه سؤالهای خودم را از آنها میپرسیدم و آنها نیز فوری جواب میدادند گر چه حالا که نگاه میکنم میبینم چه سؤالهای سادهای میپرسیدم اما آنها همه را جواب میدادند.
من مخالف برگزاری دورههای کاردانی و کارشناسی کتابداری بودم. من معتقد بودم که فقط باید دوره کارشناسی ارشد برقرار باشد و کتابداران در یک حوزه کارشناسی تخصص داشته باشند و بعد کارشناسی ارشد را کتابداری بخوانند
جالب است که بدانید که در آن زمان در ایران تنها کتابخانهای که کتابهایش بر اساس ردهبندی دیویی بود کتابخانه بانک مرکزی بود آن هم برای آنکه مدیر ما که یک خانم بود دورهای در یک کتابخانه متعلق به یک بانک در خارج از کشور دیده بود و بعد هم به من دیویی را یاد دادند. خلاصه من از ابتدا فکر و ذکرم کتابخانه ملی بود و فهمیده بودم که پایهگذار کتابداری ایران کتابخانه ملی باید باشد. ولی قبل از انقلاب اصلاً ما را راه نمیدادند. ما در مرکز خدمات همه کار برای کتابخانهها و کتابداری انجام میدادیم ولی مسئولین کتابخانه ملی اصلاً ما را راه نمیدادند. حتی یکبار من پیغام دادم که از هر دو نسخه کتابی که میگیریم یکی را کتابشناسی ملی را در بیاوریم ولی موافقت نکردند.
- حتماً در ذهنتان کتابخانه ملی را با کتابخانه کنگره مقایسه میکردید؟
بله. منظورم اینست که همیشه دلم میخواست کتابخانه ملی پا به پای کتابخانه کنگره حرکت بکند اما هیچوقت این اتفاق نیفتاد. البته تا مدتها فکر میکردم که شاید بشود مخصوصاً در دهه هفتاد خیلی امیدوار بودم اما حالا اصلاً امیدی ندارم و فکر نمیکنم که به آن سو حرکت میکنیم.
- چاپ «سرعنوانهای موضوعی» یکی از نتایج تلاشهای شماست، این مساله چه حسی به شما میدهد؟
خب نمیدانم چطور بگویم. البته فقط تلاش من نبود همه همکاران من زحمت کشیدند ولی شما نمیدانید من چقدر مسائل مختلف را تحمل کردم و چقدر حرف شنیدم! اما این را بگویم که این اصلاً ساده نبود. چاپ سرعنوان موضوعی، چاپ فهرست مستند مشاهیر، همه در زمانی بود که فکر میکردم کتابخانه ملی، کتابخانه ملی خواهد شد. بببینید بعد از انقلاب به جز هفت یا هشت نفر همه با پیوستن مرکز خدمات کتابداری در کتابخانه ملی مخالف بودند، فکر مال من بود و خانم شادمان هم به من پیوست و ما تلاش کردیم تا مرکز خدمات به کتابخانه ملی ملحق شود چون فکر میکردیم کارهای ما و پروژههای مرکز خدمات برای کتابخانه ملیست. ما اصلاً آمدیم به کتابخانه ملی تا بتوانیم کتابخانه ملی را به جایگاه واقعی خودش برسانیم. شما نمیتوانید بنشینید در مرکز خدمات و روزی دو تا کتاب فهرست کنید و ویرایش جدید گسترشها را شاهد باشید. نخیر شما باید روزی صد تا کتاب فهرست کنید تا با مسائل و مشکلات آشنا شوید. این روند از زمان آقای شهرستانی تقریباً ایجاد شد در کتابخانه ملی و در دهه هفتاد و اوائل دهه هشتاد هم خوب بود ولی به مرور افت پیدا کردیم.
- به گمانم شما به این هم فکر میکنید که کتابخانه ملی در هر کشور باید توان جذب نخبههای کتابداری را داشته باشد، درست است؟
به نظر من اولین مکان برای نخبهها باید دانشگاه تهران باشد.
- منظور ما پس از پایان تحصیلات است بعد از آنکه فرد آموزش دید.
بله در آن زمان کتابخانه ملی باید بتواند نخبهها را جذب کند.
- خانم سلطانی فکر نمیکنید بخش آموزش و پژوهش یک سو میرود و بخش اجرایی و بخشی که با مراجعهکننده سروکار دارد به طور کلی منقطع از بخش اول است؟ بخش اول ضرورتهای پژوهش را نمیشناسد؟ بخش دوم هم کار خودش را. یعنی این سرعنوانها و فهرستها که منتشر شده محصول تلاش افرادی نظیر شما بوده است و محیطهای آکادمیک هم کار خودشان را انجام میدادند و بعضاً موضعگیریهای متقابلی هم بوده است و این باعث به وجود آمدن گسستی میان کتابخانه ملی و بعضی از محیطهای آکادمیک شد و سبب شد که آنها خوب کتابخانه ملی کشورشان را نشناسند و برای همکاری و همراهی پاپیش نگذاشتند. این مساله را میپذیرید؟
این مسأله از این زاویه درست است که آنچه در دانشگاه تدریس میشود در بیرون به اجرا نمیرسد. و این مسأله دلایل زیادی دارد. تجربهای که من به واسطه مطالعه در کشورهای دیگر دارم اینست که معمولاً کارهای فنی کتابداری را معمولاً دو نهاد انجام میدهند. یکی انجمن کتابداری و دیگری کتابخانه ملی. دانشگاه زیاد در این مباحث وارد نمیشود. اما در تحقیقات دیگر این امر لازم است. ببینید دانشگاه تهران متأسفانه از ابتدا، منظورم گروه کتابداری است از ابتدا خوب پایهگذاری نشد و نتوانست اکثر نخبگان را برای تدریس جذب کند و اگر نگاه کنید قبل از انقلاب هیچکدام از اساتید دانشگاهی مطلبی منتشر نکردند و هر چه بود ناشی از فعالیتهای مرکز خدمات کتابداری بود.
- اما سنگ بنای این کارهای فنی را به طور کلی باید دانشگاهها بگذراند منظور، آن دانش موردنظر است.
البته همینطور است. ببینید به نظر من سالهاست که دانشگاههایی مثل مشهد و اهواز بهتر از دانشگاه تهران عمل میکنند و من از فارغالتحصیلانی که بعضاً با آنها صحبت میکنم این را میفهمم.
- خانم سلطانی آیا در طول فعالیت شما در حوزه کتابداری شما با مسالهای به نام «مدیریت کتابخانهها» مواجه بودید؟ آیا مدیران کتابخانهها لزوماً باید کتابدار باشند یا هر کس مدیر باشد اکتفا میکند؟ آیا همنسلان شما به این مسأله فکر میکردند؟
به نظر من مدیریت کتابخانهها حتماً باید کتابدار باشند و این فقط حرف من نیست. یادم هست در مشهد سمیناری بود که آقای خاتمی هم شرکت داشتند و در همان سمینار خانم انصاری خیلی صریح اعلام کردند که کتابخانهها باید مدیران متخصص کتابداری داشته باشند و این در زمانی بود خود آقای خاتمی مدیر کتابخانه ملی بودند.
- یعنی فکر میکنید اگر کسی سالها تجربه مدیریت در نهادهای گوناگون داشته باشد یا دکترای مدیریت داشته باشد نمیتواند از عهده مدیریت یک کتابخانه بربیاید؟
مدیریت به تنهایی فایده ندارد. شما مدیری باشید که علم کتابداری را نداشته باشید نمیتوانید مدیریت کنید. به نظر من کتابداری کاری بین هنر، فن و علم است. شما نمیتوانید به صرف مدیر بودن در یک مرکز هنری بگویید که حتماً یک ویولونیست خوب تربیت میکنید. این امکان ندارد. کتابداری مثل هنر است، مانند موزیک است شما نمیتوانید به صرف مدیر بودن یک کتابخانه را مدیریت کنید. البته مدیران خوبی هم بودهاند، مثلاً آقای شهرستانی کتابدار نبودند اما اجازه میدادند که متخصصان به کارهای تخصصی مشغول شوند یا آقای خاتمی تقریباً همین کار را کردند و دنبال کار ساختمان کتابخانه ملی را گرفتند اما اینها کافی نیست.
باور کنید وقتی در کتابخانه بانک مرکزی بودم آنقدر نامه به کتابخانه کنگره نوشتم و پاسخ گرفتم که حد و حساب ندارد و همه سؤالهای خودم را از آنها میپرسیدم و آنها نیز فوری جواب میدادند گر چه حالا که نگاه میکنم میبینم چه سؤالهای سادهای میپرسیدم اما آنها همه را جواب میدادند
به نظر من مدیریت کتابخانهها هم باید تخصص کتابداری داشته باشند و هم مدیر باشند. این را هم بگویم که کتابدار بودن، بدون هنر مدیریت فایده ندارد و نظایر این هم بوده است و فایده نداشته است.
- این مدیر کتابخانهای که شما میگویید باید کتابدار هم باشد، تا چه اندازه باید به کارهای کتابداری وارد باشند؟ آیا مثلاً باید ریزترین کارهای یک کتابدار در بخشهای فنی مطلع باشند و توان انجامش را داشته باشند؟
نخیر اینگونه نیست. ولی باید با نیازهای مراجعهکنندگان و مخاطبان آشنا باشد و باید رمزش را بشناسد. برای مثال چرا فردی مثل کامران فانی هم کتابدار بسیار خوبیست و هم بالقوه توانایی مدیریت را دارند؟ برای اینکه منابع را میشناسند و شما هر سؤالی از ایشان بپرسید حتی اگر جواب را ندانند اما میتوانند به شما بگویند که جواب سؤالتان را در کجا میتوانید پیدا کنید. این مهم است. و متأسفانه باید بگویم ما کتابدار مرجع خوب نداریم و این مهمترین بخش کتابخانه است.
- پس به نظر شما، تا شیوه انتخاب مدیران کتابخانهها تغییر نکند و به یک راه و رسم صحیح آنجور که شما میگویید قرار نگیرد خیلی از مسائل کتابخانهها و کتابداری حل نخواهد شد و تا مدیران یک بینش کتابدارانه نداشته باشند نمیتوانند کتابخانهها را راهبری کنند، درست است؟
بله همینطور است. ضمن اینکه مدیران باید باسواد هم باشند. بالاخره مدیر یعنی کسی که اگر تمام زیردستانش نتوانستند به سؤالی پاسخ دهند اما او باید توانایی پاسخ را داشته باشد. بالاخره یک نفر باید جوابگو باشد. پس مدیر باید معلومات عمومی و معلومات کتابداری کافی داشته باشد. من همیشه به همکاران مسؤلی که در کنارم بودند میگفتم و حالا هم میگویم که وقتی یک مسؤول برای کاری به زیردست خودش نیاز داشته باشد پس نمیتواند مسؤل باشد و شاگرد حساب میشود.
- یک بحثی در مدیریت عام وجود دارد آنهم اینست که در بخشهای ستادی، مدیرانی که در بالا قرار دارند اگر ۷۰ درصد مدیریت بدانند و ۳۰ درصد هم از ظرایف آن کار مطلع باشند کفایت میکند. مثلاً به عنوان نمونه آقای بلینگتون رئیس کتابخانه کنگره، کتابدار نیستند، فکر میکنم دکترای تاریخ دارند اما با بینش و تخصصی که دارند به گونهای تفویض اختیار کردهاند که کارها کاملاً به متخصصان فن سپرده شده است و خودشان کمتر دخالت دارند. در کتابخانههای کوچک البته یک مدیری که کتابدار باشد لازم و ضروری است اما در کتابخانههای بزرگ هم اگر فردی باشد که ۷۰ درصد مدیر و کامل به فاکتورهای مدیریت باشد و ۳۰ درصد هم به رشته واقف باشد خیلی خوب میتواند کار بکند. و متأسفانه گاهی هیچ کدام از اینها وجود ندارد که تولید مشکلات میکند و گرنه به لحاظ معیارهای جهانی نیز ضرورتی ندارد که شخص مدیر قطعاً کتابدار باشد.
بله در کتابخانههای بزرگ شاید حق با شما باشد. به طور کلی منظور من اینست که وقتی شما به عنوان مدیر یک کتابخانه، علم کتابداری هم داشته باشید، دیگر راه غلط نمیروید و به دیگران هم اجازه نمیدهید که اشتباه رفتار کنند برای اینکه نیازها و اولویتها را میشناسید. ببینید در کتابخانه کنگره سیستمی وجود دارد که به شما حتی به عنوان مدیر اجازه انجام هر کاری را نمیدهد. همین آقای بلینگتون وقتی میشود رئیس کتابخانه کنگره یکهو نمیتواند بگوید که مثلاً «سرعنوان موضوعی» لازم ندارید! محال است چنین حرفی را بزند!
همیشه دلم میخواست کتابخانه ملی پا به پای کتابخانه کنگره حرکت بکند اما هیچوقت این اتفاق نیفتاد. البته تا مدتها فکر میکردم که شاید بشود مخصوصاً در دهه هفتاد خیلی امیدوار بودم اما حالا اصلاً امیدی ندارم و فکر نمیکنم که به آن سو حرکت میکنیم
محال است ایشان بگوید که مثلاً ما به ردهبندی نیاز نداریم. اما در اینجا مسائل خیلی شخصی و سلیقهای پیش میرود. یک مدیر، یک کتابخانه را جوری راهبری میکند که دلش میخواهد نه به شیوهای که پاسخگوی نیازهای کتابخانه باشد.
- اجازه دهید وارد به بحث دیگری شویم. شما در جایی اشاره کردید که آقای فانی یک کتابدار مرجع واقعی هستند. از طرفی خود شما هیچگاه کتابدار مرجع نبودید و بیشتر در بخش خدمات فنی فعالیت داشتید. به نظر شما کدامیک مهمتر است؟
اصلاً من از بد حادثه به بخش خدمات فنی کشیده شدم برای آنکه آن زمان کسی اصلاً نبود که این بخش را انجام دهد. وقتی تحصیلات کتابداری من تمام شد و بعد از مدتی وارد به مرکز خدمات شدم و متوجه شدم که تا مجموعه سازماندهی نشود نمیتوان کار مرجع را نیز به صورت مناسب انجام داد. یادم هست که حتی به آقای رهنما گفتم شما مرکز مدارک علمی درست کردید مانند این است که به مردم تلویزیون دادید اما نان ندادید، آخر مگر میشود یک مجموعه بدون سازماندهی اولیه بتواند فعالیت کند؟ این شد که من به امور فنی و سازماندهی وارد شدم. وگرنه من در تمام طول تحصیلم مقالههایی در باب کتابخانههای عمومی به اساتیدم ارائه میدادم.
- خانم سلطانی به گمان من خط مقدم کتابداری جایی است که کتابدار با مراجعهکننده تماس دارد، با جامعه ارتباط پیدا میکند، اما همین خط مقدم به پشتیبانی نیز نیاز دارد، اما مسألهای که باعث میشود جامعه کتابداری، جایگاه و پایگاه خود را در آینه جامعه برافراشته نبیند شاید تا حد بسیاری بستگی به ضعف درهمان خط مقدم داشته باشد. نظر شما در این باره چیست؟
بله همینطور است. یک نمایشنامه برای اجرای خوب نیاز به عوامل پشت صحنه کارآمد دارد و البته در ادامه بازیگران هم باید حرفهای باشند، ضعف در هر یک از آنها موجب ضعف در مجموعه میشود. ما در بخش مرجع ضعف داریم و به عقیده من دانشگاه تهران باید روی این مسأله کار میکرد.
- مگر به نظر شما دانشگاه میتواند فردی مثل آقای فانی تربیت کند؟!
نه ولی به هر حال دانشگاهها یک راه هستند. مهمترین مسأله که دانشگاه باید در میان دانشجویان ایجاد کند، همان انگیزه است. متأسفانه دانشجویان عشق ندارند. و به آنها «خدمت به مردم» خوب القا نمیشود. آن عشق اگر باشد دیگر فرقی ندارد شما کجا هستید، و حتماً هر کجا قرار بگیرید تلاش میکنید.
- خانم سلطانی در طول سالها شما را بهعنوان «کتابدار» شناختهاند، آیا هیچوقت از این مسأله ناراحت شدید؟
به هیچوجه! من حتی در فرمهایی که گاه به گاه باید پر کنیم هیچوقت نمینویسم کتابداری و اطلاعرسانی، فقط مینویسم کتابداری و خودم را کتابدار معرفی میکنم و همیشه به این مسأله افتخار میکنم.
- چرا به کتابدار بودن خودتان افتخار میکنید؟ مگر این رشته چه چیزی دارد؟
شما به من بگویید این رشته کتابداری چه چیز ندارد؟! همه چیز دارد. حیف که بعضیها نفهمیدند، حیف که جوانان نمیدانند.
- خانم سلطانی، با اینکه کماکان علاقه به ادامه این گفتگو داریم اما برای آنکه یبشتر شما را خسته نکنیم، همینجا تمام میکنیم تا در فرصتی دیگر پای صحبت شما بنشینیم. اگر حرفی باقی مانده بفرمایید.
از شما تشکر میکنم امیدوارم وضعیت کتابداری هر روز بهتر شود.
سرکار خانم پوری سلطانی
استاد گرامی و دست داشتنی رشته کتابداری
باسلام و عرض احترام, وقتی که این مصاحبه را مطالعه می کردم خردسند شدم که چنین اساتید بزرگواری در این رشته وجود دارد. بنده یکی از آن اشخاصی هستم که علاقه زیادی به کتابداری داشته و دارم. و این علاقه را هم مرحون کتابخانه ملی هستم. وقتی من در کتابخانه دانشگاه مشغول بکار شدم دیپلمه بودم و اجبار کردن که حتما این دوره ها را در کتابخانه ملی ببینیم. آن زمان جناب آقای استاد شمسبد فهرست نویسی دیویی را آموزش می دادند آنقدر با احساس و انگیزه این درس را آموزش می دادند که من هم علاقه مند شده و ادامه تحصیل دادم و واقعا به رشته و کارم عشق می ورزم و اگر خداوند توفیق دهد. می خواهم و برای ارتقاع سوادم وارد تحصیلات تکمیلی هم بشوم.
درود بر استاد بزرگوارم و دوست داشتنی سرکار خانم پوری سلطانی.
ارادتمند شما حاجی حسینی
با سلام و عرض ادب
از وقتی وارد رشته کتابداری شدم همیشه این سوال در ذهنم بود که این رشته چیست، هر وقت از کسی می پرسم همه یه جورهای مثل خانم پوری سلطانی جواب می دهند”شما به من بگویید این رشته کتابداری چه چیز ندارد؟! همه چیز دارد. حیف که بعضیها نفهمیدند، حیف که جوانان نمیدانند.”کاش و ای کاش میگفتند تا ما جوانها هم می فهمیدم ،میفهمیدیم که چیست و به کجا میخواهیم بریم ،رشته ای که با گفتن اسمش مخاطب به خنده می افتد و تو هیچ توضیحی نداری جز اینکه چندتا کلمه قلمبه که خودت هم درست هیچی ازش نمیدونی چیزهای که فقط حرفن و واقعیت خارجی ندارن.
سلام
صادقانه بگویم اگر به کتابداری هم علاقمند نباشم اما عاشق استاد خانم سلطانی هستم. شخصیت ایشان یک خصوصیاتی دارد که مرا شیفته خود می کند.
امیدوارم زنده و سربلند باقی بمانند
استاد ارجمند وگرانمایه
سرکارخانم پوری سلطانی
باسلام وعرض ادب
من ازخواندن مصاحبه شما هم لذت بردم و هم به حال جامعه کنونی کتابدرای غبطه خوردم چرا که فضای آموزشی کنونی را به هیچ عنوان نمی توان بافضای آموزشی دوران شما مقایسه نمود. ایکاش من می توانستم حضوری شمارا ببینم و از دانش و اندوخته های شما بهره مند گردم.
با آرزوی افق روشن برای جامعه کتابداری
با درود به استاد بزرگوار سرکار خانم سلطانی
به اعتقاد بنده جذابیت کلام استاد سلطانی در دو چیز سرچشمه دارد: اول، جذابیت خود رشته کتابداری، و دوم درک درست استاد از این جذابیت و قابلیت. اما اینکه این درک چگونه حاصل شده است، من فکر می کنم اینهم در دو چیز نهفته است: اول، حس و روحیه جستجوگر خود استاد بوده است و اینکه ایشان در طول زندگی پربارشان مدام در پی یافتن پاسخ به سئوالات و مجهولاتشان بوده اند، و دوم، ذکاوت، تیزبینی و دانش ایشان که بخشی ذاتی ایشان است وبخش دیگر (و شاید مهمتر) ناشی از تلاش و پشتکار ومطالعات ایشان، و به قول معروف حاصل دودچراغ خوردن هااست. و اما بازهم به عقیده من، یک چیز دیگر ورای همه اینها وجود دارد که در استاد ودر همه زنان ومردان موفق مردمی موج می زند و آن «عشق» و به ویژه «عشق به مردم و خدمت به جامعه» است. این عامل اخیر است که در هرکس وجود داشته باشد، در هر رشته ای که باشد موفق می شود و نه تنها خودش می درخشد، بلکه بر جامعه اش هم پرتوافشان می شود.
خطاب به دوستان عزیز و جوانی که دربالا پیام گذاشته اند عرض می کنم که برای اینکه ببینیم، باید نگاه کنیم. به نظر من «دهقانی» های عزیز باید در دیدن خود بیشتر دقت کنند. شکی نیست که افرادی مانند بنده هم باید فانوسی جلو راهشان بگیرند تا نور باشد و آنها بتوانند ببینند، اما دیدن کاری است که خودشان باید بکنند. تا نبینید، زیباییها را در نمی یابید.
با درود و سلام خدمت استاد عزیز خانم پوری سلطانی
خانم پوری سلطانی شما مصاحبه ای با روزنامه همشهری انجام دادید که من سالهاست به اتاقم چسباندم و از آن لذت میبرم شما باعث افتخار دانشجویان کتابداری و کتابدارهای ما هستید با آنکه هیچوقت از نزدیک افتخار زیارتتان را نداشتم ولی عاشقانه دوستتان دارم برای شما، خانم نوش آفرین انصاری، آقای عباس حری، آقای کامران فانی و … آرزوی سلامت میکنم امیدوارم سایه شما همیشه بر سر جامعه کتابداری باشد و ملت ما بیشتر قدر عزیزانی چون شما را بداند.