گفتگو با استاد عبدالحسین آذرنگ
تاریخ، گریز و هویتی که در گرو نام نیست!
مقدمه:
یکی دیگر از گریختگان ! او هم نمانده است. او هم از مینی بوس کتابداری ایران پیاده شده است. مانند خرمشاهی! شاید اعلام نشده باشد اما پیاده شده است. “اخلاقا و روحا” تعلق حرفه ای به کتابداری ندارد، اما یکی برایش محترم است به حکم دوستی و دیگری به حکم استادی! نه کامران فانی را دست پرورده ی این حوزه و رشته میداند و نه مجاز میداند که کتابداران ، بهالدین خرمشاهی را به بهانه تحصیل و چند صباحی کار در مرکز خدمات کتابداری کتابدار فرض کنند! گله میکند ( یا من اینطور فکر میکنم) که از چه بابت رییس یک گروه کتابداری که لابد استاد! هم بوده است در جواب دانشجویانی که میل به دعوت فانی و خرمشاهی برای سخنرانی داشتند میگوید آنها یعنی فانی و خرمشاهی حرفی برای گفتن ندارند! بعد هم اشاره میکند که اگر استاد محترم و دیگرانی که شبیه ایشان! فکر میکنند روزی دیدند که کتابداری ایران خرمشاهی دومی ! تولید کرده است او را خبر کنند تا به زیارتش برود!!
صراحتش من را بیشتر جذب میکند اما فکر میکنم اگر کتابدار بودم شاید این صراحت پهلو به تلخی میزد! به هر حال آنسوی این گفتگو یکی دیگر از گریختگان ! نشسته است. گریخته ای که حالا نام آور است در حوزه های دیگر فرهنگ. و بهتر است بعد از این او را نه کتابدار بدانیم و نه بخوانیم و حواسمان باشد که “خط شروع مشترک ” لاجرم و ناگزیر “خط پایان مشترک”نخواهد داشت!
ازگوشه و کنار خبر رسیده بودکه دلخواسته ایشان در ارتباط با رسانه ها، گفتگویی رخ به رخ نیست، پس پیشتر قید آن را زدم گرچه دلخواسته من این نبود. پس این گفتگو سر تا پا دیجیتالی ست. به یک نامه پرسش ها ارسال و به نامه ای دیگر پاسخ ها دریافت شد. پاسخ های روشن و مبسوط ایشان نیز مانع از مکرر شدن نامه های دیگر شد.
گفتگو با عبدالحسین اذرنگ، متولد کرمانشاه به سال ۱۳۲۵ ، شیفته ادبیات، دانشجوی انصرافی اقتصاد و فارغ التحصیل تاریخ و کارشناس ارشد کتابداری و مولف و مترجم مقالات و کتاب های بسیار در حوزه های فرهنگ،تاریخ و فلسفه به گمان من، هم برای استادان این حوزه درس آموز و خواندنیست و هم برای جوانان و دانشجویان! مگر اینکه استادانی در این اندیشه باشند که گریخته گان حرفی برای گفتن ندارند !
این گفتگو با یاری برادر نازنینم یزدان منصوریان شکل گرفته است. قدر دان زحماتشان هستم.
عطف: شما اقتصاد خواندهاید، بعد هم تاریخ، کارشناس ارشد کتابداری هم هستید، ادبیات هم از حوزههای مورد علاقه شماست، در امور نشر و امورات مطبعه نیز تلاش فکری و عملی فراوانی دارید، میان آثارتان ردپای ترجمه تاریخ فلسفه و تاریخ علم هم دیده میشود، در حوزههای ارتباطات و اطلاعات نیز نوشته و اثر کم ندارید، راستش دلمان میخواهد دربارهء همه اینها با شما حرف بزنیم، اما از آنجاکه خوانندگان ما بیشتر از جامعه کتابداری و اطلاعرسانی هستند اگر اجازه میدهید از همین حوزه شروع کنیم. لطفاً اگر امکان دارد در ابتدا بفرمایید، شما که اقتصاد و تاریخ خوانده بودید چه شد که آمدید و در دانشگاه تهران مشغول تحصیل در رشته کتابداری و اطلاعرسانی شدید؟ در حقیقت کدام انگیزهها باعث این کار شد و فکر میکردید این رشته چه گرههایی را باز میکند؟
- حقیقت اینکه هیچ تصویر روشنی از رشته کتابداری نداشتم. به کتاب و خواندن علاقه مند بودم و گمان می کردم این رشته مرا با کتاب آشناتر و کتابخوان تر می کند. فرق میان کتاب شناسی و کتابداری ، و فرق کتاب شناسی و ماخذشناسی برای پژوهش را هم نمی شناختم. دلم می خواست آدم باسوادی باشم و گمان می کردم با تحصیل در این رشته می توانم منابع را خوب بشناسم، یاد می گیرم خوب بخوانم و و با سواد شوم. تصورش را هم نمی کردم که عده ای در این رشته فارغ التحصیل شوند و « لاکتاب» از کار در آیند. دوره کارشناسی ارشد را که شروع کردم، موضوع ها در نیمسال اول تحصیل هیچ چنگی به دلم نزد. یا اگر هم چنگ زد، ناخن هایش خیلی تیز بود. می خواستم تحصیل را رها کنم، اما پدرم مانع شد و از من خواست یک نیم سال دیگر صبر کنم و دندان روی جگر بگذارم. به احترام او بود که جگرم را گاز زدم و با اکراه ادامه دادم. بعد با چند استاد این رشته که از نزدیک آشنا شدم، موضوع قدری فرق کرد. چند بانوی برجسته در این رشته تدریس می کردند که هرکدام در زمینه کار خود مبرز و هر کدام به شیوه خود کم نظیر بودند. خانم نوشافرین انصاری ، که هرچه زمان گذشت به خصلت های نیک او بیشتر پی بردم، با ادبی فاخر، تربیتی ریشه دار و مهربانی فراوان شخصیتی تاثیر گذار بود. خانم زهرا شادمان همه زندگیش را رایگان، بی تظاهر و صمیمانه وقف کار و همکارانش می کرد. وجدان کاری او و صمیمیتش در همکاری به قدری بر من تاثیر گذاشت و من به اندازه ای به او و شیوه سلوکش علاقه مند شده بودم که پایان نامه ام را با او گرفتم، اگرچه موضوع پایان نامه ام به گرایش های تخصص او نزدیک نبود. خانم لیلی ایمن(آهی) از برجسته ترین زنان ایرانی است که تا کنون دیده ام. او تاثیر بسار عمیقی بر من گذاشت . به واقع بگویم که رفتن او از کشور فقط از دست رفتن یک متخصص دلسوز متعهد برجسته نبود، بلکه از دست رفتن یک فرهنگ کم نظیر بود. این زنان شاخص پرکار با وجدان بر هر انسان منصفی تاثیر عمیق می گذاشتند . سال دوم با دکتر محمد حسین دانشی و علم تازه تاسیس اطلاع رسانی آشنا شدم. این علم و چشم اندازهای آینده اش مرا به خود علاقه مند کرد. و علاقه ام به این رشته تا جایی پیش رفت که دکتر دانشی مرا نخست به همکاری دعوت ، و سپس راهی باز کرد که جانشین او شوم و راه او را دنبال کنم. دکتر دانشی ذهن آینده نگرانه ای داشت و چشم اندازهای دور را می دید. خیلی حرف برای گفتن داشت اما یا حال و حوصله نوشتن داشت یا با هر طریق دستش با قلم اخت نبود. می خواست با هم کار و مشترکاً منتشر کنیم. در آن زمان مرحوم کریم امامی رئیس انتشارات سروش شده بود. روزی به دعوت او با دکتر دانشی رفتیم و ناهاری خوردیم و مفصل در باره کار گپ زدیم. آقای امامی پیشنهاد کرد مجموعه ای در باره ارتباطات و اطلاعات تدارک ببینیم تا سروش منتشر کند. کارهای مقدماتی مجموعه هم انجام شد، اما مقدمات انقلاب هم شروع شد. در هر حال، تغییر اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی به جای آنکه به من کمک کند مباحث نظری مورد علاقه ام را در رشته اطلاع رسانی دنبال کنم، زندگی مرا به مسیر دیگری انداخت که حالا دارد به ته خط می رسد و نتیجه اش را هرچه هست، شما دارید می بینید.
بیشتر هم دوره ای های من زبان انگلیسی شان خیلی خوب بود و به راحتی می توانستند درس های استادان خارجی مان را دنبال کنند. چند تن از آنان بسیار با استعداد بودند، بعدها از استادان این رشته شدند. چند تن هم رئیس کتابخانه های بزرگی شدند. اما در باره اینکه به چه دلیلی به این رشته روی آورده بودند، باید عرض کنم تا جایی که اطلاع مستقیم دارم، بیشترشان مثل من تصویر روشنی از رشته نداشتند، و باز هم بیشترشان مثل من به تنی چند از استادان شاخص این رشته علاقه مند شدند و راه آنها را ادامه دادند.
عطف: به گمانم شما جزء اولین گروهی بودید که در دانشگاه تهران دوره کارشناسی ارشد کتابداری را گذراندید. اساتید شما چه کسانی بودند؟ و همینطور هم کلاسیهای شما. بعد هم بفرمایید که اصلاً چه تیپ افرادی وارد این رشته میشدند؟ آیا دغدغهها و یا هدفهای مشترک داشتند؟ به هر حال این رشته در آن زمان بسیار تازهوارد بود و طبیعی هم بود که شناخت عمیقی درباره آن وجود نداشته باشد پس فکر میکنم آنهایی که وارد میشدند حتماً دلایلی داشتند. آیا مایلید درباره این دلایل صحبت کنید؟
- من جزو اولین گروه نیستم. اگر هر دوره ۲ ساله تحصیل کارشناسی ارشد را یک نسل حساب کنیم، من جزو نسل چهارم به حساب می آیم، زیرا در ۱۳۵۲ دانشجوی کارشناسی ارشد شدم، و پیش از من ۳ دوره فارغ التحصیل شده بودند. تا جایی که به خاطر دارم، استادان از دانشجویان دوره ما (۱۳۵۲-۱۳۵۴) خیلی راضی بودند. ظاهراً تجربه های گذشته به آنها آموخته بود چگونه دانشجو دستچین کنند. بیشتر همدوره ای های من زبان انگلیسی شان خیلی خوب بود و به راحتی می توانستند درس های استادان خارجی مان را دنبال کنند. چند تن از آنان بسیار با استعداد بودند، بعدها از استادان این رشته شدند. چند تن هم رئیس کتابخانه های بزرگی شدند. اما در باره اینکه به چه دلیلی به این رشته روی آورده بودند، باید عرض کنم تا جایی که اطلاع مستقیم دارم، بیشترشان مثل من تصویر روشنی از رشته نداشتند، و باز هم بیشترشان مثل من به تنی چند از استادان شاخص این رشته علاقه مند شدند و راه آنها را ادامه دادند. از چند تن از استادان ایرانی نام بردم. چند استاد آمریکایی هم داشتیم، از جمله: خانم دکتر لورل. آقای دکتر ایتن استادی سن و سال دار، و به ویژه در مدیریت کتابخانه های دانشگاهی بسیار با تجربه بود . به سهم خودم از او درس مدیریت آموخته ام. مرد مودب آرامی بود و با دانشجویان تفاهم نشان می داد و راه می آمد. دکتر گمبی فهرستنویسی رسانه های دیداری و شنیداری درس می داد و گویا نخستین بار بود که این مبحث در ایران تدریس می شد. حتی بعضی از استادان ما هم در کلاس های او حاضر می شدند. مرد علاقه مند و پرنیرویی بود. آقای پاتریک مارتینز استاد ما نبود، مشاور فنی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران بود. من چون زیاد دفتر شادروان استاد ایرج افشار می رفتم و آقای مارتینز هم زیاد به محل کارم در موسسه انتشارات فرانکلین می آمد، از او هم چیزهای آموخته ام. خانم مارتینز ایرانی و متخصص کتابداری بود. آقای مارتینز فارسی یاد گرفته و به ایران علاقه مند شده بود. از خانم مارتینز هم چیزهای یاد گرفتم. اینها همه بر ما حق استادی دارند و حق آنها را باید گرامی بداریم.
عطف: تاریخ تولد آثار شما در حوزه کتابداری و اطلاع رسانی اعم از ترجمه و تالیف نشان میدهد که در دهه پنجاه، تا اواخر دهه شصت به این حوزه نزدیک بودید و کارهایی انجام میدادید، مثلاً شما راﻫﻨﻤﺎی ﻧﻤﺎﻳﻪﺳﺎزی ﻣﺪارک و ﮔﺴﺘﺮش اﺻﻄﻼﺣﻨﺎﻣﻪ…، را با ﻫﻤﻜﺎری ﻣﺤﻤﺪﺣﺴﻴﻦ داﻧﺸﻲ، در سال ۵۶ ترجمه کردید و سال بعد هم اﺻﻄﻼﺣﻨﺎﻣه ﻋﻠﻢ اﻃﻼعرﺳﺎﻧﻲ و دﻛﻮﻣﺎﻧﺘﺎﺳﻴﻮن را. سپس در سال۶۶ راﻫﻨﻤﺎی ﺳﺎزﻣﺎﻧﺪﻫﻲ و اداره اﺳﻨﺎد و اﻃﻼﻋﺎت را ترجمه کردید و در سال ۶۹ نیز کتاب ﺷﺒﻜه اﻃﻼعرﺳﺎﻧﻲ در ﻛﺸﻮرﻫﺎی اﺳﻼﻣﻲ را. بعد دیگر کتابی که مستقیم با این حوزه مرتبط باشد از شما نمیبینیم، تا سال ۷۵ که با همکاری دکتر عباس حری کتاب اﺻﻄﻼﺣﻨﺎﻣه ﻓﺮﻫﻨﮓ ارﺗﺒﺎطات و اﻃﻼﻋﺎت را ترجمه میکنید. تاریخ انتشار این آثار تقریباً به ما می گوید که شما بعد از فارغالتحصیلی و حتی تا یک دهه بعد به این حوزه نزدیک بودید اما آرام آرام از آن فاصله گرفتید و به حوزههای دیگر رفتید، نمی خواهم بگویم که آیا شما هم مانند آقای بهاءالدین خرمشاهی از قطار کتابداری، پیاده شدید اما خودتان بفرمایید که دلایل این جدایی چه بود، اصلاً جدایی بود یا نه؟
- برآورد شما درست است، حقیقت دارد. من در ۱۳۵۴ فارغ التحصیل شدم. یکی دو سال بعد برای تحصیلات دکتری به خارج رفتم و به سبب بروز مشکلاتی برگشتم. بازگشتم با رویدادهای انقلاب مقارن شد. در ۱۳۵۸ از سوی کارکنان مرکز مدارک علمی( بعداً: مرکز اسناد علمی ایران، و نام جدیدش را نمی دانم) و در واقع با رای آنان، مدیر انتخابی آن مرکز شدم. مانند خیلی های دیگر هرچه توان داشتیم جمع کردیم تا کار و سازندگی کنیم. حداقل روزی ۱۲ ساعت کار می کردم. به سهم خودم و با توجه به بضاعت بسیار اندکی که در آن زمان داشتم، هرکاری از دستم بر می آمد در راه همان هدفی که عرض کردم، انجام می دادم. در تغییرات و تحولات در ۱۳۶۰ کارم را از دست دادم، در حالی که دیناری درآمد و پس انداز نداشتم و باید مخارج خانواده را تامین می کردم. دخترم تازه مدرسه رفته بود. چند سال در خانه کار کردم. نصف روز برای امرار معاش متن های مختلف را برای نشر ویرایش می کردم، و نصف روز می خواندم و مطالعاتم را دنبال می کردم، تا آنکه به جمع دانشنامه نگاران پیوستم و عمده وقتم به ناگزیر صرف وظایف دانشنامه نگاری شد، صرف تالیف، ترجمه و ویرایش مقاله های دانشنامه ای و نیز سرپرستی برخی فعالیت های دانشنامه ای و بعداً هم قدری تدریس به قصد تربیت پژوهش گر برای کارهای دانشنامه ای. پس از مدتی به اقتضای حرفه، عملاً دانشنامه نگار شدم و دانشنامه نگار هم ماندم. هنوز هم پس از دوره بازنشستگی چندروزی در هفته به این کار مشغولم و کارم را، هم بسیار دوست دارم و هم از آن می آموزم و لذت می برم. بنابراین، وقتی کارنامه ام از سوی کسی مثل شما با دقت بررسی شود، طبیعتاً خلا هایی به چشم می خورد. در دوره همکاری با دفتر پژوهشهای فرهنگی در اواخر دهه ۱۳۶۰، فرصتی پیش آمد که با چند تن از دوستان در زمینه اصطلاح نامه و کتاب شناسی ها همکاری کنم، اما دوره این همکاری کوتاه بود و به ناگزیر باز به پژوهش و نگارش در زمینه های دیگری مشغول شدم. واقعیت این است که این تغییر مسیرها بر من تحمیل شده است. اگر اختیار با من بود، یا امکاناتی می داشتم که می توانستم هدف های خودم را دنبال کنم، شاید حالا مسیر سپری شده را به گونه دیگری می دیدید. حتماً خوب می دانید که تغییر و تحولات، مسیر کار و زندگی خیلی ها را عوض کرده است؛ من هم یکی از آنها.
عطف:بررسی عناوین آثار شما نشان می دهد این «فصل»! میان شما و کتابداری بوده است و اما شما از پیشکسوتان این حوزه محسوب میشوید، نمی دانم چقدر از اوضاع و احوال کتابداری و اطلاعرسانی در حال حاضر آگاهی دارید و اصلاً دلتان می خواهد آگاهی داشته باشید یا نه، اما اگر از چند و چون و حال و روز کتابداری و کتابداران باخبر هستید بفرمایید که این روزگار را چگونه میبینید.
-
نمی دانم جناب عالی بر چه اساسی مرا جزو « پیش کسوتان» به حساب می آورید. در حوزه کتابداری هیچ کاری انجام نداده ام. این را از سر تعارف یا تواضع نمی گویم. جز در دوره تحصیلی، آن هم برای کارورزی عملی، در هیچ کتابخانه ای کار نکرده ام. کارهایی که در زمینه کتاب شناسی و علم اطلاع رسانی به نام من ثبت است، اکنون به قدری خام و ابتدایی به نظرم می رسد که خودم خجالت می کشم به آنها نگاه کنم. کاش روزگار به من فرصتی می داد و آن کارهای خام دستانه را جبران می کردم. برای کتابداران و اطلاع رسانان علاقه مند به کار شان عمیقاً احترام قائلم. شماری از آنان بر من حق استادی دارند، شماری هم از دوستان نازنین ، نزدیک و عزیز من هستند، اما سال هاست نه از این رشته اطلاع جدیدی دارم و نه با آن هیچ گونه ارتباطی.
به گمان خودم شاید حدود ۱۰ سال پیش( شاید ۱۳۸۱) بود که به دعوت انجمن کتابداران ایران در دانشگاه تهران و در جمع کتابداران و اطلاع رسانان صحبت کردم. آن صحبت را اگر دوستان دقیق النظر تحلیل محتوایی می کردند، حتماً متوجه می شدند با چه چیزی و از چه کسانی دارم خداحافظی می کنم. به میان جمعی رفته بودم که برای بسیاری از آنان احترام عمیق قائل بودم، اما اخلاقاً و روحاً هیچ تعلق حرفه ای به آن جمع نداشتم، خودم را غریبه حس می کردم، بیگانه ای در میان جمع، بیگانه شده ای به دور از جمع. فقط می توانست با جوانان آن جمع همدلی کنم، اما همدرد آنها نبودم. مسائلی که ذهنم با آنها در گیر شده بود، مسائل آن جمع نبود. احساس واقعی آقای بهاء الدین خرمشاهی را ( نکته ای که در پرسش پیش به آن اشاره کردید) در پیاده شدن از مینی بوس پشت چراغ قرمز در تابستان گرم شاید عیناً تجربه نکرده باشم ، اما آن را می فهمم. درک می کنم چرا ایشان سر چهارراه و در توقفی از فرصت استفاده کردند و پیاده شدند. اگر آثار آقای خرمشاهی را بررسی کنید، معلوم می شود که چرا نمی توانسته اند در فضای تمثیلی آن مینی بوس علاقه هایشان را دنبال کنند. برای کارهای آفرینشی و پژوهشی فضا و شرایط و مناسبات خاصی لازم است. تا جایی که به خاطر دارم آقای خرمشاهی به لحاظ سوابق اداریش مدتی ناگزیر شده بود در کتابخانه ای کار کند ، اما کتابدار آنجا اجازه نمی داد آقای خرمشاهی به برخی منابع دست بزند. بله، با آقای خرمشاهی این طور رفتار کرده بودند.خوب، به من بفرماییدایشان نباید از مینی بوس پیاده می شد؟ نجابت نشان دادند که شیشه های مینی بوس را نشکستند، یا نیامدند پائین و پاره آجر حواله کنند. آیا آقای خرمشاهی با آن همه توان و استعداد باید در آن زندان کتابخانه می ماند و دم نمی زد که وفاداریش را به فعالیتی ثابت کند که راه بر تنفس او بسته بود؟ استعدادهای بسیاری از قلمرو کتابداری دور شدند یا گریختند. اگر علت را بخواهید بیابید، لاجرم باید از تک تک گریختگان بپرسید.
عطف: استاد آذرنگ، دو مساله مهم که کتابداران اعم از سرد و گرم چشیدهها و جوانترها، را در این روزگار به خود مشغول و معطوف داشته یکی موضوع “هویت” است و یکی موضوع” نام “! مساله دوم برای جوانترها حتی حاد است، یعنی فکر میکنند این نام ارج و قرب ندارد میان مردم و شان و اعتبار مناسب ندارد، برای همین سودای تغییر نام دارند و یکی هم مساله “هویت” است. خب این دو ربط وثیق با یکدیگر دارند اما خوب است که از زبان شما بشونیم و نظر شما را در این باره بدانیم که “هویت” کتابداران از کجا نشات میگیرد و آیا تغییر نام بر شان و اعتبار آنها می افزاید یا خیر؟ در پایان هم بفرمایید که آیا شما با تغییر نام موافقید و اگر این امر بر عهده شما بود کدام نام را بر روی این رشته میگذاشتید.
- تغییر نام چیزی را حل نمی کند، اصل محتواست. ماجرایی را برایتان بگویم: پیش از انقلاب عضو وابسته فرهنگستان زبان بودم و مسئول گردآوری اصطلاح های علم اطلاع رسانی و ارائه آنها به شورای واژه گزینی واژهای کتابداری و اطلاع رسانی که با حضور دکتر صادق کیا، رئیس فرهنگستان، چند تن از کارشناسان فرنگستان و این افراد از رشته کتابداری و اطلاع رسانی تشکیل می شد: خانم ها شادروان ایران دقیق، مهین تفضلی، پوری سلطانی، شهلا سپهری، عصمت الملوک حکیمی، شیرین تعاونی؛ و آقایان: محمد حسین دانشی، علی سینایی و من. در یکی از نشست ها مرحوم دکتر کیا گفت شماری از سازمان ها به ما مراجعه می کنند و می خواهند برای کار و فعالیت هایشان نام زیبایی انتخاب کنیم که نظر جامعه در باره آنها عوض شود . برای مثال، مسئولان پرورشگاه گفته اند ما با این نام مشکل داریم. مرحوم دکتر کیا گفت : ما کلی کلنجار رفته بودیم تا نام دارالایتام را به پرورشگاه تغییر دادیم. حالا چه واژه مناسبی به جای پرورشگاه بگذاریم؟ مرحوم دکتر کیا حق داشت، آن چیزی که باید تغییر می کرد، مدیریت، روش و بسیاری چیزهای دیگر پرورشگاه بود، نه نام آن. محتوا، خدمات، کارکردها باید تغییر کند تا نظر جامعه عوض شود. اگر در فرهنگ واژه ها دقت بفرمایید، خواهید دید که مترادف واژه های مفاهیم رکیک و مستهجن چندین و چند برابر واژه های مفاهیم به اصطلاح محترم است. علت چیست؟ مفهوم که تغییر نمی کند. جامعه مدام به ازای آنها واژه های تازه ای می یابد یا می سازد، برای آنکه بتواند در کاربردهای عمومی از آنها استفاده کند. اگر به خارخاسک بگوییم گل مهر افروز، رابطه میان دالّ و مدلول فرق می کند؟ واژه، دالّ است. ارزش در مدلول است که بر دالّ سوار می شود. شادروان استاد ایرج افشار، نه تنها افتخار کتاب و کتابداری در ایران، که یکی از سرشناس ترین و محترم ترین شخصیت ها در میان ایران شناسان و کتاب شناسان جهان است. او ارزش هایش را از رشته نگرفت، بلکه با دانش، تلاش و تاثیرهایش بود که به رشته ارزش داد. امثال روانشاد استاد افشار می توانند ارزش های مدلول را به دالّ منتقل کنند، نه اینکه نام دالّ را تغییر دهند. البته این نکته را نیز باید در نظر داشت که رسانه کتاب دیگر جایگاه گذشته را در میان رسانه ها ندارد. کتابخانه ها دیر یا زود به رسانه خانه با فن آوری های خاص خود و با تخصص های جدیدی تبدیل می شوند. لاجرم کتابدار هم باید جای خودش را به رسانه شناس و رسانه گر جدید بدهد.
شادروان استاد ایرج افشار، نه تنها افتخار کتاب و کتابداری در ایران، که یکی از سرشناس ترین و محترم ترین شخصیت ها در میان ایران شناسان و کتاب شناسان جهان است. او ارزش هایش را از رشته نگرفت، بلکه با دانش، تلاش و تاثیرهایش بود که به رشته ارزش داد. امثال روانشاد استاد افشار می توانند ارزش های مدلول را به دالّ منتقل کنند، نه اینکه نام دالّ را تغییر دهند.
- به گمانم در چنان حالتی تغییر نام اجتناب ناپذیر خواهد بود. اما باز تاکید می کنم، مدلول که تغییر کند، دلالت ها و ارزش های دالّ هم به ناگزیر تغییر خواهد کرد. این تغییر هم باید در زمان خودش و به طور طبیعی صورت بگیرد، نه زورکی و تصنعی.
عطف: نام شما شاید بیش از هر حوزه دیگر در حوزه نشر شنیده شده است، شما به بررسی همه جانبه نشر میپردازید. نظری و عملی در این حوزه دست دارید. یکی از مهمترین محصولات این حوزه نیز”کتاب” است که به طور کلی دو شیوه برای توزیع و رساندنش به دست خواننده وجود دارد، یکی انتفاعی است که توزیع و فروش کتاب را در بر میگیرد و یکی غیر انتفاعی مثل کتابخانهها، … ناگفته پیداست که دلخواسته جنابعالی نیز رسیدن این محصول به دست مردم است اما لابد در هر دو نواقصی میبینید و وجود دارد، این دو در مقایسه با یکدیگر چه امتیازها و نواقصی دارند در کشور ما؟
- حوزه نظری نشر مباحث بسیاری دارد که به آنها علاقه مندم و تا جایی که بتوانم در باره آنها می خوانم، اما حوزه عملی نشر کار من نیست؛ نه ناشرم، نه کارهای عملی نشر را می دانم، نه تا کنون حتی یک کتاب به عنوان ناشر منتشر کرده ام. این، حوزه ناشرانی است که تجربه های عملی نشر دارند و در عین حال اهل مطالعه و نوشتن هم هستند که شمارشان زیاد نیست. متاسفانه ناشر کتابخوان در ایران بسیار کم است. در باب پخش گری (توزیع) باید عرض کنم که این بیل به قول معروف خیلی آب بر می دارد. پخش گری از معضلات عظیم نشر در ایران است. متاسفانه تا کنون در این باره کار تحقیقی کافی نشده است. تا جایی که می توانسته ام کوشیده ام توجه همه دست اندرکاران را به ضرورت مطالعه بنیادین در این باره جلب کنم، اما تا کنون به هیچ نتیجه رضایت بخشی نرسیده ام. یکی از دانشجویان دوره دکتری کتابداری و اطلاع رسانی داشت پایان نامه اش را در این موضوع می نوشت. مدتی هم با من در تماس بود، اما ناگهان تماسش قطع شد و از نتیجه کارش هیچ اطلاعی ندارم. در هر حال امیدوارم جوانان با سواد و با همتی سر بلند کنند و کمر همت ببندند و این بار را از زمین بردارند. تا پخش گری در ایران سامان نگیرد، نشر و زمینه های وابسته به آن تکان نخواهد خورد. در باب پخش گری از طریق کتابخانه، که مبحث بسیار مهمی است، شما و دوستان و همکارانتان اهلیت دارید مطالعه کنید، کار من نیست.
عطف: از جمله مسائلی که به گمان من از ابتدای ورود این رشته به کشور وجود داشته، مساله مدیریت کتابخانههاست، شما بهتر می دانید که گروهی معتقدند تا کتابداران بر مسند مدیریت کتابخانهها ننشینند کارها به سامان نمی شود و عدهای معتقدند که مدیریت کتابخانه ارتباط تنگاتنگی با کتابداری ندارد و همین که کسی را مدیر خواندند! میت واند مدیریت کند مخصوصاً در کتابخانههای مهم و بزرگ. البته این در نقش و کارآمدی کتابخانهها و فرهنگ عمومی و میزان صعود و سقوط مطالعه تاثیر می تواند داشته باشد. حتی در اعتبار و جایگاه قشری که بی هیچ کم و کاست خود را در مدیریت کتابخانهها محق می داند، نظر شما در این مورد چیست؟
- گمان می کنم بهتر است از صدور حکم کلی در این باب خودداری کنیم، به این دلیل که اولاً خود مدیریت کتابخانه دو رکن اصلی دارد: مدیریت و کتابداری. ثانیاً این دو رکن از جمله حوزه های هستند که با جنبه های اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و بسیاری جنبه های دیگر، مرتبط هستند. به همین دلیل به صرف تسلط به کتابداری نمی توان مدیریت کارآمدی در کتابخانه داشت. عوامل متعددی باید در شخصیت مدیر جمع باشد تا مدیر کتابخانه موثر و موفقی از کار در آید. تا جایی که خبر دارم ، وضع آموزش مبحث مدیریت کتابخانه ها و نهادهای اطلاع رسانی مناسب نیست، جز در مواردی استثنایی. برای این کمبود و کاستی در گام نخست فکری باید کرد.
عطف: جنابعالی در دهه هفتاد به دلایلی سفری داشتید به آمریکا، و در همان سفر نیز برای مدت کوتاهی در مایکروسافت کار کردید، اگر امکان دارد کمی درباره این تجربه برایمان صحبت کنید.
- تجربه بزرگی در زندگیم بود. کار کردن در یکی از بزرگ ترین و مدرن ترین شرکت های جهان طبیعتاً فرصت کم نظیری بود. آن تجربه سبب شد که در بسیاری از دیدگاه هایم، به ویژه در زمینه کار، فعالیت، نظم، برنامه ریزی، آینده نگری، سازماندهی، مدیریت و ایجاد جاذبه های موثر در محیط کار در دنیای امروز تجدید نظر کنم. از آنجا آن قدر آموختم که اگر روزی فرصت کنم و تجربه هایم را روی کاغذ بیاورم، حتماً کتابی قطور خواهد شد. مهم ترین درسی که از مایکروسافت گرفتم، این بود که کاری که ما در موسسات مختلف در ایران می کنیم، کار نیست، شوخی و وقت گذرانی است. کار در آمریکا را در یکی از نوشته هایم به ۱۲ ساعت در روز شاطری نانوایی سنگکی در مردادماه تشبیه کرده ام. کار در موسسات ایران به نیم ساعت بادبزن چرخاندن آرام آرام زیر درخت بید مجنون و کنار جوی آب می ماند. از مایکروسافت آموختم که اگر به تحول می اندیشیم، باید به معنای واقع از خودمان مایه بگذاریم. پیش از آنکه به آمریکا بروم و در مایکروسافت کار کنم، آن طور که از اطرافیان می شنیدم به پرکاری معروف بودم. بارها به خودم گفته بودند: تو خسته نمی شوی؟ پس از مایکرو سافت با اینکه حجم کارم را افزایش هم داده ام، باز روزی نیست که به خودم نگویم: این کاری که تو می کنی شوخی است، کار نیست! از آن دختر جوان که در مایکروسافت سرپرستت بود، همان پاتریشیا، باید درس بگیری که برای رسیدن به هدف چگونه باید از خود مایه گذاشت. در واقع می توانم بگویم که مایکروسافت ذهن مرا به فرهنگ کار و راه های شناخت و تغییر دادن آن خیلی به خود جلب کرد. البته این فرهنگ موضوع پیچیده ای است و بررسی آن به جامع نگری و مطالعات گسترده ای نیاز دارد، ولی اگر بخواهیم به طور جدی در همه زمینه ها به سوی توسعه و پیشرفت گام برداریم، فرهنگ کارمان حتماً باید دستخوش تغییرهایی بنیادین بشود.
عطف: اگر امکان دارد نظر خودتان را در باره این افراد بیان کنید: کامران فانی/ بهالدین خرمشاهی/پوری سلطانی.
- ۳ شخصیت متفاوت در ۳ حوزه متفاوت با تاثیرگذاری های متفاوت هستند. نمی توانم میان آنها وجه مشترکی بیابم. تنها نکته مهمی که در باره آنها به نظرم می رسد، این است که هیچکدامشان پرورده حوزه کتابداری نیستند. خانم پوری سلطانی از شکل دهندگان به این حوزه است، و در زمینه خدمات فنی و فهرست نویسی سال های سال تاثیرگذارترین متخصص بود و شیوه و مکتبی هم از آن خود داشت. دانش و ذهن کم نظیر کامران فانی محصول حوزه کتابداری نیست، محصول خودآموزی های گسترده و دقت ورزی های خود اوست. عمیقا متاسفم که نظام آموزشی سبک مایه ما نه از کامران فانی استفاده کرد و نه تا امروز پی برده است که او می توانست چه تاثیر های عمیقی بر دانشجویان بگذارد. بهاء الدین خرمشاهی هم پرورده این حوزه نیست، حتی این حوزه نمی تواند افتخار کند که سال هایی او در مرکز خدمات کتابداری در خدمت فهرستنویسی کتاب بوده است. در باره رفتار با او هم اشاره ای کردم و اینکه چرا پشت چراغ قرمز از مینی بوس پیاده شد. اگر روزی حوزه کتابداری در ایران توانست خرمشاهی دومی تربیت کند، خواهش می کنم به من خبر بدهید تا به زیارت ایشان بروم. چند سال پیش روزی ۲-۳ دانشجوی کتابداری و اطلاع رسانی پیش من آمدند و گفتند می خواهیم آقایان فانی و خرمشاهی را از نزدیک ببینیم و اگر ممکن است برای ما وقت بگیرید. گفتم وقت لازم نیست، هر وقت به محل کارشان مراجعه کنید، می توانید آنها را ببینید. دیدار آنها ساده تر از آن است که فکر می کنید.
- عمیقا متاسفم که نظام آموزشی سبک مایه ما نه از کامران فانی استفاده کرد و نه تا امروز پی برده است که او می توانست چه تاثیر های عمیقی بر دانشجویان بگذارد. بهاء الدین خرمشاهی هم پرورده این حوزه نیست، حتی این حوزه نمی تواند افتخار کند که سال هایی او در مرکز خدمات کتابداری در خدمت فهرستنویسی کتاب بوده است. در باره رفتار با او هم اشاره ای کردم و اینکه چرا پشت چراغ قرمز از مینی بوس پیاده شد. اگر روزی حوزه کتابداری در ایران توانست خرمشاهی دومی تربیت کند، خواهش می کنم به من خبر بدهید تا به زیارت ایشان بروم.
- آنها چیز عجیبی با من در میان گذاشتند. گفتند از رئیس گروهمان خواسته ایم آنها را دعوت کند روزی بیایند دانشکده و برای دانشجویان صحبتی بکنند و دانشجویان هم از نزدیک با آنها آشنا شوند، اما رئیس گروه گفته است که آنها نه چیزی می دانند و نه حرفی برای گفتن دارند. جواب ساده است. باید کارها را گذاشت کنار هم و مقایسه کرد تا معلوم شود کی حرفی برای گفتن دارد؟
عطف: آقای آذرنگ، اگر انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران از شما دعوت کند که در جلسه ای حضور داشته باشید و برای جوانترهای این حوزه و رشته صحبت کنید میپذیرید؟
- حرفی برای گفتن دارم؟ هرکدام از دوستان پرسشی داشته باشند که پاسخ گویی به آن از عهده من بربیاید، مطمئناً مضایقه نخواهم داشت و در خدمتشان هستم، اما گمان نمی کنم برای آنها حرفی برای گفتن داشته باشم.
درود.
ممنون. مصاحبه خوبی است. امیدوارم بتونیم از تجربیات آقای آذرنگ بیشتر استفاده کنیم.
گفتگوی جالبی بود. خیلی نکته ها داشت.فقط اینکه پیاده شدن از این مینی بوس کتابداری ربطی به هوش داره؟
آقای حیدری نژادبا امثال آقای آذرنگ بیشتر گفتگو کنید وممنون که عطف رو منتشر میکنید.
درود بر استاد بزرگوار
گفتار شما مرا به خاطرات سال ۱۳۷۴ (کلاس درس تاریخ علم) برد. استاد صحبت های شما سه ویژگی داشت که هنوز حفظ شده است؛ تلخ اما با لحن گرم و تأثیر بسیار.
بسیار عالی بود اما واقعا این دلیل نمیشه هر کی از کتابداری بره بیرون موفق تره. ما استادان خوب هم کم نداریم آفای آذرنگ.ولی خب کسایی که فقط مدرک دکتری دارن و مثلا استاد شدن هم زیاد هستن.کاش ما کتابدارها ۵ تا مثل آقای آذرنگ داشتیم.
با سلام و عرض ادب
مصاحبه قابل تفکر و تاثیر گذاری بود. به خصوص بخشی که در خصوص کار در مایکروسافت فرمودند. ممنون از شما.
خوب و مثل همیشه تلخ و گزنده!
همین!
با درود فراوان
بسیار زیبا بود و اثرگذار
صداقت موجود در متن مصاحبه، عمیقاً بر دل و جان مینشست
سپاس از آقای حیدرینژاد عزیز بابت انجام این مصاحبه
با تشکر از آقای حیدری نزاد
مصاحبه خوبی بود اما باید بگویم شاید آقای آذرنگ کمی بی انصافی کرده اند .ایشان اگر واقعا” عشق و علاقه بعضی از استادان و تلاشگران این حوزه رادقیفتر می دیدند که چگونه فقط به امید خدمت و پیشرفت رشته و جامعه از جان و عمرشان مایه می گذارند دیدگاهشان روشنتر می شد و خود نیز آرزو میکردند هم اکنون کارشایان و تاثیرگذاری برای این رشته مظلوم و مهجور انجام دهند.حوزه فرهنگ حلقه های متصلی دارد که دادن خدمات اطلاعاتی از حلقه های مهم آن است.
یا لطیف
هوش وذکاوت/ مدیریت دانش ونحوه اموزش استاداذرنگ جمعه به مکتب اورد طفل کریر پای را/ نگاه توام بامنطق وتوصیه ایشان به مطالعه فلسفه اموزش قابل فهم تارخ تمدن دریک ترم اموزش /شیوه نگارش وتحقیق بااستفاده ازنگاشته دکتر حری گوشه ازاموزه استادبود که مرا وامدار خود کرده است ارزوی شادی مستمر برای ایشان دارم.
باشه جناب استاد ما بد استادای ما بد!خوش بحالتون که از این رشته رفتین بیرون واقعا هنر کردن!این رشته حرفی برای گفتن نداره رشته های شما تاریخ و ادبیات حرف برای گفتن دارن!!!چه تلخ و چقد بی انصافانه از رشته و استادای ما سخن راندید!و جناب استاد خدمتتان عرض کنم شما شاید خودتونو متعلق به این رشته ندونین ولی کامران فانی همیشه خودشو کتابدار معرفی میکنه…
سلام، این نوشته را افسوس یک سال دیرتر می خوانم. اما در پاسخ آقای آذرنگ و ذوق کردن ایشان برای پیاده شدن آقای خرمشاهی از مینی بوس کتابداری باید لاجرم پاسخ رندانه مرحوم دکتر حری را به یاد بیاورم. مرحوم دکتر حرّی در جواب این متلک جناب خرمشاهی فرموده بودند: شما یک ایستگاه مانده به آخر پیاده شدید!!!!! اگر گفتید منظور استاد چه بوده؟؟؟