این‌جا که نشسته‌ای به چیز‌ها فکر کن!

پشت در تنها مستراح کتابخانه، با ماژیک آبی نوشته است، «این‌جا که نشسته‌ای به چیزها فکر کن.» آقای صولتی، کتابدار کتابخانه محله گیشا، عادت دارد جمله‌های فلسفی صادر کند و این جمله تنها شاهکارش نیست. کتاب مرجع زنده‌ای است حاوی جمله‌های قصاری از ارسطو و سقراط و آگوستین قدیس و لنین و تولستوی و جرج برنارد شاو و… بی‌ربط و باربط، جمله‌ای می‌پراند، مثلاً از فالکنر یا همینگوی. این ‌که آدمی چنین فرهیخته و باسواد پیدا شود که صاحب گنجینه‌ای از در و گوهرهای جهان باشد، اصلاً هم بد نیست، اما عیب کار آنجاست که آقای صولتی این جمله‌ها را نه به فالکنر منسوب می‌کند، نه به همینگوی؛ تمام آن‌ها را دُرگفته‌های خودش جا می‌زند!

این است که هر رمانی می‌خواند، به‌ جای آن‌ که پیرنگ داستان را تعقیب کند، یا از شخصیت‌پردازی و نوع روایت لذت ببرد یا حتی جنبه‌های اروتیک داستان کمی شهوت‌اش را بجنباند، دنبال جمله‌های قصار می‌گردد تا در دفترچه کهنه‌ای یادداشت‌شان کند و در موقعیت مناسبی پرتاب‌شان کند به‌سمت شنوندگان بخت‌برگشته. با این حساب، کتابهای فلسفی، خاصه کتاب‌های فلاسفه‌ای همچون نیچه، بیشتر باب دندانش است.

غیر از این، آقای صولتی وانمود می‌کند خیلی کتاب می‌خواند. فیلمهای هالیوودی تماشا نمی‌کند و درعوض، عاشق سینمای آوانگارد اروپاست. پای ثابت اجراهای تئاتر شهر است و جمعه‌ها، برنامه گالری‌گردی دارد. همین‌طور گیاه‌خوار است و عاشق قهوه ترک و سیگار مارلبوروی قرمز بعدش. وانموده‌های آقای صولتی به همین‌ها ختم نمی‌شود. او نه این ‌که با دم‌و‌دستگاه روشنفکران بیگانه باشد، اما هیچگاه در حلقه بهرام صادقی و بهمن شعله‌ور و غلامحسین ساعدی نبوده … مشهورترین نویسنده‌ای که از نزدیک دیده، رمان‌نویسی مهجور و تریاکی از اهالی رشت است که تا‌به‌حال کتابی منتشر نکرده. اما لاف‌های آقای صولتی، چنان است که می‌گویی از ارکان روشن‌فکری ایران در دهه چهل بوده!

آقای صولتی به دخترپسرهایی که به کتابخانه می‌آیند می‌گوید، «فوفولی». فوفولی را البته در کتابی نخوانده، صفتی است که پدرزنش به نوه پسری‌اش داده. به نظرش این دخترپسرها موجوداتی بی‌ریشه و هویت‌اند. توی زند‌گیشان دنبال معنایی نمی‌گردند و عاشق سینه‌چاک گلزار و علی کریمی‌اند. کتاب ‌خواندن برایشان خسته‌کننده و حتی احمقانه است و بدتر از همه کتابخانه را تبدیل کرده‌اند به جایی برای بوس‌ و ‌کنار! البته آقای صولتی آن‌قدر روشن‌فکر هست که با این مختصر عشق‌بازی‌ها مخالفتی نکند، اما حرمت مکان فرهنگی‌ای مثل کتابخانه را باید حفظ کرد.

فوفو‌لی‌ها به جناب صولتی می‌گویند یزید، چون معتقدند کاری جز گیردادن ندارد و مدام بین میزها می‌چرخد و لند‌لند می‌کند و گاهی هم تذکری می‌دهد و به‌ندرت کسی را از سالن قرائت‌خانه اخراج می‌کند. یک ‌بار البته قضیه بیخ پیدا کرد. دختر و پسری سالن را گذاشته بودند روی سرشان و به هیچ صراطی مستقیم نبودند. آقای صولتی هر دو را اخراج کرد و نیمچه لگدی هم به‌سوی پسر پراند که از نیم‌سانتی لمبر راست‌ پسر گذشت و پای آقای صولتی کمی کش آمد و تا یک هفته می‌لنگید.

آقای صولتی این‌طوری است؛ گاهی حقوق بشر و فمینیسم و دموکراسی و … را می‌گذارد کنار و لگد و پس‌گردنی می‌زند. آثار درخشان سینمای اکسپرسیونیستی آلمان و نقاشی‌های آوانگاردهای نیویورک و رمانهای ناب براتیگان را رها می‌کند و در خلوت خودش، آهنگ‌های یکی از خوانندگان  لس‌آنجلسی  را گوش می‌کند و حسرت می‌خورد بر جوانی ازدست‌رفته و با خودش می‌گوید، «ننه‌ام چه آبگوشتی می‌پخت و بابام چه پشمک‌هایی می‌خرید از سر پل و عمو حشمت چه خیارهایی می‌آورد از جالیز و شب‌ها  خوابیدن توی حیاط، بدون پشه‌بند چه صقایی داشت و چه حالی داشت اولین‌بار که کانادا درای خوردیم و اشک از چشممان سرازیر ‌شد» … و اشک از چشمهایش سرازیر می‌شود.

عاشق زنش نیست (اولین و آخرین عشق زند‌گیش را در هجده‌سالگی از دست داده)، عاشق کتابها نیست، عاشق شغلش نیست، عاشق جمله‌های قصاری که از این و آن می‌دزدد نیست، فهرست‌نویسی و مجموعه‌سازی و خدمات مرجع و … برایش یعنی هیچ، گوربابای آن همه افاده‌های روشن‌فکری … دلش کانادا درای می‌خواهد، خیار و پشمک می‌خواهد و صدای همان خواننده محبوبش را!

اما با این‌ که جناب فروید فرموده‌اند که ضمیر ناخودآگاه چیز مهمی است و نباید دست‌ کم گرفتش (گاهی جمله‌های قصار همین‌طور نصفه‌و‌نیمه در خاطر آقای صولتی می‌مانَد!)، گوربابای نوستالژی و باز هم سه‌تیغ‌کردن‌های هر روزه آقای صولتی و ادوکلن فرانسوی زدن‌ها و کت‌و‌شلوار شیک‌ پوشیدن‌ها و عینک دور طلایی زدن‌ها و خودکار طلا توی جیب پیراهن گذاشتن‌ها و نگاه عاقل اندر سفیه‌کردن‌ها و جمله‌های قصار پراندن‌ها شروع می‌شود و کی گفته آدم توی کت‌و‌شلوار راحت نیست و کی گفته گیاه‌خواری بد است و … .

یک روز گوشی‌دستی (آقای صولتی به موبایل عمداً می‌گفت گوشی‌دستی) یکی از همین فوفو‌لی‌ها زنگ خورد؛ زنگ گوشی یکی از ملودی‌های خواننده لس‌آنجلسی و البته محبوب آقای صولتی بود. گوشه چشمش کمی اشک جمع شد و برای اینکه کسی نبیندش، پناه برد به مستراح و جمله نکبتی خودش را دید، «این‌جا که نشسته‌ای به چیز‌ها فکر کن.» از خودش بدش آمد و این زندگی عاریتی‌اش.

2 Comments on “این‌جا که نشسته‌ای به چیز‌ها فکر کن!”

  1. آقای موسوی باسلام
    دیگه خیلی اغراق کردین وچهره کتابدار مخدوش یک نفر نماینده یک صنف که نیست واقعیتش بهم برخورد،یعنی واقعا اینطوریه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *